ديروز به ياد تو و آن عشق دل انگيز
بر پيكر خود پيرهن سبز نمودم
در آينه بر صورت خود خيره شدم باز
بند از سر گيسويم آهسته گشودم
عطر آوردم بر سر و بر سينه فشاندم
چشمانم را ناز كنان سرمه كشاندم
افشان كردم زلفم را بر سر شانه
در كنج لبم خالي آهسته نشاندم
ديروز به ياد تو و آن عشق دل انگيز
بر پيكر خود پيرهن سبز نمودم
در آينه بر صورت خود خيره شدم باز
بند از سر گيسويم آهسته گشودم
عطر آوردم بر سر و بر سينه فشاندم
چشمانم را ناز كنان سرمه كشاندم
افشان كردم زلفم را بر سر شانه
در كنج لبم خالي آهسته نشاندم
مگر ز مدت عمر آنچه مانده دريابي×××كه آنچه رفت بغفلت دگر نيايد باز...
بابا ایول عحب شعرهاییحالا که اینطوره:
میازار موری که دانه کش است...![]()
اندر دل بی وفا غم و ماتم باد.......... آنرا که وفا نیست ز عالم کم باد
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد..........جز غم که هزار آفرین بر غم باد.
اینو اومدم نگین کم آورد![]()
دهد نطفه را صورتي چون پري×××كه كرده است بر آب صورتگري؟
يه عمريه تو ميدونا چشما به تو خيره مي شه
با رنگ روشن نگات ، روز همه تيره مي شه
قصه ي هر كس كه به تو بد كنه و خوب نباشه
حكايت مجرمي كه دايم تو زنجير ، مي شه
نبينمت يه وقت بشي تسليم دست سرنوشت
به عشق تو سرش بالاس ترانه ي اردي بهشت
توده ي برف از هم شكافيد
قله ي كوه شد يكسر ابلق.
مرد چوپان درآمد ز دخمه
خنده زد شادمان و موفق
قيد فردا رو بايد زد ، جاده انتها نداره
قصه ي ليلي و مجنون اين روزها بها نداره
قيد فردا رو بايد زد ، هر نفس يه اتفاقه
تنها افسانه ي آتيش ،توي سينه ي اجاقه
قيد فردا رو بايد زد ، حرف تازه يي نمونده
ديگه خيلي وقته حافظ غزل آخر رو خونده
هنوز ار سر صلح داري ز بيم×××در عذر خواهان نبندد كريم...
مي لرزد آسمان ... مي ترسد آسمان
و زمان ... زمان و قلب زمان
و تپش قلب خون آلوده ي زمان ، تندتر مي شود تند تر دم به دم
و روز آزادي انسان ستمكش
نزديكتر مي شود قدم به قدم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)