در عجم از مردمانی که برای آزادگی حسین ابن علی می گریند ولی زیر شکنجه و ظلم مدارا می کنند .
در عجم از مردمانی که برای آزادگی حسین ابن علی می گریند ولی زیر شکنجه و ظلم مدارا می کنند .
"احسان! تو بزرگ شو، شاید با تو حرف بزنم!"
آخرین روز نمایشگاه کتاب امسال با آن که قبلا از نمایشگاه دیدن کرده بودم به پیشنهاد یکی از دوستان و برای همراهی او به نمایشگاه رفتم.. وقتی که از دوستم خداحافظی کردم از گوشه ی سالن ناشران عمومی و آخرین حرف الفبا راه افتادم تا به حرف الف برسم و از آنجا هم از سالن خارج شم... در حالی که مثل همیشه گیج و گنگ به آدم ها و صحنه های محدوده ی دید چشمانم نگاه می کردم و می رفتم به یکباره با دیدن چهره ای آشنا از گیجی و گنگی همیشگی خارج شدم و در گیجی و گنگی ناب تری فرو رفتم! سوسن! در دستش کیسه ی نایلون حاوی یک یا 2 کتاب.. در حالیکه متفکرانه و غریبانه! به امتداد چپ مسیر حرکتش خیره شده بود.. وقتی از کنارم عبور کرد ایستادم و برگشتم و تاجائیکه در میان انبوه جمعیت گم شد به رفتن و خیره شدن گنگ و غریبانه اش، خیره شدم! همین حضور و عبور سریع برایم کافی بود که 5 سال به عقب برگردم و یاد آن روزهای گرم و شب های دلپذیر تابستان آنهم در خراسان و فرسخ ها پائین تر از زادگاه تو بیفتم که روز را با ورق زدن فهمیدن های "گفتگوهای تنهائی" ات شب می کردم و شب را با زل زدن به ستاره هائی که سالها قبل تو در آنها نگریسته بودی... دیدن دخترت، کسی که خون تو در رگهایش جریان دارد مرا به یکباره 5 سال که نه، 40 سال به عقب برد تا به راز استحاله ی پنهان آدمی در روزمرگی پوچ شهری و در میان مردمانی خوب اما نا "خویشاوند"، پی ببرم...
ایران پر از احسانهائیست که بزرگ شدند و فرصت با تو حرف زدن را برای همیشه از دست دادند، چرا که تو با ما حرف زدی و اما ما ... تنها گریستیم!
Last edited by omid_3dsmax9; 25-05-2009 at 23:23.
و هر روز او متولد ميشود؛
عاشق مي شود؛ مادر مي شود؛ پير مي شود و ميميرد...
و قرن هاست كه او؛ عشق مي كارد و كينه درو مي كند چرا كه در چين و شيارهاي صورت مردش به جاي گذشت زمان جواني بر باد رفته اش را مي بيند و در قدم هاي لرزان مردش؛ گام هاي شتابزده جواني براي رفتن و درد هاي منقطع قلب مرد؛
سينه اي را به ياد مي اورد كه تهي از دل بوده و پيري مرد رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده مي كند ... و اينها همه كينه است كه كاشته مي شود در قلب مالامال از درد...! و اين, رنج است ,
دکتر علي شريعتي
زن عشق مي كارد و كينه درو مي كند... ديه اش نصف ديه توست و مجازات زنايش با تو برابر... مي تواند تنها يك همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسرهستي .... براي ازدواجش ــ در هر سني ـ اجازه ولي لازم است و تو هر زماني بخواهي به لطف قانونگذار ميتواني ازدواج كني ... در محبسي به نام بكارت زنداني است و تو ... او كتك مي خورد و تو محاكمه نمي شوي ... او مي زايد و تو براي فرزندش نام انتخاب مي كني...او درد مي كشد و تو نگراني كه كودك دختر نباشد ... او بي خوابي مي كشد و تو خواب حوريان بهشتي را مي بيني ... او مادر مي شود و همه جا مي پرسند:
نام: پدر .....
اگر تنهاترين تنها شوم باز خدا هست او جانشين همه نداشتنهاست
-----------------------------------------------------------
عاقلانه ازدواج کن تا عاشقانه زندگي کني .
دکتر شريعتي
-----------------------------------------------------------
اگر مثل گاو گنده باشي، ميدوشنت،
اگر مثل خر قوي باشي، بارت مي كنند،
اگر مثل اسب دونده باشي، سوارت مي شوند....
فقط از فهميدن تو مي ترسند
-----------------------------------------------------------
آن روز که همه به دنبال چشم زيبا هستند، تو به دنبال نگاه زيبا باش
-----------------------------------------------------------
هر لحظه حرفي در ما زاده ميشود
هر لحظه دردي سر بر ميدارد
و هر لحظه نيازي از اعماق مجهول روح پنهان و رنجور ما جوش ميکند
اين ها بر سينه ميريزند و راه فراري نمييابند
مگر اين قفس کوچک استخواني گنجايشاش چه اندازه است؟
-----------------------------------------------------------
هر كس آنچنان مي ميرد كه زندگي مي كند
دکتر شريعتي : «کلاس پنجم(دبیرستان) که بودم پسر درشت هيکلي در ته کلاس ما مي نشست که براي من مظهر تمام چيزهاي چندش آور بود ،آن هم به سه دليل ؛ اول آنکه کچل بود، دوم اينکه سيگار مي کشيد و سوم - که از همه تهوع آور بود- اينکه در آن سن و سال، زن داشت. !... چند سالي گذشت يک روز که با همسرم ازخيابان مي گذشتيم ،آن پسر قوي هيکل ته کلاس را ديدم در حاليکه خودم زن داشتم ،سيگار مي کشيدم و کچل شده بودم
خدا از انسانهایی که می خواهند ضعف وزبونی خویش را با خدا پرستی جبران کنند بیزار است...
((هبوط))
Last edited by Rainy eye; 08-06-2009 at 18:29.
آدم میمونه واقعا چیجوری یک جمله رو این طوری در اورده. روح آدم تازه میشه و یک دنیا معنا یک هو مثل پتک میخوره
تو سر آدم. منبع این جملشو ندارید ؟ تا حالا نشنیده بودم، عالی بود.
آدم میمونه واقعا چیجوری یک جمله رو این طوری در اورده. روح آدم تازه میشه و یک دنیا معنا یک هو مثل پتک میخوره
تو سر آدم. منبع این جملشو ندارید ؟ تا حالا نشنیده بودم، عالی بود.
کاملاً موافقم!!!!!!! هزار تا معنی میشه از توش درآورد...خیلی بار معناییش سنگینه
هم میشه باهاش موافق بود هم مخالف ... هم معنی مثبت داره هم منفی...
یادم نیست تو کدوم کتابش خوندم ولی سعی میکنم پیداش کنم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)