راز مگو
نشستم بر ِيار روزي به باغ .....همان يار مملو زباد دماغ
به او گفتم اي دلبر خوب روي .... سوالي كنم پاسخم را بگوي
بگو چيست راز خم ابرويت؟....چرا اين چنيني ست فـُرم ِمويت؟
بگفتا صنم ابرويم تاتو است.... بـِدان بعد ازاين خرج آن با تو است
مـُد موي من هم كلنگي بُود... زمُد هاي ناب فرنگي بُود
بگفتم مژه را چه كردي عزيز؟.... كه گرديده چون دشنه اي تيز ِ تيز
چنين داد پاسخ:ريمل چون زدم....به دل هاي عاشق شبيخون زدم
چو پرسيدم از بيني چون عقاب... به من گفت رازش به صد آب و تاب:
مثال كدو تنبلي بود آن.... درشت و پر از جوش هاي كلان
به جراح گفتم كه آبش كند... كمي مثل نوك ِ عقابش كند
بگو ماجراي لب چون رطب... چگونه شده قلوه اي شكل لب؟
بگفتا كه تزريق چربي شده... مثال مدل هاي غربي شده
همان كار با گونه ام كرده ام .... به زيبايي اش كلّي افزوده ام
چو پرسيدم از رنگ چشمان او... چنين گفت از راز آن مو به مو
به هر چشم لنزي نشاندم قشنگ.... از اين روست مي بيني اش سبزرنگ
دليل خوش انداميت چيست ، هان؟.... تو اي خوبروتر زما بهتران
بگفتا ليپو ساكشنش كرده ام... همه دنبه ها را در آورده ام
به اينجا كه گفتار دلبر رسيد... از اين كلّه برق سه فازي پريد
به او گفتم اي دلبر شوخ و شنگ.... و اي مه لقاي به ظاهر قشنگ
تو كه خشگليّت خدا داد نيست... آخه اين همه فيس و بادت زچيست؟
به ناگاه شد مثل شير ژيان... بر آشفت و زد نعره اي بي امان
بسان بروس لي پريد از زمين... و با جفت پا زد به فرق و جبين
چو دكتر سه جاي سرم را بدوخت.... فلان جاي مخصوص من هم بسوخت
به من گفت « جاويد » اي كله خر.... نگو چيزهايي كه دارد ضرر
چو او يك جودو كار قابل بُود.... تو را اتفاقات منزل بُود
نده گير بر چشم و ابروي او.... وگرنه برو زود از كوي او