دلم برایت تنگ می شود
حتا وقتی روبرویم نشسته ای
و نگاه تو دور می شود از مماس نگاهم
تا فنجان چای
قول بده
قول بده
تنها دست های من زیر سیگاری ات باشد
دلم برایت تنگ می شود
حتا وقتی روبرویم نشسته ای
و نگاه تو دور می شود از مماس نگاهم
تا فنجان چای
قول بده
قول بده
تنها دست های من زیر سیگاری ات باشد
بوسه ز لب هاي تو در خواب گرفتم
گويي که گل از چشمه ي مهتاب گرفتم
در برکه ي اشکم همه دم نقش تو ديدم
اين هديه ي خوبيست که از آب گرفتم
هرگز نتواني که ز من دور بماني
چون در دل خود عکس تو را قاب گرفتم
تنهایی ها عمیق اند
عمیق
مثل صورت مردگان.
حلزون ها چقدر تنهایند
به جز آشیانه ی خود همراهی ندارند.
تنهایی ها عمیق اند، آشیانه ی کوچکم!
و تو در خاموشی هایم می درخشی
در آتش و روشنی می درخشی
و من آن قدر دوستت دارم
که فراموش می کنم
زندگی
با بلعیدن زندگان است تنها که ادامه دارد.
تو که عشقو تو ویرونی ندیدی
شب سردرگریبونی ندیدی
نمی دونی چه دردی داره دوری
تو که رنگ پریشونی ندیدی
خاطراهاشو از وجود تو کشید
دفترشو قلم به نام تو کشید
اما تو کردی بی وفایی بی صفت
شدش جلوت بلای جونش بی سپر
سپر نداشت و دلش از سنگ نبود
زلال و از قطره برف بیش نبود
متاسفم برات ....
نه اسمی ازش
نه حتی فامیلی ای ازش
عکس،نه هیچی ،هیچی
خنده داره نه!
فقط یک نگاه
نه یک بار نه سه صحنه در ذهن
همین،عاشقی خیلی عجیبه
این نجیب بودنش هست این بید مجنون منه
این تصویری از آخرین دیدنشه
آره،فقط یک ماسک روصورت داشت
حالا این شده شعر تنهاییه من......
آره نگاه زاده علاقه ست
اما حتی یک بار هم ،فیس تو فیس نشدیم ، چرا؟
حالا تو خیالم چی دارم ،هیچی
فقط یک ابرو با رنگ قهوه ای سوخته ،همین
حالا چی دارم دوریشو تا کی ؟!
همینم زیباست
دوستت دارم وتابان آن هرچه باشد
باشد
میخواهم بیدار بمانم نه در خواب در خیالم تو را بینم لحظه ای
دیدم تو را در کوی ما بودی ز خانه ای آمدی گفتی تو که بودی
من لحظه ای خوف کردم در کنار تو ذوق کردم
تو بی نشانه کجا بودی در این حوضهء حجر ز در آمدی
یعنی که پیدایی اما آنقدر نهانی که که هر کجا بینم تو آنجایی
نیستی، اما آن رنگ ابرویت هست
بالا بلند شوخ چشم آن نازنين دلدار من
بر زير لب ميخندد از زيبايي گفتار من
من غرق چشمانش شوم،مومن به ايمانش شوم
نامش فتاده تا ابد در قلب بيمقدار من
.چه قدر فاصله اينجاست بين آدمها
چه قدر عاطفه تنهاست بين آدمها
کسي به حال شقايق دلش نمي سوزه
و او هنوز شکوفاست بين آدمها
کسي به خاطر پروانه ها نمي ميرد
تب غرور چه بالاست بين آدمها
و از صداي شکستن کسي نمي شکند
چه قدر سردي و غوغاست بين آدمها
ميدان کوچه دل ها فقط زمستانست
هجوم ممتد سرماست بين آدمها
ز مهرباني دل ها دگر سراغي نيست
چه قدر قحطي روياست بين آدمها
کسي به نيست دل ها دعا نمي خواند
غروب زمزمه پيداست بين آدمها
و حال اينه را هيچ کسي نمي پرسد
هميشه غرق مداراست بين آدمها
غريب گشتن احساس درد سنگيني ست
و زندگي چه غم افزاست بين آدمها
مگر که کلبه دل ها چه قدر جا دارد
چه قدر راز و معماست بين آدمها
چه ماجراي عجيبي ست اين تپيدن دل
و اهل عشق چه رسواست بين آدمها
چه مي شود همه از جنس آسمان باشيم
طلوع عشق چه زيباست بين آدمها
ميان اين همه گلهاي سکن اينجا
چه قدر پونه شکيباست بين آدمها
تمام پنجره ها بي قرار بارانند
چه قدر خشکي و صحراست بين آدمها
و کاش صبح ببينم که باز مثل قديم
نياز و مهر و تمناست بين آدمها
بهار کردن دل ها چه کار دشواريست
و عمر شوق چه کوتاست بين آدمها
ميان تک تک لبخندها غمي سرخ ست
و غم به وسعت يلداست بين آدمها
به خاطر تو سرودم چرا که تنها تو
دلت به وسعت درياست بين آدمها
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)