تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 286 از 397 اولاول ... 186236276282283284285286287288289290296336386 ... آخرآخر
نمايش نتايج 2,851 به 2,860 از 3966

نام تاپيک: مشکلات نصب و اجرا - Assassin's Creed II

  1. #2851
    آخر فروم باز titanium_zarin's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2006
    محل سكونت
    خوزستان / شوش دانيال
    پست ها
    2,285

    پيش فرض

    اولش یه بار space رو می زنم و بعدش کلیک چپ رو و پاش تکون میخوره ولی بازم میخواد که کلیک چپ رو بزنم.هزار بار این کارو کردم.نمیشه.من اصلا کرک کپی نکردم.همون دو تا فایل صفحه اول رو فقط دانلود کردم.
    من دقيق يادم نمياد ...
    ميخواي يه كرك عوض كن يا برو اينجا مطرح كن...دوستان بيشتري هستن و كمك ميكنن ...
    کد:
    برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

  2. #2852
    آخر فروم باز titanium_zarin's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2006
    محل سكونت
    خوزستان / شوش دانيال
    پست ها
    2,285

    پيش فرض

    دوست عزیز صفحه مورد نظر شما اینجاست:
    کد:
    برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
    در ضمن یه سوال : این بازی باگ داره چون یکی از همون گورستان های اجدادش که یه لوح هایی رو برای به دست آوردن زره ALTAIR توی ونیزه باید از یه گوشه ی یه دیوار بگذری که یه مجسمه اونجاس و نمیزاره رد شی. توی راهنمای تصویری او مجسمه اونجا وجود نداره اما توی بازی هست. کسی میدونه باید چی کار کنم؟ لطفا کمک کنید آخه Checkpoint داده و نمیشه برگردم و بیخیالش شم. ترو خدا کمک کنید.
    دوست من شما هم اينجا بگين موضوع چيه و عكس هم بزاريد ...
    اينجا ...
    کد:
    برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

  3. #2853
    آخر فروم باز robert's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2006
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    2,438

    پيش فرض

    آره درسته درست تکمیلش کردی . بعد از اون یه ماموریت جدید می گیری . باید بری اسپانیا . اگه ماموریت نمیده از کرکته .
    سلام...اگه درست تنظيم شن كه ديگه تكون نميخورن هيچ كدوم و ماموريت ميگيريد و ...
    ممكنه كامل درستش نكرده باشيد....يه چك كنيد ...
    ممنون ...درست شد
    Last edited by robert; 04-05-2010 at 15:51.

  4. #2854
    داره خودمونی میشه Loaded_nigga's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2007
    محل سكونت
    i.n.t.e.r.n.e.t
    پست ها
    122

    پيش فرض

    آخرین قسمت داستان Assassin's-Creed-II ( به سلامتی داره تموم می شه ! )

    ( دوستان قسمت های آخر داستان ، موهای تن آدم رو سیخ سیخ می کنه ! مخصوصا حرف های اون خانم که آخر بازی با " Ezio " حرف می زنه !!! )


    قسمت هفتاد ام : {{ شهر رم در دستان پاپ }}

    Ezio با جمع آوری و رمزگشایی صفحات Codex متوجه می شه که معبد مهم مورد نظر در شهر Roma هست و " رودریگو بورجیا " بخاطر همین موضوع ، با حیله و کلک و از میان برداشتن مخالفان ، بعنوان پاپ انتخاب شده تا هم صاحب عصای پاپ بشه و هم با کمک " سیب بهشتی " و عصای پاپ به راز نهفته در درون معبد دسترسی پیدا کنه ... اما حالا که " سیب " در دست Ezio قرار داره " Rodrigo " فعلا نمی تونه کاری بکنه . بنابراین Ezio تصمیم می گیره که با " سیب بهشتی " به سمت رم حرکت کنه و عصای پاپ رو از دست رودریگو در بیاره .

