شب تاریک و سنگستان و مومست // قدح از دست مو افتاد و نشکست
نگـهـدارندهاش نیـکو نگـهـداشت // وگـرنه صــد قـدح نفتـاده بشکست
باباطاهر
شب تاریک و سنگستان و مومست // قدح از دست مو افتاد و نشکست
نگـهـدارندهاش نیـکو نگـهـداشت // وگـرنه صــد قـدح نفتـاده بشکست
باباطاهر
شب گشت ولیک پیش اغیــار .:.:.:. روزست شب مــن از رخ یار
گر عالم جمله خار گــــــــیـــرد .:.:.:. ماییم ز دوست غـرق گلزار
گر گشت جهان خراب و معمور .:.:.:. مستست دل و خراب دلدار
زیرا که خبر همه ملولیســــت .:.:.:. این بیخبریست اصل اخبار
مولانا
رفت مي بايد و زيــن آمدن و رفتن / نشد آگـه نه ارسطــو و نه افـلاطــــون
توشهای گير که بس دور بود منزل / شمعی افروز که بس تيره بود هامون
پروين اعتصامی
نوبهارا جان مایی جانها را تازه کن .:.:. باغها را بشکفان و کشتها را تازه کن
گل جمال افروختهست و مرغ قول آموختهست .:.:. بی صبا جنبش ندارند هین صبا را تازه کن
سرو سوسن را همیگوید زبان را برگشا .:.:. سنبله با لاله می گوید وفا را تازه کن
شد چناران دف زنان و شد صنوبر کف زنان .:.:. فاخته نعره زنان کوکو عطا را تازه کن
از گل سوری قیام و از بنفشه بین رکوع .:.:. برگ رز اندر سجود آمد صلا را تازه کن
جمله گلها صلح جو و خار بدخو جنگ جو .:.:. خیز ای وامق تو باری عهد عذرا تازه کن
رعد گوید ابر آمد مشکها بر خاک ریخت .:.:. ای گلستان رو بشو و دست و پا را تازه کن
نرگس آمد سوی بلبل خفته چشمک می زند .:.:. کاندرآ اندر نوا عشق و هوا را تازه کن
بلبل این بشنید از او و با گل صدبرگ گفت .:.:. گر سماعت میل شد این بینوا را تازه کن
سبزپوشان خضرکسوه همیگویند رو .:.:. چون شکوفه سر سر اولیا را تازه کن
وان سه برگ و آن سمن وان یاسمین گویند نی .:.:. در خموشی کیمیا بین کیمیا را تازه کن
مولانا
نرديست جهان که بردنش باختنست / نرادی او بنقش کم ساختنست
دنيــــا بمثـل چـو کعبتيـن نـــردســـت / برداشتنش بــــرای انداختنست
ابوسعید ابوالخیر
با سلام ....
تن که بر اسب هوی عمری تاخت
نشد آگاه که افسار نداشت
آن که جز بید و سپیدار نکشت
ز که پرسد که چرا بار نداشت؟
-===-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=
شاعر : پروین اعتصامی
تو از بهر گلی ده روز نالی // مو از بهر دلآرامم شو و روز
باباطاهر
ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است .:.:. ببین که در طلبت حال مردمــــــان چون است
به یاد لعل تو و چشم مست میگونــــــــــت .:.:. ز جام غم می لعلی که میخورم خون است
ز مشرق سر کو آفتاب طـــــــــــــــــلعت تو .:.:. اگر طلوع کند طالعم همایــــــــــــــون است
حکایت لب شیرین کلـــــــــــام فرهاد است .:.:. شکنج طره لیلی مقام مجنون اســــــــــــت
حافظ
تا مهر توام در دل شوریده نشست
وافتاد مرا چشم بدان نرگس مست
این غم ز دلم نمینهد پای برون
وین اشک ز دامنم نمیدارد دست
عبید زاکانی
تا که غفارى او ظاهر شود / کله اش را مغفرى غافر شود
آب بهر اين بباريد از سماك / تا پليدان را کند از خبث پـــاك
مولانا
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)