تا سِحر چشم یار چه بازی کند که کار
بنیاد بر کرشمه ی جادو نهاده ایم
تا سِحر چشم یار چه بازی کند که کار
بنیاد بر کرشمه ی جادو نهاده ایم
منت سدره و طوبی ز پی سایه مکش
که چه خوش بنگری ای سرو روان این همه نیست
تا کی اندر دام وصل آرم تذروی خوش خرام
در کمینم و انتظار وقتِ فرصت می کنم
مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم
کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد
دل خرابي مي كند دلدار را آگه كنيد
زينهار اي دوستان جان من جان شما
ای که در زنجیر زلفت جای چندین آشناست
خوش فتاد آن خال مشکین بر رخ رنگین غریب
مینماید عکس می در رنگ روی مه وشت
همچو برگ ارغوان بر صفحه نسرین غریب
برو به کار خود ای واعظ این چه فریادست
مرا فتاد دل از ره تو را چه افتادست
میان او که خدا آفریده است از هیچ
دقیقهایست که هیچ آفریده نگشادست
تاب بنفشه مي دهد طره مشك ساي تو
پرده ي غنچه مي درد خنده ي دلگشاي تو
اي گل خوش نسيم من بلبل خويش را مسوز
كز سر صدق مي كند شب همه شب دعاي تو
The post reedited by NOKIA_n95
Last edited by Help118; 02-10-2010 at 17:04.
درد ما را نیست درمان الغیاث
حجر ما را نیست پایان الغیاث
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)