    قسمت هفتاد و یکم : {{ سیب بهشتی در مقابل عصای پاپ }}

    Ezio به همراه اساسین های دیگه وارد شهر رم می شه و در حالی که دوستانش تلاش می کنند تا سربازهای شهر رو با کمک دزدها و فاحشه های شهر مشغول نگه دارند و توجه شون رو از ساختمان اصلی پاپ ، به داخل شهر جلب کنند ... Ezio با ورود مخفیانه به قلعه های دروازه ی شهر ، راه خودش رو برای رسیدن به معبد اصلی باز می کنه .
    سربازهای بالای قلعه ها یکی پس از دیگری به دست Ezio از میان برداشته میشن تا بلاخره Ezio به بالای عبادتگاه و محل تجمع پاپ و روحانی های شهر Roma می رسه ، درحالی که پاپ ( رودریگو بورجیا ) عصا به دست مشغول خواندن دعا بود ، Ezio از بالا به او نزدیک میشه و بدون اینکه کسی متوجه بشه با یک حمله ی ناگهانی جلسه رو به هم می زنه و " رودریگو بورجیا " رو به سزای اعمالش می رسونه ... وقتی صحنه سفید می شه ، Ezio میگه : " خیلی برای این روز صبر کردم ، خیلی منتظر این لحظه بودم تا تو رو از توهمی که گرفتارش شدی خارج کنم ... در آرامش و راحتی بخواب ای لعنتی !!! " لحظه ای که Ezio می خواست چاقوی مخفی رو به بدن Rodrigo فرو کنه ، Rodrigo با کمک قدرت عصای پاپ بلند می شه و Ezio رو عقب میندازه و میگه : " فکر کردی به همین راحتی می تونی جون فرستاده ( PROPHET ) رو بگیری ! من فرستاده ی ( PROPHET ) انسانها هستم و فقط من می تونم با کمک عصای پاپ و " سیب بهشتی " در ورودی معبد اصلی رو باز کنم ... از تو تشکر می کنم که زحمت کشیدی و " سیب " رو با دست های خودت آوردی ، حالا بدش به من تا جون تو رو ببخشم ! " Ezio هم میگه که : " حتما ! بیا بگیرش ! " ... Ezio با کمک جادوی " سیب بهشتی " و رودریگو هم با کمک قدرت " عصای پاپ " با هم درگیر می شن و سر انجام Rodrigo که داشت شکست می خورد ، با کمک حیله ی " عصای پاپ " Ezio رو به عقب میندازه و " سیب " رو از دست او می گیره و بالای " عصای پاپ " میذاره و با کمک قدرت عصا و سیب اتزیو رو بلند می کنه و چاقو رو به شکم او فرو میکنه و سپس به طرف در ورودی معبد اصلی میره !
    Ezio کمی بعد از جاش بلند میشه و به دنبال Rodrigo میره ، او با کمک " Eagle Vision " ورودی مخفی رو پیدا می کنه و وارد معبد میشه ... سپس Rodrigo رو می بینه که داره به دیوار می کوبه و با عصبانیت میگه : " بازشو ! بازشو دیگه ! بازشو لعنتی ! " Ezio به طرف او میره و میگه : " دیگه تموم شد Rodrigo ! وقتش رسیده که از این خواب بیدار بشی ! دیگه هیچ اسلحه ای نیست و " سیب " و " عصا " هم کار نمی کنند ! هر دو مون دست خالی ، می خوام ببینم جراتش رو داری یا نه ! " Rodrigo هم قبول می کنه و با هم مشت به مشت درگیر می شن ... Ezio در حین درگیری می پرسه : " اینهمه زحمت کشیدی و انسانهای بیگناه رو به کشتن دادی و مردم رو به خاک و خون کشیدی ، برای این " عصا " و این " سیب " ؟ آخرش چی شد ؟ مثل اینکه کار نکرد ؟!!! " Rodrigo جواب میده : " تو هنوز هیچی نمی دونی ! هنوز نمیدونی که پشت اون در چی هست ! پشت اون در قدرتی هست که تمام انسانها رو به وجود آورده ! پشت اون در خدا هست ! " اتزیو با تعجب می پرسه : " راست می گی ؟ تو که حالا پاپ شدی چطور اینو باور می کنی ؟! فکر نکنم تو کتاب مقدس چنین چیزی نوشته باشه !!! " Rodrigo میگه : " من پاپ شدم تا " عصا " رو بدست بیارم ، کتاب مقدس برای من چیزی جز یک سری چرندیات و خرافات و توهمات نیست و خدا هم توی آسمونها و پشت ابرها و در میان ملائک و فرشته ها نیست ... خدا همین جاست ، پشت این در و من فرستاده ( PROPHET ) هستم و فقط من می تونم در رو باز کنم و به قدرت مطلق پشت اون در دست پیدا کنم ! . " ... Ezio هم با مهارتها و تکنیک های خودش Rodrigo رو از پا درمیاره و روی زمین میندازه و Rodrigo میگه : " نه ! این امکان نداره ! تو نمی تونی فرستاده ( PROPHET ) رو بکشی ! " EZio هم میگه : " فکر نمی کنم درست بگی ! می خوای امتحان کنیم ؟! " Rodrigo با دیدن چاقوی مخفی تسلیم میشه و میگه : " پس زود باش ، تمومش کن ! " .... اما Ezio پس از کمی مکث میگه : " نه ! کشتن تو خانواده ی من رو برنمی گردونه ! "
    Ezio چاقوی مخفی رو جمع می کنه و برمی گرده تا " عصا " و " سیب " رو برداره و اونا رو ببره جایی مخفی کنه که دست هیچ انسانی بهشون نرسه ... ولی وقتی که Ezio " عصا " رو تو دستش می گیره ناگهان اتفاق عجیبی می افته و در ورودی معب اصلی خودبخود باز میشه !!!

