کليد گنج سعادت قبول اهل دل است * مباد آن که در اين نکته شک و ريب کند
..........................
شبان وادي ايمن گهي رسد به مراد * که چند سال به جان خدمت شعيب کند
حافظ
کليد گنج سعادت قبول اهل دل است * مباد آن که در اين نکته شک و ريب کند
..........................
شبان وادي ايمن گهي رسد به مراد * که چند سال به جان خدمت شعيب کند
حافظ
دوش ناگه آمد و در جان نشست // خانه ویران کرد و در پیشان نشست
عــالــمـی بر منـظـر مــعــمــور بــود // او چــرا در خــانهٔ ویــران نشـست
گنج در جای خراب اولیتر اســت // گــنــج بــود او در خرابی زان نشست
هیچ یوسف دیدهای کز تخت و تاج // چون دلش بگرفت در زندان نشست
گرچه پــیـدا برد دل از دســت مــن // آمد و بر جــان مــن پنــهان نشست
چون مرا تنها بدید آن مـــاه روی // گفت تنـها بیــش ازین نتوان نشست
جــان بده وانگه نشــست ما طـلــب //که توان با جــان بر جانان نـشست
از سر جان چون تو برخـیزی تمام // من کنم آن ساعتت در جان نشست
چون ز جانان این سخن بشنید جان //خویش را درباخت و سرگردان نشست
خویشتن را خویشتن آن وقت دید //کو چو گویـی در خـم چوگان نشست
دایما در نیـستی سرگـشـته بود // زان چنین عطار زان حــیران نشست
عطار
این یکی از زیباترین شعرایی هست که خوندم....
روحش شاد عطار نیشابوری
تو را كه هر چه مراد است در جهان داري
چه غم ز حال ضعيفان ناتوان داري
بخواه جان و دل بنده و روان بستان
كه حكم بر سر آزادگان روان داري
==
حافظ
يادم آيد كه به من گفتي از اين عشق حذر كن
لحظه اي چند بر اين آب نظر كن
آب آئينه عشق گذران است
تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است
باش فردا كه دلت با دگران است
تا فراموش كني چندي از اين شهر سفر كن
به تو گفتم حذر از عشق ندانم
سفر از كوي تو هرگز نتوانم نتوانم شاعر : فريدون مشيري
مي خوردن و گرد نيکوان گرديدن
به زانکه بزرق زاهدي ورزيدن
گر عاشق و مست دوزخي خواهد بود
پس روي بهشت کس نخواهد ديدن
خیام
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
نمی دونم (شاید حافظ)
می نوش و گلی بچین که تا درنگری // گل خاک شده ست و سبزه خاشاک شدهست
خیام
تا از طلب به یافت رسی سالهاست راه ///بس کن حدیث یافت طلب را به جان طلب
خاقانی
بگذار سر به سینه من تا که بشنوی
اهنگ اشتیاق دلی دردمند را
شاید که بیش از این مپسندی به کار عشق
ازار این رمیده سر در کمند را
نمیدونم!!
ای دوست ای دوست ای دوست ای دوست / جــور تـو از آنکشم که روی تو نکوست
مـــردم گـوينـد بـهشت خــواهـی يــا دوســت / ای بيخبران بهشت با دوست نکوست
ابوسعید ابوالخیر
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)