تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دانلود فیلم جدید
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 28 از 37 اولاول ... 18242526272829303132 ... آخرآخر
نمايش نتايج 271 به 280 از 368

نام تاپيک: .:: تاریخچه و اطلاعات شهر های ایران ::.

  1. #271
    حـــــرفـه ای eMer@lD's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2008
    محل سكونت
    پایتخت
    پست ها
    1,613

    پيش فرض

    گفتاری درباره بلوچ و بلوچستان آریایی آريائيان باستان، آنانکه پيش از يورش بابل باستان (= اژي دهاک، ضحاک) ميزيستند، همه از يک نژاد بودند و نژاده... و هيچ نشان، از تيره‌هاي گوناگون در ميان آنان، در دست نيست.

    پس از پيروزي فريدون بر ضحاک ]شش هزار سال پيش[ با گرم شدن هوا و کم شدنِ نم، در ايران، دو تيره از آريائيان در جست‌وجوي آبشخور و کشتزار بسوي اروپاي امروزين، و آسياي ميانه رهسپار گشتند.

    گروه نخست در «اوستا»، کهنترين نامهء آرياييان جهان: amirias «سَئيريمَ» sairima ناميده شدند که در زبان پهلوي «سَرم» و در زبان فارسي «سلم» خوانده مي‌شوند، و اينان همان تيرهء «سرميتان»اند که در پژوهش‌هاي اروپائيان نيز از آنان ياد مي‌شود.

    گروه دويم که به آسياي ميانين رفتند، ayriut «تور» نام گرفتند که، نام توران را بر کشور خويش نهادند.

    گروه سيم که در ميهن ماندند و سختي‌هاي گرما و خشکسالي را بجان خريدند، و مهر ايران را برتر از دشواريهاي زندگي بشمار آوردند، با نام «ايرج» از آنان یاد می‌شود، که در زبان پهلوي «اِيريچ» خوانده مي‌شوند، و واژهء ayria «اَئيرْيَ» اوستايي، يا «اِير» و ايران فارسي از آن برگرفته شده است.

    چون... کوچندگان با سختي‌هاي زندگي در سرزمينهاي تازه، ياد کشور ميانين در دلشان زنده شد، آهنگ ايران کردند، و ايرج را کشتند!... و نخستين کسان که به خونخواهي ايرج برخاستند، باشندگان «کوه مانوش» ]کوهي که دماوند در ميانهء آنست[ بودند، که در اوستا از آنان با نام arqic CUnAm «مانوش چيثرَ» و در پهلوي سوفـﻠﺕاا «مانوش چيتر» و در زبان فارسي منوشچهر، يا منوچهر ياد شده است.

    arqic چيثرَ در اوستا «چيتر» در پهلوي و «چهر» در زبان فارسي برابر است با «نژاد»... و از آنجا که نژاد کسان؛ در روي يا رُخِ آنان پديدار مي‌شود. در زبان فارسي، نرم‌نرم... اين واژه بجاي «رخ» بکار گرفته شد، با آواي «چهره».

    چون در آن هنگام؛ باشندگان البرز مرکزي با نام «نژاد مانوش»، شناخته مي‌شوند، روشن است که در ديگر مرزهاي ايران نيز بايستي دودمانها، و تيره‌ها و نژادها، شناخته شوند! و چنانچه منوچهر نام يک تيرهء ايراني است ]که در آنزمان پادشاهي ايراني در دست ايشان بود[، ديگر نام‌هاي آن هنگام با پاژنام ]= لقب، عنوان[ «پهلوان» هر يک، نمادِ يکي از تيره‌هاي ايراني است که در نبرد منوچهر با دشمنان ]سلم و تور[ جنگيدند، و بر آنان پيروز شدند.

    پهلوانان نامبردار که در آن نبرد همراه «نژاد مانوش» بودند، در خراسان ]مشرق[ «سام» پهلوان و در خوروران ]= مغرب[ «قارن» يا «کارَن» فرزند «کاوه» بشمار ميروند، و چنين آرايش سپاه، نشان آن دارد که ايرانيان ميانين بهمراه ايرانيان خراسان در خوروران همگي در نبرد، هنباز بوده‌اند.

    در پايان هنگام منوچهر – تيره‌ها بيشتر مي‌شوند، و نام زال پهلوان سيستان، کشواد فرزند ديگر کاوه به آنها افزوده مي‌شود که خود نشان از گسترش دودمانها دارد.

    *

    يک دوره پس از آن، هنگامي است که نام‌هاي زال، توس، گودرز، گيو، فريبرز، زنگه شاوران،... پديدار مي‌شوند، و آنکس که در اين پژوهش بنام او نيازمنديم گودرز پهلوان پير ايران است که در شاهنامه از وي با پاژنام فرّ آزادگان ]= ايرانيان[ ياد شده است:

    چنين گفت؛ کان، فرّ آزادگان


    سپهدار، گودرز کشوادگان



    گودرز شاهنامه، در زبان پهلوي گوتَرز gōtarz خوانده مي‌شود که بخش نخست آن گوت است که نام دودماني بزرگ در خوروران ايران باشد، و در اين هنگام، نوشته‌هاي همسايگان ايران نيز بياري ما مي‌آيند، که از اين نام، بگونه «گوتي»، يا «گوتيوم» ياد کرده‌اند.

    آنان از تيره‌اي که پيشتر از گوتيوم؛ بر سرزمينهاي خوروَراني ايران ]کردستان، آذربايجان، لرستان[ فرمان مي‌رانده‌اند با نام کِشوو kešvō ياد کرده‌اند، و شاهنامه نيز گودرز را «گودرز کشوادگان» ميخواند.

    ديگر پهلوانان ايران را يک يا دو فرزند بيش نبوده است، اما از شاهنامه پيدا است که گودرز را فرزندان بسيار بوده، و گاهگاه از هفتاد فرزند وي نام مي‌برند.

    چو گودرز و هفتاد پورِ گزين


    همه نامداران با آفرين



    و چنين مي‌نمايد که کوهستان اَبَرسِن ]که با نام يوناني زاگرس خوانده مي‌شود[ و سرزمينهاي سرسبز و پردرخت آن، بگسترش دودمانها ياري رسانده است و بزرگترين فرزندان گودرز، «گيو» است که پهلوان لرستان بود، و شگفتا که هنوز در ميان لران، که تيره‌ها با پسوند «وند» ناميده مي‌شوند، همچون «فولادوند» «شيرک وند» «سکوَند» «مَکوند»... يک تيرهء بزرگ؛ هنوز «گُوت وند» ناميده مي‌شود که يادگار نام و گوتي و گوتيوم است! گسترش دودمان‌هاي وابسته بگودرز، چنانکه يادآوري شد، بيش از همهء دودمانهاي ايراني بوده است، چنانکه افزون بر دودمان‌هاي «لر» و «لَک» که نزديکترين دودمان‌ها به گودرز و کردستان‌اند، در خراسان نيز از يکي از پسران گودرز بنام «گژدهم» آگاهي داريم، افزون بر وي «بيژن» نبيرهء گودرز در بجنور و بيهق ميزيسته، و در آذربايجان نيز:

    سپاهي که از بردع و اَرْدَبِيل


    پسِ پشتِ گودرز بودند خيل



    ديگر فرزند نامبردار گودرز «رُهّام» است که در شاهنامه بيشتر؛ با پاژنام «شير» از وي ياد شده است... و همين پهلوان است که نياي بلوچان گرامي است!