    قسمت هفتاد و دوم : {{ خدایان ! یا کسانی که قبلا آمده بودند ؟! }}

    Ezio که کاملا از باز شدن در و نشانه ها و سمبل های درخشان روی دیوار معبد حیرت زده شده ، قدم به قدم و آهسته وارد معبد می شه ! سپس یک شخص نورانی ظاهر می شه که گویا یک خانم هست ... او به Ezio می گه : " خوش آمدی فرستاده " PROPHET " ! نزدیکتر بیا و چیزی رو که آوردی نشان بده ! " Ezio جلوتر میره و سیب بهشتی رو به سمت او دراز می کنه ... اون موجود درخشان دستش رو بالای سیب می گیره و به طرف دیگه ای نگاه می کنه و میگه ما باید حرف بزنیم ! Ezio میگه : " به کجا نگاه می کنی ؟ تو کی هستی ؟! " موجود درخشان جواب میده : " من به لطف شما انسان ها ، اسمهای زیادی داشتم و دارم ! مثل { Minerva } و یک زمانی هم { Merva } یا { میترا } ( خورشید ) ! اینها هم { ژوپیتر } و { پلوتو } و ... هستند !!! "
    Ezio با تعجب میگه : " پس خدایان شما هستید ! " اون موجود درخشان جواب میده : " نه ! ما فقط قبل از شما اومده بودیم ! و تفاوت نوع ما و نوع شما در این بود که ما بسیار پیشرفته تر از شما بودیم ولی در عوض تعداد شما خیلی خیلی بیشتر از تعداد نوع ما بود و حالا هم بیشتر هست ! نوع شما هنوز آماده نبود تا با ما ارتباط برقرار کنه یا پیغام ما رو درک کنه ... هنوز هم انسانهای خیلی کمی مثل تو وجود دارند که می تونن با ما ارتباط برقرار کنند و ما رو ببینند ! " باز دوباره اون موجود درخشان به طرف دیگه ای نگاه می کنه و میگه : " شاید از این حرفهای من چیزی نمی فهمی ولی هشدار و اخطار ی که باید به تو بدم چیزی خیلی مهم تر از این حرف هاست و متوجه خواهی شد پس خوب گوش بده ! " Ezio دوباره به وسط حرف های او می پره و میگه : " با کی حرف می زنی ؟! کس دیگری جز من اینجا هست ؟!!! " موجود درخشان میگه : " تو فرستاده ( PROPHET ) هستی و با پیدا کردن من وظیفه ی خودتو انجام دادی و به پایان رسوندی ... من دیگه حرفی با تو ندارم و با تو صحبت نمی کنم ، بلکه تو بعنوان یک واسطه حرفهای من رو منتقل می کنی و به شخص مورد نظر می رسونی ! پس خواهش می کنم فقط گوش کن و هیچ سوالی نپرس ! "

    قسمت هفتاد و سوم : {{ فقط گوش کن و چیزی نپرس ! }}

    ناگهان موجود درخشان ناپدید میشه و فقط صداش به گوش می رسه : " انسان ها ، یعنی نوع شما ، فقط و فقط به خاطر یک هدف آفریده شدید ! زمانی که ما قبل از شما بودیم و زندگی می کردیم ، تعدادمون خیلی کم بود و کمتر و کمتر می شد ، ما به مرحله ای از پیشرفت رسیدیم که توانستیم نوع انسان رو مهندسی کنیم و خلق کنیم و به او زندگی ببخشیم تا به کمک انسان ها ما هم بتونیم به حیات خودمون ادامه بدیم ... ! ما به شما انسان ها ویژگی هایی عطا کردیم که باعث میشه دو جنس مخالف از نوع شما با هم ارتباط برقرار کنند و تولید مثل کنند ... این امر سبب شد که تعداد شما روز به روز زیادتر بشه ... نوع ما در ابتدا به راحتی با نوع شما ارتباط برقرار می کرد ، ما با کمک نوع شما روی زمین مناطق سرسبز و باشکوه بسیار بزرگی بوجود آوردیم تا از شما به خاطر کمک به ادامه ی حیات ما ، تشکر کنیم ... خیلی از شما ها این مناطق سرسبز و پر طراوت رو " بهشت " نام گذاری کردید ، در این سرزمین های سرسبز کانالهای ارتباطی زیادی بین نوع ما و نوع شما بوجود آوردیم که شما به اون ها می گفتید " قطعه های بهشتی " ، این کانالهای ارتباطی دقیقا متناسب با مغزهای شما انسانها طراحی و ساخته شده بود و کاملا در دسترس شما بود ، تنها راه ارتباط بین ما و شما این " قطعه های بهشتی " بود و بعلت حساسیت بیش از حدی که داشتند ، ما نمی توانستیم محدودیت های زیادی در اطرافشون اعمال کنیم ... بخاطر همین ، دست زدن و برداشتن " قطعه های بهشتی " را برای شما انسانها شدیدا ممنوع کرده بودیم.
    اما با زیاد شدن تعداد شما چیز عجیبی اتفاق افتاد که اصلا فکرش رو نمی کردیم ... هر روز بین گروهی از شما انسان ها و گروهی دیگر از انسان ها جنگ و دعوایی بر سر چیزهایی مثل آب و غذا و زوج و ... اتفاق می افتاد و ما نمی تونستیم مستقیم وارد صحنه بشیم و کنترل کنیم چون تعداد شما خیلی زیاد شده بود و از قدرت و توان ما خارج شده بود . عده ی زیادی از شما انسان ها از حضور ما غافل شده بودید و مشغول جنگ و دعوا با یکدیگر و آتش زدن قلمروهای یکدیگر بودید و از اطاعت ما سرپیچی می کردید ... بنابراین ما با استفاده از طراحی و بوجود آوردن بلا یای طبیعی مثل طوفان و زلزله می خواستیم به شما یادآوری کنیم که همه ی شما هر چقدر هم که تعدادتون زیاد باشه ، در مقابل خشم طبیعت عاجز و ناتوان هستید و تنها با کمک یکدیگر می توانید نجات پیدا کنید ...
    شما انسان ها به جنگ و دعوا ادامه دادید و طبیعت و زیبایی کره ی زمین را زیر پا گذاشتید ... هر جا که می رفتید ، با خودتون آتش و خرابی می بردید و نظم طبیعت رو به هم می زدید . ما متوجه شدیم که کنترل کار از دست ما خارج شده و با این خرابی هایی که شما انسان ها بوجود آوردید ، طبیعت زمین رو خشمگین کردید و به طور حتم طبیعت برای باز پس گرفتن نظمی که شما انسان ها ازش گرفته بودید به تدریج همه ی شما رو نابود خواهد کرد ... ما متوجه خطراتی که داشت نزدیک می شد بودیم و نمی تونستیم با همه ی شما ارتباط برقرار کنیم چون " سیب های بهشتی " با به هم خوردن نظم طبیعت ، ضعیف شده بودند و پیغام ما رو به خوبی انتقال نمی دادند .
    عده ی خیلی کمی از انسانها توی جزیره ای سرسبز و دست نخورده ، کنار ما مونده بودند و به ما کمک می کردند تا به حیات خودمون ادامه بدیم و برای ما کار و تلاش می کردند . ما تصمیم گرفتیم که این انسانها رو با خودمون برای مدت کوتاهی به خارج از کره ی زمین ببریم تا بعد از فروکش کردن خشم طبیعت و نابود شدن انسان هایی که از فرمان ما سرپیچی کرده بودند ، به زمین بازگردیم و دوباره از اول شروع کنیم ... ما انسان های جزیره رو نسبت به این تصمیم آگاه کردیم ولی دو نفر از اونها که اسمشون " آدم " و " حوا " بود اعتراض کردند و گفتند که : " باید انسان ها رو نجات بدیم و از جنگ و دعوا منصرف کنیم ! " ما گفتیم که : " این دیگه از توان ما خارج شده و طبیعت کره ی زمین به زودی ، قبل از اینکه ما بتونیم کاری بکنیم ، با بوجود آوردن زلزله های سهمگین ، صاعقه های میخکوب کننده ، طوفان های غیر قابل تصور ... تمام موجودات زنده ی روی این کره ی خاکی رو از بین خواهد برد و سپس همه چیز آرام خواهد شد و طبیعت دوباره شروع خواهد کرد ... ما هم می خواهیم همین کار رو بکنیم و بعد از تموم شدن همه چیز با شما دوباره شروع کنیم !
    " آدم " و " حوا " ناراحت شدند و از اونجا دور شدند ... ما که مشغول حاضر کردن وسایل مورد نیاز برای خارج شدن از کره ی زمین بودیم ، ناگهان متوجه شدیم که " آدم " و " حوا " یکی از درخشان ترین " سیب های بهشتی " رو برداشتند و دارند به سمت سرزمین های سوخته ای که انسان ها اونجا مشغول جنگ و دعوا هستند فرار می کنند ... ما از این کار اون ها خیلی ناراحت شدیم چون دست زدن و برداشتن " سیب های بهشتی " رو براشون شدیدا ممنوع کرده بودیم ، ما فرصت زیادی نداشتیم و اگر بیشتر از این روی کره ی خاکی می موندیم ، خشم طبیعت قبل از هر چیزی ، نوع و نژاد ما رو از بین می برد ! برای همین با انسان های باقی مانده داشتیم از کره ی زمین خارج می شدیم که گروه های دیگری از انسان ها شروع به فرار کردند و " سیب های بهشتی " باقی مانده رو برداشتند و به سمت سرزمین های سوخته رفتند ...ما از زمین خارج شدیم و چون تعداد خیلی کمی از انسان ها برامون باقی مانده بود ، روز به روز ضعیف تر می شدیم و تعدادمون کمتر می شد.
    بلاخره خشم طبیعت همه ی زمین رو فراگرفت و همه چیز و همه کس رو به غیر از " سیب های بهشتی " نابود کرد! همه چیز دوباره از اول شروع شد و طبیعت دوباره زنده شد ، ما هم با انسان های باقیمانده به همون جزیره ی سرسبز خودمون برگشتیم و چون تعداد ما خیلی کمتر شده بود ، موفق نشدیم " سیب های بهشتی " رو دوباره جمع آوری کنیم ، انسان ها رو رها کردیم تا دوباره روی زمین زندگی کنند و تولید مثل کنند و به ادامه ی حیات ما کمک کنند ... اما همیشه نگران " سیب های بهشتی " بودیم چون اگر به دست یکی از انسان ها بیفته ممکنه او رو فریب بده و دوباره جنگ و دعوا بوجود بیاره و همه چیز دوباره تکرار بشه !
    این همون چیزی هست که دوباره اتفاق افتاده و دوباره خشم طبیعت کره ی زمین برانگیخته شده ... اگر به همین صورت پیش بره ، حتی ما هم نمی تونیم جلوی خشم طبیعت رو بگیریم و تاریخ دوباره تکرار خواهد شد و همه ی شما انسانها و موجودات روی زمین نابود حواهید شد.
    تو باید قبل از اینکه خشم طبیعت بیدار بشه ، مکان همه ی " سیب های بهشتی " باقی مانده رو پیدا کنی و " سیب ها " رو برای ما بیاری تا نابودشون کنیم و جلوی جنگ و دعوای بوجود آمده رو بگیریم ... برای همین من باید این پیغام رو از طریق PROPHET ( اتزیو ) به تو میرسوندم " دزموند " ... عجله کن ! زمان زیادی نمونده ! "

    قسمت هفتاد و چهارم : {{ بهترین پایان برای AC-2 ، یا بهترین شروع برای AC-3 }}

    Ezio با تعجب می پرسه : " دزموند دیگه کیه ؟! صبر کن ! نرو ! من سوال های زیادی دارم ! " ... ناگهان " دزموند " از Animus خارج می شه و می فهمه که " تمپلار ها " از راه رسیدن و دارن میان که حمله کنند و Desmond و Lucy رو بدزدند ! دزموند و لوسی به پائین پله ها میرن و از اونطرف هم " وارن ویدیک " و سربازهاش میرسن . دزموند با مهارتهایی که از " Ezio " یاد گرفته ترتیب سربازها رو میده ولی " Warren Vidic " موفق می شه که فرار کنه و به Desmond میگه که باز هم همدیگر رو می بینیم !
    Desmond و Lucy و دیگران سوار یک کامیون میشن و محل رو ترک می کنند ، توی راه Desmond می پرسه : " اون خانم کی بود که توی معبد با Ezio حرف می زد؟ اسم من رو از کجا می دونست ؟! " Lucy می گه : " من مطمئن نیستم ولی به احتمال قوی " تمپلارها " تهدید اصلی برای انسان ها نیستند و خطر خیلی بزرگتری ما رو تهدید میکنه ، هر چه که به تاریخ بیست و یکم دسامبر سال دو هزار و دوازده نزدیکتر می شیم میدان مغناطیسی کره ی زمین ضعیف تر میشه ! ، باعث می شه که زلزله های زیادتری و شدیدتری بوجود بیان ! آتشفشانهایی که برای سالها خاموش بودند دوباره شروع به فعالیت می کنند ! ... این ها همه یک جور هشدار و تلنگر طبیعت برای ما انسان ها هست که به نظم و قانون طبیعت احترام بذاریم . "

    Shaun هم میگه : " به نظر من اون خانم که توی معبد داشت با " Ezio " حرف می زد ، از نزدیک شدن آخرین روز اطلاع داشت و به ما هشدار میداد که هر چه زودتر " قطعه های بهشتی " رو پیدا کنیم و از دسترس انسان ها خارج کنیم تا جنگ و دعوا خاتمه پیدا کنه و طبیعت به نظم و روال عادی خودش برگرده ! "
    ********************** پایان ****************************************
    با تشکر از توجه و همراهی همه شما
    Last edited by Loaded_nigga; 04-06-2010 at 20:24.


  5. #2855
    اگه نباشه جاش خالی می مونه alishahvali's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2007
    محل سكونت
    پشت کوه
    پست ها
    296

    پيش فرض

    دوست عزیز از کرک داخل امضا استفاده کن، هیچ مشکلی نخواهد بود
    به توضیحات خوب دقت کن
    موفق باشی

    اون روشی را که پیشنهاد کردین را من رفتم ولی اصلا کار نداد میخواد به اینتر نت وصل بشه

    و از طریق توضیحات پست اول هم با اجرای ipconfig /flushdns مشکل دارم

    کمک کنید نزدیک یه ماهه بازی را خریدم ولی هنوز نتونستن اجراش کنم

  6. #2856
    حـــــرفـه ای mjorh's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2009
    محل سكونت
    !Arkham City
    پست ها
    5,005

    پيش فرض

    اون روشی را که پیشنهاد کردین را من رفتم ولی اصلا کار نداد میخواد به اینتر نت وصل بشه

    و از طریق توضیحات پست اول هم با اجرای ipconfig /flushdns مشکل دارم

    کمک کنید نزدیک یه ماهه بازی را خریدم ولی هنوز نتونستن اجراش کنم
    local area connection رو اينيبل كن. فعال كن

  7. #2857
    آخر فروم باز kiuna's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2007
    محل سكونت
    ناکجا اباد
    پست ها
    1,070

    پيش فرض

    یکی کل داستان بازی رو میگه من تازه شروع کردم هیچی نفهمیدم
    اولین باره که بازی میکنم

  8. #2858
    داره خودمونی میشه
    تاريخ عضويت
    Mar 2010
    پست ها
    62

    پيش فرض

    سلام دوستان.من بازی رو نصب کردم و اجرا هم کردم.
    همون اول بازی که یارو بچه رو گرفته دستش وقتی میگه با کلیک چپ دستت رو تکون بده این کارو می کنم و دستش هم تکون می خوره ولی بازم همونو میگه.چند بار امتحان کردم بازم همینو میگه.لطفا یکی کمک کنه.

  9. #2859
    اگه نباشه جاش خالی می مونه alishahvali's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2007
    محل سكونت
    پشت کوه
    پست ها
    296

    پيش فرض

    local area connection رو اينيبل كن. فعال كن
    خب فعاله
    من با یه کانکشن دیگه به اینتر نت وصلم

  10. #2860
    داره خودمونی میشه k-hashemi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2008
    پست ها
    51

    پيش فرض

    من همه مراحل رو انجام دادم
    ولی همون سرور مشکل داره سریع بسته میشه از توی task manager
    همه ی برنامه های مربوط به اینترنت و شبکه رو بستم حتی ie
    ولی نمیشه

    کمک کنید
    Last edited by k-hashemi; 04-05-2010 at 21:13.

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •