درویشی و عاشقی به هم سلطانیست .:.:. گنجست غم عشق ولی پنهانیست
ویران کردم بدست خود خـــــــــــــانهٔ دل .:.:. چون دانستم که گنج در ویرانیســـت
مولانا
درویشی و عاشقی به هم سلطانیست .:.:. گنجست غم عشق ولی پنهانیست
ویران کردم بدست خود خـــــــــــــانهٔ دل .:.:. چون دانستم که گنج در ویرانیســـت
مولانا
تا بپیوندد به دریا کوه را تنها گذاشت
رود رفت اما مسیر رفتنش را جا گذاشت
هیچ وصلی بی جدایی نیست این را گفت و رود
دیده گلگون کرد و سر بر دامن صحرا گذاشت
فاضل نظری
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو
پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو
ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوز
کز سر صدق میکند شب همه شب دعای تو (حافظ)
وای ازین دل که نی هرگز بکامم //
وای ازین دل که آزارد مدامم
وای ازین دل که چون مرغان وحـشی//
نچـیده دانـه انـدازد بـدامم
باباطاهر
من از تو جدا نبوده ام تا بودم / اينست دليل طالع مسعودم
در ذات تو ناپديدم ار معدومم / وز نـور تو ظاهرم اگر موجودم
ابوسعید ابوالخیر
ماییم و می و مطرب و این کنج خراب
جان و دل و جام و جامه پر درد شراب
فارغ ز امـیـد رحـمت و بـیــم عذاب
آزاد ز خـاک و باد و از آتـش و آب
خـیـــــام
بيا اي زيرك و بر گول مي خند * بيا اي راه دان بر غول مي خند
..........................
چو در سلطان بي علت رسيدي * هلا بر علت و معلول مي خند
..........................
اگر بر نفس نحسي ديو شد چير * برو بر خاذل و مخذول مي خند
..........................
چو مرده مرده اي را كرد معزول * تو خوش بر عازل و معزول مي خند
مولانا
درد عشقی کشیدهام که مپرس// زهر هجری چشیدهام که مپرس
گشـتهام در جـهــان و آخـــر کـار // دلـبــری بــرگزیــدهام که مـپرس
آن چــنان در هـوای خــاک درش //مــیرود آب دیـــدهام که مـپرس
حـافــظ
با درود فرآوان ..
ساقی گل و سبزه بس تربناک شده ست
دریاب که هفته دگر خاک شده ست
می نوش و گلی بچین که تا درنگری
گل خاک شده ست و سبزه خاشاک شده ست
محتوای مخفی: حیفم اومد کاملش رو نخونید
تاج عشقم عاقبت بر سر شکست
خنده ام را اشک غم از لب ربود
زندگي در لاي رگهايم فسرد
اي همه گلهاي از سرما کبود...!
فريدون مشيري
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)