    در يک نامهء کهن پهلوي بنام نامکي شَتريهائي اِيران، که صادق هدايت، نخستين بار، آنرا با نام «نامه شهرستانهاي ايراني» بفارسي ترجمه کرد، و اکنون با همين نام، شناخته مي‌شود، دربارهء رهّام چنين آمده است:

    «فـت‌اضتو : ﴽﺪوت جخدغم : ك‌تﴽﻠو ي‌ات لاا ﺔ صدغفق ي‌غفدغ غضل‌ﴽﻠ اج ت‌اا وحت خل‌فدغ ﺋﺒك‌خدغيو خل‌ تسﻬ ضت‌اﺑ ﺑاغ ي‌ات.

    «شتريستاني رَخوت، رَهامي گوترزان کرت، پَت هان گاس کاش اسپورَچ نَر(ي) تور اُوژت، اوش يبْگوخاکان هَچ آنوذ سْتُوْ بکَرت»

    که ترجمهء آن چنين است:

    شهرستان رَخوت را رهام گودرزان بساخت، بدان جاي که «اسپورچ» پهلوان توراني را بکشت و يبغوخاقان را از آنجا ستوه کرد (بستوهانيد)

    اما شهرستان «رَخوت» که در اين نامه آمده است، بزبان فارسي «رَخود» خوانده مي‌شود «گرديزي» در زين‌الاخبار، اندر کار يعقوب ليث سيستاني گويد:

    «پس، از سيستان به بُست آمد، و بُست را بگرفت، و از آنجا به پنجواي و تگين‌آباد آمد، و با؛ رتبيل حرب کرد، و حيله ساخت، و رتبيل را بکشت ]بگرفت، درست می‌نماید، زیرا که رتبیل نام شهری بوده است[، و پنجواي و «رخود» را بگرفت، و از آنجا بغزنين آمد»[1]

    از نام «رَخود» يا «رَخوت» در سنگنوشته‌هاي داريوش آنجا که خشترپات (بگفتار يوناني ساتراپ)‌هاي شاهنشاهي هخامنشي را برمي‌شمرد، با نام «رخج»، همواره کنار «گَدارَ» (= قندهار) ياد شده است! و شایستهء نگرش است که در کنار نام رخوت و رخود در نامه‌های پس از اسلام، گاهگاه از نام رخج نیز یاد شده است: «امیر محمد (برادر و زندانی مسعود غزنوی)... بر قلعهء رخج آوردند و بنشاندند»[2]

    امروز، برادران پشتون؛ در آن سرزمين‌ها بسيار شده‌اند، تا آنجا که قندهار، با داشتنِ گروه درخورِ نگرشي از تاجيکان، بگونه کانوني از پشتون نژادان درآمده است، اما هزار سال پيش چنين نبوده است و عبدالحي حبيبي که خود پشتون و پيشتاز پشتون‌گرايي بود، در زيرنويس کاروانسراي «ماريگله» چنين آورده است:

    «ماريگله با ز بَر گاف، کُتل کوچکيست در 35 ميلي ماوراي شرقي دريا ]رود[ سند، بين تکسيلا، و راولپندي، که نقطهء نهايي گندهار و کشور پشتون شمرده مي‌شود، و تاکنون بهمين نام معروف است»[3]

    از گفتارهاي يادشده چنين بر مي‌آيد که گروهي از نژاد گودرز نیز، بسوي سرزمين‌هاي جنوبي سيستان و نيمروزان (بلوچستان کنوني) کوچ کرده‌اند، و زبان آنان نيز کهن، و در بسا واژه‌ها همسان زبانهاي کردي است و گاهگاه در برخي واژه‌ها کهن‌تر از کردي نيز هست.

    نمونه چند واژهء ايراني را برمي‌رسيم:

    اوستايي:
    کَئينين
    kainin


    پهلوي:
    کَنِيچَک
    kanēčak


    بلوچي:
    کَنِيچ
    kanēč


    کردي:
    کِچ
    kəč
    (دُوَر، کناچه knāča)

    تبري:
    کيجا
    kījā


    فارسي:
    کنيزک
    kanēzak
    دخترک دوست داشتني

    *




    اوستايي:
    رَئوچَنْگْهْ
    raōčangh


    فارسي باستان:
    رَئوچَ
    raōča


    پهلوي
    رُوچ
    rōč


    بلوچي
    رُوچ
    rōč


    کردي
    رُوژ
    rōž


    کرماشاني
    روژ
    rūž


    فارسي
    روز
    ruz


    *




    اوستايي
    اَپ
    ap


    پهلوي
    آپ
    āp


    بلوچي
    آپ
    āp


    فارسي
    آب
    āb


    کردي
    آو
    āw


    *




    اوستايي
    اَسْرو
    asru


    پهلوي
    ارس
    ars


    بلوچي
    هَرس
    hars


    بلوچي
    اَرس
    ars


    کردي
    اَسْرْ
    asr


    فارسي
    اشک
    ašk


    *




    اوستايي
    آتَرْشْ
    ātarš


    اوستايي
    آتَرْ
    ātar


    پهلوي
    آتور
    ātur


    پهلوي
    آتخش
    ātaxš


    بلوچي
    آچِش
    āčeš


    کردي
    آگِر
    āgər
    (آوِر)

    فارسي
    آذر
    āzar
    (آتش ātaš)

    *




    پهلوي
    آماتَک
    āmātak


    بلوچي
    آماتَگ
    āmātag


    کردي
    آمادَ
    āmāda


    فارسي
    آمادَ
    āmāda[4]


    سپاهان و تهران
    آمادِ
    āmādē

    چون در شاهنامه رهام (سازندهء رَخوت و رُخج) فرزند گودرز است، پس بلوچان غیور فرزندان گودرز کشواد اند، و نژاد از کاوهء آهنگر برافرازندهء درفش کاويان، (و رهانندهء ايرانيان از ستم يکهزارسالهء بيگانگان) داراند... و درود بر فرزندان، و شاد؛ روان نياکان ارجمندشان، که در گسترهء تاريخ ايران همواره نگهبان مرزهاي اين سرزمين ميانهء جهان بوده‌اند.

  2. #272
    حـــــرفـه ای eMer@lD's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2008
    محل سكونت
    پایتخت
    پست ها
    1,613

    پيش فرض

    کوه خواجه ، تخت جمشید گلی کوه خواجه تنها عارضه طبیعی دشت سیستان با ارتفاع تقریبی 609 متر از سطح دریا (حدود 100 متر از سطح زمین) است که در هنگام پرآبی جزیره کوچکی را درمیان هامون هیرمند شکل می دهد. این کوه و دریاچه در باورهای سه مذهب زرتشت، مسیحیت و مسلمانان مقدس است. این منطقه تاکنون توسط تعداد زیادی از پژوهشگران مورد بررسی و کاوش قرار گرفته و همه بر اشکانی و ساسانی بودن بناها با کاربری توامان "زیستی، دفاعی و عبادی" متفق القولند.
    از لحاظ اعتقادی و بر اساس اسطوره های زرتشتی دریاچه هامون مقدس بوده و ظهور منجی (سوشیانت) از این دریاچه اتفاق می افتد.

    بنابر باورهای آیین مزدیسنا و اسطوره های پهلوی که بر اساس تعالیم زرتشت سپیتمان تدوین گردیده است، در پایان هزاره دوازدهم، براى سومین بار از خاندان بهروز پارسا، دوشیزه‏اى به آب دریاچه هامون داخل شده و آخرین رهاننده یا «سوشیانت‏»موسوم به "استوت ارته" از وى زاییده مى‏شود. به همین لحاظ کوه خواجه نیز تقدس و رازالودگی خاصی دارد؛ سوشیانت به شکل های مختلف تقریبا در تمام متون زرتشی و اوستایی از جمله در گاتها، یسنا، سروده های زرتشت و یشتها مورد اشاره قرار گرفته و تقریبا شکی نیست که اشو زرتشت در کتاب اوستا به آن اشاره داشته است.
    مهمترین و بزرگترین بخش آثار باستانی کوه خواجه، در شیب جنوب شرقی کوه قرار گرفته است

    از طرف دیگر دیدن هامون از فراز این کوه بسیار زیباست

  3. #273
    حـــــرفـه ای eMer@lD's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2008
    محل سكونت
    پایتخت
    پست ها
    1,613

    پيش فرض بلوچ آمیزه ای از نژاد و تفکرات آریایی و بومی

    بلوچ آمیزه ای از نژاد و تفکرات آریایی و بومی


    اکثر صاحبنظران ساکنان بومی بلوچستان فعلی را پیش از مهاجرت بلوچها به آنجا «دراویدین» می دانند و «براهویی های» امروزی را که به زبان دراویدی سخن می گویند به احتمال قوی فرزندان و بازماندگان دراویدیها می توان دانست .[1] همانطور که در بخش تاریخی این سرزمین توضیح دادیم هردوت ساکنان مکا را میکوی (Mikoi) می داند. که همین قوم نام مکاومکران امروزی را از خود به جای گذاشته است .


    در متون دوره ساسانیان نام بلوچها بصورت اسم جمع (Balōčān) در بعضی از نوشته های پهلوی از جمله «شهرستانهای ایران» آمده است.[1] ولی بدرستی جایگاه این قوم را معرفی نمی کنند. از این منابع که بگذریم بهترین شرح را شاهنامه فردوسی راجع به بلوچها در اختیار ما می گذارد . در شاهنامه در دو بخش اساطیری و حماسی از بلوچها یاد شده است. در بخش اساطیری برای اولین بار از بلوچها در سپاه کیکاووس و تحت امر سیاوش نام می برد که برای جنگ علیه افراسیاب تورانی آماده می شدند :


    گزین کرد از آن نامداران سوار


    دلیران جنگی ده و دو هزار


    هم از پهلو و پارس و کوچ و بلوچ


    ز گیلان جنگی و دشت سروچ


    سپرور پیاده ده و دو هزار


    گزین کردشاه از در کارزار


    از ایران هر آنکس که گوزاده بود


    دلیر و خردمند و آزاده بود[2]


    همچنین در جایی دیگر به هنگام لشکر کشی کیخسرو علیه افراسیاب چنین آمده است :


    پس گستهم اشکش تیز گوش


    که با زور و دل بود و با فر و هوش


    یکی گرزدار از نژاد همای


    به راهی که جستیش بودی بپای


    سپاهش ز گردان کوچ و بلوچ


    سگالیده جنگ و برآورده خوچ


    که کس در جهان پشت ایشان ندید


    برهنه یک انگشت ایشان ندید


    سپه دارشان بود رزم آزمای


    کزو بود گاه و نیکویی به جای


    درفشی برآورده پیکر پلنگ


    همی از درفشش ببارید جنگ


    بسی آفرین کرد بر شهریار


    بدان شادمان گردش روزگار


    نگه کرد کیخسرو از پشت پیل


    بدید آن سپه را زده بر دو میل[3]


    در دوران اساطیری از مکران نیز سخن به میان آمده است و آن هنگامی است که کیخسرو از چین به ایران باز می گشت :


    بیامد چو نزدیک مکران رسید


    ز لشکر جهاندیده ای برگزید


    بر شاه مکران فرستاد و گفت


    که با شهریاران خرد باد جفت


    خروش ساز راه سپاه مرا


    بخوبی بیارای گاه مرا - والخ[4]


    از تمام این اشعار چنین بر می آید : 1) بلوچها یکی از اقوام ایرانی مانند پارسها و دیگران هستند . 2) بلوچها با گیلان و دشت سروچ ارتباط دارند . 3) در مکران (بلوچستان فعلی) قومی دیگر می زیستند که با کیخسرو سر جنگ داشتند . شاه مکران دراین جنگ کشته شد و کشورش غارت شد . 4) در این حملات اشکش که فرمانده بلوچها بود نقش عمده داشت و همانطور که در شاهنامه آمده است کیخسرو به اشکش دستور داد که برای مدتی در مکران بماند :


    به اشکش بفرمود تا با سپاه


    بمکران بباشد یکی چند گاه[5]


    بنابراین می توان نتیجه گرفت که بلوچها از این زمان است که با بلوچستان ارتباط می یابند ، شاید اولین آشنایی و اقامتشان در بلوچستان باشد . این اقامت به این معنی نیست که همه بلوچها در این زمان به بلوچستان کوچیدند بلکه صرفا نخستین برخورد بلوچها با این سرزمین است .


    از دوران اساطیری که بگذریم در دوران روشن تاریخی یعنی حکومت ساسانیان نیز در شاهنامه از بلوچها یاد شده است اما نه در بلوچستان بلکه در نقاط شمالی ایران :


    به راه اندر آگاهی آمد به شاه


    کز بلوچی جهانی سیاه


    ز بس کشتن و غارت و تاختن


    زمین را به آب اندر انداختن


    ز گیلان تباهی فزون است از این


    ز نفرین پراکنده شده آفرین – والخ[6]


    در نتیجه انوشیروان شاه ساسانی به کار قتل عام بلوچها پرداخت . و از این پس است که به احتمال قریب به یقین آنها به نقاط مرکزی و جنوبی تر ایران مهاجرت می کنند. با این حال بلوچها در دوران ساسانیان قومی ایرانی محسوب می شوند و در ردیف اقوامی چون گیلانیان آمده اند . فردوسی در جایی دیگر به هنگام استقبال از سفیر چین از بلوچها یاد میکند :


    فرستاده را جایگه ساختند


    ستودند و بسیار بنواختند


    چو خوان و می آراستی میگسار


    فرستاده را خواستی شهریار


    ببودند یک ماه نزدیک شاه


    به ایوان بزم و به نخجیرگاه


    یکی بارگه ساخت روزی به دشت


    ز گرد سواران هوا تیره گشت


    همه مرزبانان زرین کمر


    بلوچی و گیلی و برزین سپر[7]

  4. #274
    حـــــرفـه ای eMer@lD's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2008
    محل سكونت
    پایتخت
    پست ها
    1,613

    پيش فرض

    سوای از اشاراتی که به بلوچها در شاهنامه شده است مورخین و جغرافی نگاران قرون نخستین اسلامی از بلوچها یاد کرده اند . همه انان متفق القول اند که بولچها (بلوص) قومی هستند که در کوه قفص ساکنند ، پیشه شان گله بانی است . در توضیح کوه قفص ناحیه کوهستانی جنوب کرمان و فارس را ذکر می کنند. [8] اما همین مورخان و جغرافی نگاران به هنگام ذکر فتوحات اسلامی در مکران هیچ اشاره ای به سکونت بلوچها در آنجا نمی کنند. همانطور که می دانیم مکران از زمان خلافت خلیفه دوم فتح می شود و همیشه به عنوان سرزمینی مخاطره آمیز در ذهن حکمرانان عرب مسلمان تصور شده است . « اعشی همدان » درباره مکران می گوید :


    تو سوی دیار مکران ره می سپری


    چه دور است راه رسیدن و بازگشت آن


    مرا به مکران نیازی نیست ، و نه


    به غزای در آن و نی به تجارتش


    به مکران نرفته ام ، لیک درباره اش شنیده ام


    حدیثی کز یاد آن هماره مکدرم


    و آن چنین بود که انبوه در آن گرسنه ماند


    و اندک دستخوش تباهی گردد[9]


    در حالی که بلوچها در آن زمان بخونی شناخته می شدند و در زمان خلیفه دوم در کوههای شرق کرمان بسر می بردند .[10] حال اگر با توجه به روایات شاهنامه ، نوشته های مورخین و جغرافی نگاران بلوچستان مهاجرت کرده اند ؟ داشمندانی چون برتون(sir Burton) (1877 م) ، لاسن (Lāsen) (1842م)، اشپینگل (1898م) و بویژه لانگورث دیمز بلوچها را آریایی دانسته و بطور قاطعانه از این نظریه دفاع کرده اند. مردم شناسان نیز به تأیید نظریه آنان پرداخته اند ؛ شیوه جنگ بلوچها ، شکل بینی ، قد و قامت ، رنگ پوست ، استخوان دندانها ، رنگ موها ، رنگ چشمها همه به آریاییها شباهت دارند[11].


    دیمز عقیده دارد که بلوچها آریایی هستند که به شدت از نژاد قفقازی تأثیر پذیرفته اند. و محل سکونتشان از اروپای مرکزی و آسیای مرکزی و آسیای صغیر تا ارتفاعات هندوکش را در بر میگرفته است . دیمز می گوید که بلوچها یقینا از فلات ایران در غرب و شمال یعنی در جایی که با دیگر کوچ نشینهای ایران مانند بختیاریها مربوط بودند به مکران و مرزهای هند کوچ کردند . و به عبارت روشنتر منشأ بلوچها را باید در همسایگی دریای خزر جستجو کرد[12] .به احتمال قریب به یقین اولین مرحله مهاجرت پس از سرکوبی توسط انوشیروان می باشد . و از آن تاریخ تا هجوم سلجوقیان بلوچها در نواحی اطراف کرمان می زیستند .دیمز که در توضیح نظریاتش « از ارزشهای تاریخی منابع اسطوره ای و شفاهی بلوچی آگاهی دارد ولی آنها را مبنای موثق تاریخ این نژاد نمی داند واز این جهت آنها را ، با توجه به منابع مستند دیگر مانند شاهنامه فردوسی ، نوشته های مورخان ایرانی ، عرب ، سندی و هندی غنا می بخشد[13]. وی جریان بعدی مهاجرت بلوچ ها را در سه مرحله توضیح می دهد : مرحله اول مصادف بود با کوچ بلوچها از کرمان و استقرار آنها در سیستان و غرب مکران ، همزمان با هجوم سلجوقیان و سرنگونی قدرت دیالمه و غزنویان در ایران است. دومین حرکت کبه مشرق مکران و مرزهای سند صورت گرفت با هجوم چنگیز خان و سرگردانی جلال الدین خوارزمشاه مربوط می شود. علل مهاجرت از سیستان در اشعار اسطوره ای به علت فشار بدرالدین پسر شمس الدین دانسته شده است که از هر یک از چهل و چهار بولاک ( قبیله) بلوچ یک دختر خواسته بود ولی اهالی به جای دختر ، چهل و چهار پسر فرستادند . در مرحله سوم بخشی از بلوچها در جلگه هند ظاهر شدند و این حرکت سوم با هجوم تیمور آغاز شد و بعد با هجوم بابر و ارغونها گسترش یافت[14].


    با این اوصاف برخی از دانشمندان متأخر نظریات مختلفی راجع به منشأ نژادی بلوچها ابراز کرده اند که با اختصار به ذکر این نظریات می پردازیم :


    1) پانتیجر (pottinger) و خانیکوف (Khanikof) بلوچها را یک نژاد ترکمن به حساب می آورند و از نظر خانیکوف بلوچها به فرقیزها نزدیکند.


    2) توماس هولدیچ (sir.T.H.holdich) (1899م) آنها را از نژاد عرب می داند.


    3) دکتر بیلو(Dr.Bellow) آنها را از نژاد راجپوت می داند[15].


    از میان این نظریات نظریه سامی بودن بلوچها طرفداران بیشتری دارد. که نمایندگان و سخنگویان این نظریه سر توماس هولدیچ و سر هنری روالینسن (sir.H.Rawlinson) می باشند. از میان مورخین بلوچ افرادی مانند محمد سردار خان بلوچ نیز پیرو همین نظریه است .


    پرفسور هنری راولینسن می گوید: « بلوچ مفرص بلوس ] بلوص [ که پادشاه بابل بوده است و با «نمرود» پسر «کوش» که در کتاب مقدس ذکر آن شده منطبق می گردد. بلوس ( بلوص) و کوش به مرور ایام تبدیل به کوچ و بلوچ شده و وادی موسوم به کچ (Kach) که انرا کج (Kaj) و یا کیج(Kyeč) نیز می گویند در مقابل همان کلمات به این اسمها نامیده شده . بلوچستان را در زمان ساسانیان کوسون (Kussun) می گفتند که آن هم یحتمل مشتق از کوش بوده است [16].


    همچنین سر.تی.اچ. هولدیچ بر اساس روایات اشعار حماسی بلوچی آنها را عرب معرفی می کند[17] . در این که در طول تاریخ بلوچها با اعراب آمیخته باشند شکی نیست. در دوران ساسانیان و به هنگام پادشاهی شاپور ذوالاکتاف ، قبایل بسیاری از اعراب قتل عام و سرکوب شده و بعضی از آنها از شبه جزیره عرب به نقاط دیگر کوچ داده شدند. از جمله بنی بکر ابن وائل که به کرمان تبعید شدند[18] و همچنین در دوران امویان گوره دیگری از اعراب موسوم به ازارقه در زمان یزید بن معاویه به سرپرستی عتبه بن اسود و چند تن دیگر شورش کردند ، آنان هم علی (ع) و هم معاویه را منکر بودند. سرانجام پس از جنگهای فراوان با مهلت بن ابی صفره حکمران عراق از او شکست خوردند و به نواحی بلوچستان و کرمان گریختند و گویند که طوایف عبداللهی ، سابقی ( سابکی) و زیر الدینی و کبول بازماندگان اینانند[19] .شاید اشاره به مهاجرت از حلب بعد از واقعه کربلا در حماسه بلوچی ، در ارتباط با همین کوچه ازارقه به این منطقه باشد . و یا اینکه بلوچها به علت فشار اعراب مسلمان مجبور به مهاجرت در داخل مکران گردیدند . در معرفی و بررسی شعر حماسی چاکر و گوهرام سروده شولان که در این نوشته آمده است ، و به مهاجرت بلوچها از شبه جزیره عربستان نیز اشاره دارد ، به توضیح و تفسیر بیشتر نظریه سامی بودن بلوچها می پردازیم .


    بطور کلی می توان گفت که بلوچها آمیزه ای هستند از نژادها و تفکرات آریایی ، بومی ( دراویدینها) .

  5. #275
    حـــــرفـه ای eMer@lD's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2008
    محل سكونت
    پایتخت
    پست ها
    1,613

    پيش فرض خصوصیات قوم بزرگ بلوچ

    خصوصیات قوم بزرگ بلوچ قبل از اینکه به بررسی خصوصیات قوم بلوچ بپردازیم در مورد خصوصیات شهرنشینان و صحرانشینان اشاره خواهیم کرد.


    ابن خلدون در مقدمه تاریخ فلسفه خود می نویسد ....


    « شهرنشینان بر بستر آرامش و آسایش آرمیده و غرق ناز و نعمت و تجمل پرستی شده و امر دفاع از جان و مال خویش را به فرمانروا و حاکم واگذار کرده اند ، که تدبیر امور و سیاست ایشان را بر عهده گرفته است و به نگهبانان و لشکریانی اتکاء کرده اند که ایشانرا از هر گونه دستبردی حمایت می کنند ، ولی بادیه نشینان و صحرا نشینان به سبب جدائی از اجتماعات بزرگ و تنها بسر بردن درنواحی دور افتاده از نیروهای محافظ و نگهبان و نداشتن قلعه و دروازه ها به خودی خود عهده دار دفاع از جان و مال خویش اند وآن را به دیگران واگذار نمی کنند و به هیچ کس در این باره اعتماد ندارند ، از این رو پیوسته مسلح و مجهز می باشند و از خوابیدن و استراحت کردن پرهیز می کنند.»


    بلوچها دارای ویژگیهای خاص خود می باشند که بشرح زیرند :


    1. سازگاری با شرایط اقلیمی ، اقتصادی و اجتماعی


    2. وفای به عهد


    3. وفاداری


    4. غریب نوازی و یتیم پروری


    5. حفاظت از پناهنده و به خطر انداختن خویش برای حفظ آب و خاک و ناموس و غیرت


    6. سفر کردن در دشتهای خشک و صحراهای وحشتناک با اتکاء به خداوند منان و دلاوری و سرسختی و با اعتماد به نفس .


    علت عدم رشد و توسعه قوم بلوچ


    اگر اذعان کنیم آسودگی فکر ، امنیت اقتصادی و اجتماعی و ثروت از جمله ابزاری هستند که زمینه را برای ایجاد جو مناسب برای پرداختن به مسائل فکری ، هنری ، ابداعات ، اکشتافات ، خلاقیت ها ، قابلیتها و نهایتا تمدن فراهم می کند.


    اگر بخواهیم این مسئله را عمیقا ریشه یابی نمائیم در می یابیم که علت عدم رشد و توسعه بلوچ و بلوچستان چیست ، لذا برای کالبد شکافی این مسئله نقاطی را بشرح زیر مطرح می سازیم :


    1. عمده ترین علت عدم رشد و توسعه این استان فقر فرهنگی و نبود نیروی متخصص و توسعه یافته انسانی ، این هم به این دلیل وجود نداشته که در طول دوران استبداد و شوم پهلوی جو زمینه برای احداث و تأسیس نهادهای فرهنگی و آموزشی فراهم نبوده است.


    2. شرایط بد اقتصادی نیز یکی از اسباب عدم رشد و توسعه بوده است. چون در این نقطه از کشور فعالیت چشمگیر صنعتی و اقتصادی که بتوان اکثریت مردم این نقطه را تحت پوشش داد صورت نگرفته است مردم این استان یعنی حداقل 70% آنها زیر خط فقر اقتصادی زندگی می کنند و توانائی این که بتوانند بچه ها و فرزندانشان را مبدل به یک نیروی توسعه یافته و متخصص انسانی بکنند را ندارند تا حداقل این مشکل زیربنائی خود را حل نمایند . و نیازهای فرهنگی و اجتماعی خود را توسط نیروی انسانی بومی برآورده کنند.


    3. زندگی اکثر مردم بصورت اولیه یا سنتی می باشد یعنی درآمد اقتصادی اکثر مردم بر پایه کشاورزی ، شبانی ، شغل های کاذب و غیرو می باشد که فقط برای امرار معاش آنها کفایت می کند و جای پس اندازی برای آنها باقی نمی ماند.


    4. درگیری های داخلی بین طوایف نیز یکی از علل عدم رشد و توسعه است که مردم را سرگرم آن ساخته است و اجازه فعالیت های دیگر را نمی دهد.


    5. یکی از علل مهم عدم توسعه این بود که در گذشته بعلت فقدان راههای مناسب ارتباطی فاصله این استان با مرکز کشور و سایر نقاط کشور طولانی تر بود اما حال این مسئله بهتر شده است.


    6. پائین بودن سطح فرهنگ عمومی منطقه و فقدان نیروی متخصص بومی ، یا مهارتهای لازم به دلیل ضعف نادی و آموزش تربیت انسانی .


    7. رواج شدید قاچاق مواد مخدر و کالا در این منطقه بعد از انقلاب اسلامی .


    البته یکی از عوامل عمده در مسئله قاچاق ، ابعاد خارجی آن نیز می باشد، بطوریکه بالا رفتن تقاضای مصرف در بازارهای اروپا و تولید مواد مخدر ، همراه با بی توجهی کشور پاکستان ، همچنین تردد بی رویه افاغنه در ارتباط با بحران داخلی کشورشان، به شدت بخشیدن قاچاق مواد مخدر دامن زده است .


    8. فقر امکانات اقتصادی ، در آمد و سود بالای قاچاق مواد مخدر ، نبودن زمینه های سالم و فقدان مراکز تولیدی در شاخه های صنعت و کشاورزی برای اهالی و در نهایت عدم پیشرفت جامعه دلایلی بوده اند که عمدتا باعث رشد قاچاق و باعث عدم رشد و توسعه کلی و زیر بنائی این نقطه از کشور شده اند.


    9- یکی دیگر از دلایل عدم رشد و توسعه بلوچستان سستی و تنبلی تحصیل کرده های بلوچ است که واقعا حق بزرگی را بر گردن دارند . و باید قلم در دست گیرند و حقایق را بدون پرده پوشی به رشته تحریر در آوردند . آخر چه کسی بهتر از بلوچ، بلوچها را بهتر می شناسد ؟ پس چرا خودمان بلوچ ها را معرفی نکنیم و آنها را آنطور که واقعا بوده و هستند ، به ایرانیان و جهانیان نشناسانیم ؟ تارشته اخوت و همبستگی بین اقوام ایرانی با بلوچها مستحکمتر گردد. جای بسی تأسف است که ما تنها خواننده مطالب نویسندگانی باشیم که اصلا شناخت دقیقی از قوم بلوچ نداشته و فقط در نقل و قول امده و چیزهایی را در مورد بلوچها نوشته اند که به اوهام شبیه هستند و خیلی ها برای امرار معاش دست به نویسندگی زده اند و وقتی که نوشته های آنها را میخوانیم ، از آنها انتقاد می کنیم که بر خلاف حقیقت نوشته اند ، پس چرا همنی حقیقت را من و تو ننویسیم ؟ بنابراین به جاست که از این به بعد از غفلت چندین ساله بیدار شده و روحیه تحقیق و تتبع را در خودمان بیدار کنیم و غبار تاریخ را از سر و روی بلوچ بزداییم.


    علاوه بر مسائل دیگر تنگناهای اجتماعی ، اقتصادی و فرهنگی که دامن گیر این منطقه شده است باز هم جا دارد که تأکید شود عموما ارتباط مستقیمی با سطح فرهنگ و دانش منطقه داشته است که از نتایج آن پائین بودن کیفیت نیروی انسانی است و درصد بالای بی سوادی و وجود اختلافات بین قبیله ای با گذشته هر لحظه این تنگناها را بیشتر می سازد.

  6. #276
    حـــــرفـه ای eMer@lD's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2008
    محل سكونت
    پایتخت
    پست ها
    1,613

    پيش فرض شیــــــراز

    گویش شیرازی هر چند اسکلت الفبايی زبان فارسیدر نوشتار وآهنگ اصلی واژه ها در گفتار طی قرن ها کم و بيش پا بر جا مانده، اما ساختار فرعی و اژه ها و جمله ها تحت شرايط اقتصادی و اجتماعی تحولات زيادی را گذرانده است . کلماتی که در فرهنگ مادی مردم زمينه استفاده نداشته مهجور و از رده خارج شده، کلماتی با قبول بعضی تغييرها به جا مانده و کلماتی بيگانه بی هيچ تغيير و شکل خارجی خود در زبان فارسی کاربرد پيدا کرده است. بی شک پيش از آن که يک زبان به عنوان زبان رسمی در کشوری رايج شود، لهجه های محلی از ارزشی يکسان برخوردارند اما همين که زبانی استاندارد در سرزمينی به وجود آمد، از آن پس ديگر گويش های محلی ارزش های کاربردی و اجتماعی خود را در سطح وسيع کشور از دست می دهند.
    با وجودی که گويش شيرازی پيوسته رنگ زبان رسمی مملکت رابه خود می گيرد. هنوز هم اين لهجه با لهجه رسمی تفاوت هايی دارد و هنوز هم پاره ای واژه ها ، اصطلاحات و ترکيب هايی در اين لهجه به گوش می رسد که برای غير شيرازی بيگانه است. بسياری از واژه هايي که در گويش شيرازی کاربرد دارند، دقيقاً با همان تلفظ و معنی معمول در شيراز در فرهنگ های معتبر ضبط شده است و نشانه درستی اين گونه واژه هاست .
    در اين جا اشاراتی هرچند مختصر به برخی از ويژگی ها و قواعد لفظی اين گويش داريم در لهجه شيرازی تکيه بر حسب نوع کلمه روی هجاهای فارسی مختلف است يعنی با تغيير محلی تکيه معنا تغيير می کند. البته اين موضوع خاص لهجه شيراز نيست و زبان فارسی را شامل می شود برای مثال :
    آقو با a کوتاه به معنی پدر و آقو باaa کشيده به معنای آخوند يا يک سيد است. اصل کلی و عمومی در اين گويش تلفظ هر چه ساده تر کلمات است به نحوی که عادت زبانی شيرازی ها ايجاب می کند. بنابراين اگر ما تمام اسامی ، افعال، قيود و .... اين لهجه را بررسی کنيم، می بينيم ضمن اين که درهر يک از اين مقوله ها ساختار ثابتی دنبال می شود، هر جا عادت زبانی شيرازی ها ايجاب کرده، از آن ساختار ثابت عدول شده است برای مثال اغلب کلماتی که در فارسی رسمی به مصوت بلند ( a = ا ) ختم می شوند در گويش شيرازی به مصوت کوتاه( o= ـُ ) ختم می شوند مانند با : بو، بالا : بالو، بابا : بابو، حالا : حالو، کاکا: کاکو .
    تمام کلمات مذکور چه به تنهايي و چه درترکيب با ساير کلمات اين تغيير رادارند، اما کلماتی مانند پا، شفا با آنکه به مصوت بلند (a ) ختم می شوند به تنهايی تغيير را نمی پذيرند و فقط در ترکيب با ساير کلمات مصوت بلند پايانيشان تبديل به مصورت کوتاه (o) می شوند. مثلاً : شفا اگر موصوف يا مضاف واقع شود می شود شفُ مصوت بلند (u) (او ) در آخر کلمه به عنوان معرفه ساز به کار می رود.
    ( مداد _ مدادو ) ( کتاب _ کتابو ) ( گاو_ گاوو).
    همين مصوت معرفه ساز در کلماتی که به هاء بيان حرکت ( هاء غير ملفوظ ) ختم می شوند. پس از حذف مصوت کوتاه(e) ( -ِ ) در آخر کلمه به (ow) تبديل می شود :
    ( نامه _ نامو ) (شيشه _ شيشو ) ( خونه_ خونو) (شونه _ شونو)
    در مورد صرف افعال، پيروی از دستور زبان رسمی معمول است و بازهم هر جا عادت زبانی شيرازی ايجاب کرده، صامت يا مصوتی دگرگون شده است .
    (ب*** _ بوشکون ) ( می جويم _ موجورم )
    ضمير های اشاره ( اين ) و ( آن) درگويش شيرازی به ( ای ) و (او) و جمع آنها به ( اينا) و ( اونا) تغيير پيدا می کند .ضماير مفعولی مرا( من) ، ترا( تر)، مارا ( مار)
    ها در آخر کلمه بعد از الف در لهجه شيرازی از تلفظ ساقط می شوند:
    (چاه_ چا) ( روباه _ روبا) ( شاه _ شا )( ماه _ ما )
    (b = ب ) در آخر بعضی کلمات دو حرفه در گويش شيرازی تبديْ به (ow) می شود.
    ( آب _ او ) ( تب _ تو ) ( لب _ لو ) می شود.
    درتعدادی از کلمات که وسط آنها الف است موقع تلفظ الف تبديل به واو می شود:
    (ارزان_ ارزون ) (تکان _ تکون ) ( جان_ جون )
    در شيراز هنوز مردم محله های قديمی تر بيشتر به لهجه شيرازی سخن می گويند تا بقيه مردم مثلاً لهجه کسبه و اهالی دروازه سعدی، لب آب، دروازه قصاب خانه، دروازه شاه داعی الله .... تفاوت آشکار با لهجه اهالی و کسبه نقاط ديگر شهر دارد.

  7. #277
    حـــــرفـه ای eMer@lD's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2008
    محل سكونت
    پایتخت
    پست ها
    1,613

    پيش فرض

    لهجه شیرازی

    لهجه شیرازی یکی از لهجه*های زبان فارسی است . از زمان تشکیل شیراز بزرگ لهجه شیرازی به سه گونه تقسیم شد .

    لهجه های شیرازی

    ۱-شیرازی میانه ۲-شیرازی پودنکی ۳-شیرازی قصرالدشتی

    تاریخچه لهجه های شیرازی

    از زمان آل بویه تا دوره قاجار فقط یک گونه لهجه شیرازی وجود داشته . که همکنون به نام شیرازی اصیل می*شناسندش . در شیراز به شیرازی میانه می*گویند شیرازی ، به شیرازی پودنکی می*گویند شیرازی غلیظ و به شیرازیقصرالدشتی می*گویند شیرازی شهری .

    با اینکه تمامی لهجه*های شیرازی از یک لهجه یعنی لهجه اصیل سرچشمه می*گیرند . اما اصلاحاتی که در لهجه*های منشعب وجود دارد گاها باعث می*شود که این تصور حاصل شود که این لهجه از ریشه با هم متفاوتند .

    علت تفاوت لهجه های شیرازی

    علت اصلی این تفاوت بر می*گردد به ساختار جمعیتی شیراز . در شیرازی عامیانه به علت اینکه ارتباط با دیگر نقاط بیشتر بوده . خیلی از واژه*های انگلیسی یا عربی به آن وارد شده . مثلا ببه . به معنی عزیزم . فرزندم . جیگر از واژه Baby گرفته شده*است . یا سی به معنای ببین . See اما برعکس به علت مهاجرت عده*ای از کلواری*ها به پودنک. کسانی که خود را ارادتمند کلوار نبی یکی از پیامبران ایران باستان و فرزندان حاج الیاس می*دانند . و تنها کسانی که هم هستند که هم اکنون در ایران به همان زبان اصیل فارسی - زبان به کاربرده شده در شاهنامه - صحبت می*کنند . باعث شده تا در لهجه شیرازی پودنکی واژه غریبی وجود نداشته باشد .

    در لهجه شیرازی قصرالدشتی به علت بسته بودن منطقه و عدم وجود روابط و مهاجرت . واژه*های جدیدی تولید شده . که هیچ ریشه*ای در جایی ندارند . که بسیاری از آن واژه*ها این روزها رونق کوچه و بازار شيراز است .

    نقش عرفا و فلاسفه در لهجه شیرازی

    نقش حافظ . سعدی در لهجه شیرازی پودنکی بسیار مشهود است . نقش ملاصدرا در تمامی لهجه*های شیرازی بسیار مشهود است .

    قربان وجودت اصطلاحی است که در تمامی لهجه*های شیرازی استفاده می*شود . بیانگر جا افتادگی فلسفه وجودی ملاصدرا در شیراز بزرگ است . یا در جایی نقش عرفائی مثل عبدالله خفیف یا خیلی از عرفای شیرازی در لهجه شیرازیمیانه مشهود است .

    لهجه قصرالدشتی شیرازی مورد پسند ترین لهجه شیرازی در بین غیر شیرازی هاست . که خلاقانه نیز هست .


    خصوصیت لهجه شیرازی

    خصوصیت لهجه *های شیرازی در پهن صحبت کردن است .

    در لهجه شیرازی میانه همه پهن صحبت می*کنند .

    در لهجه قصرالدشتی همه خیلی پهن صحبت می*کنند .

    در لهجه پودنکی فقط زن*ها خیلی خیلی پهن صحبت می*کنند . اما مردها به نسبت بقیه لهجه خیلی پهن صحبت نمی*کنند .
    تفاوت ها در لهجه های مختلف شیرازی

    تفاوت اصطلاحات در لهجه *های مختلف شیرازی :

    جمله پرسشی

    جمله- برای چه چیزی ؟

    شیرازی میانه : بری چی چی ؟

    شیرازی پودنکی : سی چی چی ؟

    شیرازی قصرالدشتی :واسهٔ چی ؟


    کلمه

    کلمه - ببین .

    عمومی: بیبین

    میانه : سیکو

    پودنکی : هيکو -یا- هِکو

    قصرالدشتی : نیگا


    جمله

    نوع بیان یک جمله عادی :

    جمله - خودش آمد و به من گفت دوستت دارم.

    میانه : خودش اومد بم گف دوست دارم.

    پودنکی : خودیش اوم-ِ امو گو دوست داروم .

    قصرالدشتی : خودیش اومد از من گفت دوست دارم .


    جمله اشاره ای

    نوع بیان یک جمله اشاره*ای :

    جمله - نانوایی کجاست ؟

    میانه: نونوُیی کجان ؟

    پودنکی : ای لت او لت نون وی مون وی کجونه ؟

    قصرالدشتی : ای ورا نون وُیی کجان ؟


    فعل

    نوع بیان فعل :

    فعل : بود .هست . رفت

    میانه : بود . هِس . رفت

    پودنکی : بود .هِ.رِ

    قصرالدشتی : بود .هَس .رفت


    Last edited by eMer@lD; 06-08-2009 at 00:56.

  8. #278
    حـــــرفـه ای eMer@lD's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2008
    محل سكونت
    پایتخت
    پست ها
    1,613

    پيش فرض روستاي سرمشهد

    روستاي سرمشهد فارس ـ سرمشهد
    يک مرد با دو شير مرده
    آنجا شما شاهدان جنگي تقريبا تمام شده‌ايد؛ پيکاري ميان بهرام دوم، پنجمين پادشاه ساساني با شيري شرزه. بهرام خنجرش را در سينه شير فرو کرده و شيري ديگر هم پيشتر به دست او کشته شده و بر خاک افتاده است. پشت سر شهريان چند تن از اعضاي خانواده‌‌اش در کنار کرتير (موبد موبدان) ايستاده‌اند که ظاهرا بهرام در دفاع از آنها با شيرها جنگيده است. درست بالاي سر بهرام و خانواده‌اش هم کتيبه‌اي نصب شده که يکي از چهار کتيبه موبد موبدان آن زمان و بزرگترين کتيبه عهد ساساني روستاي سرمشهد، از توابع بخش جره و بالده‌ شهرستان کازرون در استان فارس که جاده‌هاي رسيدن به آن چه از طرف برازجان و چه از طرف کازرون، آسفالته و مناسب است.



    متون قديمي نشان مي‌دهد روزگاري اين منطقه مورد توجه پادشاهان هخامنشي و ساساني بوده است و در آن بناهاي گوناگوني ساخته‌اند که بقاياي آنها هنوز در اطراف سرمشهد ديده مي‌شود و از آن جمله مي‌توان به تپه باستاني تل نقاره‌‌خانه،‌ آتشکده، تل خاموش، قنات سرمشهد، تل خندق و کاروانسراي کوشک اشاره کرد. در شش کيلومتري شمال شرقي روستا هم‌، باستان‌شناسان شهري کهن به نام «قندجان» را از دل خاک بيرون آورده‌اند که از ديدن آن پشيمان نخواهيد شد.

  9. #279
    حـــــرفـه ای eMer@lD's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2008
    محل سكونت
    پایتخت
    پست ها
    1,613

    پيش فرض

    نقشه جامع و شهری شیراز

    کد:
    برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

  10. #280
    حـــــرفـه ای eMer@lD's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2008
    محل سكونت
    پایتخت
    پست ها
    1,613

    پيش فرض موزه هخامنشي در تخت جمشيد

    موزه هخامنشي در تخت جمشيد

    ساختمان موزه تخت جمشيد قديمي ترين بناي ايران است كه بازسازي شده و به موزه اختصاص يافته است. اين بنا يكي از مجموعه كاخ هاي تخت جمشيد است كه حدود 2500 سال پيش توسط سلسله هخامنشي بنا شد. قسمت هايي از اين بنا كه فعلاً به عنوان موزه مورد استفاده است، شامل يك ايوان، دو گالري و يك تالار است. در ايوان موزه كه در سمت شمال ساختمان واقع شده و ورودي موزه در آن قرار دارد، دو جرز ( ديوار اطاق و ايوان ، پايه ي ساختمان كه از سنگ و آجر سازند) سنگي عظيم يك پارچه به ارتفاع تقريبي هشت متر و عرض 20/1 متر به وزن حدود 80 تن در جلو و طرفين قرار دارد. هر يك از اين دو جرز بزرگ ترين سنگ يك پارچه اي است كه در تخت جمشيد به كار رفته است. سقف ايوان را هشت ستون چوبي با سر ستون هاي گاو دو سرنگه مي دارد. پايه اين ستون ها اصلي و به شكل زيبا و بسيار جالب از سنگ خاكستري حجاري شده است. برخي از آثار دوره هخامنشي كه در قفسه هاي تالار هخامنشي قرار دارد شامل موارد زير است:
    • مهره هاي دوره هخامنشي: در سال 1337 هشت مهره چشم ساده به رنگ هاي زرد، سياه، قهوه اي روشن و قهوه اي تيره در اندازه هاي مختلف ( به قطر 3،4،5،6 سانتي متر) در تخت جمشيد به دست آمد.
    • گل نبشته هاي تخت جمشيد: در سال 1313 تعداد 30 هزار گل نبشته در اتاقي از هخامنشيان كه درِ آن تيغه شده بود، يافت شد كه اسناد خزانه تخت جمشيد و بيشتر در اندازه 8×4×2 سانتي متر است. بر اين گل نبشته ها با خط ايلامي، اسناد را نوشته اند.
    • چشم گاو و گوش گاو سنگي ، پنجه و سر شير از سنگ لاجورد، مگس پران، خنجر ، شمشير ، سرنيزه ، پيكان ، قرقره بالا بر فلزي ، بشقاب، سيني ، ليوان ، گلدان و هاون سنگي ، قسمتي از پرده هاي سوخته تخت جمشيد، گل ميخ طلا، كتيبه حرم خشايار شاه با ترجمه به زبان فارسي و انگليسي، كُرنا ( شيپور) ، مِجمر ( آتشدان ) فلزي، خشت لاجوردي پيدا شده در سال 1334 ، زينت آلات طلا و نقره و...
    • از ديگر اشياي تالار هخامنشي مي توان به موارد زير اشاره نمود: پيكره شكسته سنگي دو گاو، مجسمه نيمه تمام سگي كه نشسته در سال 1332در تخت جمشيد كشف شد ، پنجه عقاب ، جاي پاشنه در، ته ستون ، شال زير ستون با كتيبه اي در سه خط، سه ستون هخامنشي، سرستون گاو، مجسمه سنگي كوچك نيمه تمام، خمره هاي بزرگ سفالي، نقش يك نفر كه زنبه ( زنبق ) اي را حمل مي كند و ... موزه تخت جمشيد در روز 28 ارديبهشت 1381،( مصادف با 18 ماه مه 2002، روز جهاني موزه) افتتاح شد.

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •