دست گات درد نكنه محمد جان عزيز
منتظر اشعار جديدت هستيم
دست گات درد نكنه محمد جان عزيز
منتظر اشعار جديدت هستيم
طنز تلفن هاي آمريكا به احمدي نژاد
ابراهيم نبوي
محمود احمدي نژاد گفت: « بعد از چهل بار درخواست گفتگوي آمريكايي ها با ما، حاضر به گفتگو شديم.»
بار اول، موبايل زنگ مي زند، احمدي نژاد گوشي را برمي دارد. از آن طرف: هاي! ديس ايز نيكي.....
احمدي نژاد در حال تجديد وضو است: مستر چاوز؟ هلو برادر، هاو آر يو؟ آي ام فور وضو. افتردت آي كام تلفون، تن مينوت. گوشي را قطع مي كند. و فورا به متكي خبر مي دهد كه بيايد.
بار دوم، موبايل زنگ مي زند، احمدي نژاد گوشي را برمي دارد. از آن طرف: هاي! ديس ايز نيكولاس...
احمدي نژاد: نو، آي ام نات نيكولاس. گو اوت. گوشي را قطع مي كند.
بار سوم، موبايل زنگ مي زند، احمدي نژاد گوشي را روشن مي كند. وسط سخنراني در پشتكوه است. از آن طرف: هاي! ديس ايز نيكولاس برنز
احمدي نژاد گوشي را به يكي از محافظانش مي دهد و مي گويد: چاوزه، بهش بگو سخنراني دارم مي كنم، بعدا زنگ بزنه.
بار چهارم: موبايل زنگ مي زند، احمدي نژاد در جلسه شوراي تشخيص كنار هاشمي نشسته است. از آن طرف: هاي! ديس ايز نيكولاس...
احمدي نژاد: هلو، نيكولاس! هاو آر يو( نگاهي به هاشمي رفسنجاني مي كند و به گوشي) آر يو مسلم فرام آمريكا؟ آي لاو يو. وي آر پيس، نو وار، فور اسلام اند آمريكا ايز بيگ ساتان. باي
به هاشمي: هر روز از آمريكا زنگ مي زنند، يك روز نيكولاس، يك روز جك...
بار پنجم، موبايل زنگ مي زند، احمدي نژاد در خانه است. از آن طرف: هاي مستر پرزيدنت! ديس ايز رايس!
احمدي نژاد گوشي را به زنش مي دهد: بگير! زنه، بهش بگو اشتباه گرفته.
زنش: هلو مادمازل! وات ايز ورك ويت محمود اين ديس تايم، يو آر هيز فرندز؟ آي دونت نو يو، پليز گت اوت فرام اور فاميلي....( گوشي را قطع مي كند و به محمود: خيلي بي جنبه اي!)
بار ششم، موبايل زنگ مي زند، احمدي نژاد كنار متكي نشسته است. گوشي را روشن مي كند، از آن طرف: هاي مستر پرزيدنت! ديس ايز شان. هاو آر يو.
احمدي نژاد به متكي اشاره مي كند و مي گويد: چاوزه، هر روز به من زنگ مي زنه، به گوشي: هاو آر يو موسيو، تراكتورز آر پروداكشن فور پور اند ويداوت شوز. پليز اسپيك متكي، ماي آمباسادور فرام ايران.
متكي گوشي را مي گيرد. متكي گوش مي كند، متكي از جايش بلند مي شود، متكي سرخ مي شود. متكي به آن طرف مي گويد: نو، در ايز ناتينگ تو سي... گوشي را قطع مي كند.
احمدي نژاد: چاوز چي مي گفت؟ متكي: چاوز نبود، از كاخ سفيد بود. احمدي نژاد: يا امام رضا!
بار هفتم، موبايل زنگ مي زند، احمدي نژاد در حال زيارت امام رضا است، گوشي را روشن مي كند. از آن طرف: هاي! ديس ايز شان! فرام وايت هاوس.
احمدي نژاد: هلو هوگو، آر يو چاوز؟ آي ام محمود.
شان: نو، آي ام نات چاوز... ديس ايزشان، فرام وايت هاوس...
احمدي نژاد: آي ام اين ايمام ريضا، ايف يو آر نات مسلم، يو كن نات اسپيكينگ هير اين هولي ايمام رضا، گو اوت. افتر پليز، گودباي.
( احمدي نژاد با وزارت خارجه تماس مي گيرد تا برايش مترجم دائمي بفرستند.)
بار هشتم، موبايل زنگ مي زند، احمدي نژاد در لباس كردي دارد خودش را آماده مي كند كه براي سخنراني برود. گوشي را روشن مي كند. از آن طرف: هاي مستر پرزيدنت! ديس ايز رايس! كونداليزا رايس!
احمدي نژاد: هلو مادام، وي هو نات اسپيك، يس؟ آي سند لتر 17 پيج بوش دونت انسر ماي كوئسشن، فرست لتر، افتر تلفون، يو تينك يو گت وي؟ نو، وي آر مسلم اند وي هو ليدر، ايران ايزنات دانكي اين دانكي، دت يو تلفون فور پرزيدنت، آي اسپيك ويت بوش، نو ويت مينيستر. يو، متكي، آي، بوش، پارلمان، پارلمان، وي آر نات يور سروانت. وي كن گت وان يور فرست اند اند، بات گاد سي تو آس استاپ. گو گو، گوشي را قطع مي كند.
بار نهم، موبايل زنگ مي زند، احمدي نژاد گوشي را برمي دارد. هيچ صدايي نمي آيد. احمدي نژاد: مادام رايس؟ آر يو اين تلفون؟ از آن طرف: محمود! ديدي گفتم خيلي بي جنبه اي! هنوز به هيچ جا نرسيدي اينطوري با زن مردم حرف مي زني، خدا لعنتت كنه، گوشي را قطع مي كند.
بار دهم، موبايل زنگ مي زند، احمدي نژاد گوشي را روشن مي كند. از آن طرف: هاي! ديس ايز رايس! كونداليزا رايس!
احمدي نژاد: پليز تلفون متكي، يو آر نات ماي لول، ماي لول ايز بوش، گو متكي.
بار پانزدهم، احمدي نژاد در جلسه هيات دولت است. تلفن متكي زنگ مي زند، متكي: هاي! يس! ديس ايز متكي...
احمدي نژاد: كيه؟ متكي جلوي گوشي را مي گيرد: ويت ا مينيت، پليز.
متكي: اين زنيكه رايس چند بار زنگ زده، جوابش رو چي بدم؟
احمدي نژاد: بگو به خودم زنگ بزنه، من بايد با آقا صحبت كنم، بعدا جوابش رو مي دم.
متكي: بگم به خودت زنگ بزنه؟ شما باهاش انگليسي حرف مي زني؟
احمدي نژاد: بله، اونها كه فارسي بلد نيستند... ( احمدي نژاد مي خندد)
( احمدي نژاد با آقاي خامنه اي صحبت مي كند، آيت الله خامنه اي: نبايد با اينها جوري حرف بزنيم كه احساس كنند كه ما مي خواهيم حرف بزنيم، بايد جوري باشد كه چنين احساسي نكنند كه آقا بالاسرما هستند، اين را به همه آقايان هم بگوئيد.)
بار هفدهم، احمدي نژاد با لاريجاني در دفتر نشسته است، موبايلش زنگ مي زند، از آن طرف: هاي! ديس ايز رايس، كونداليزا رايس!
احمدي نژاد: شات آپ، گو اوت....
لاريجاني با تعجب به او نگاه مي كند، احمدي نژاد: آقا فرمودند...
بار بيست و يكم، احمدي نژاد در جلسه هيات دولت است. منشي تلفن را وصل مي كند. منشي: سفير آمريكا مي خواد با شما حرف بزنه، صحبت مي فرمائيد...
احمدي نژاد نگاهي به وزرا مي كند و دكمه تماس را فشار مي دهد. احمدي نژاد: هاي! ديس ايز محمود! محمود احمدي نژاد!
از آن طرف: سلام جانان! حال شما چطور است؟ من خليل زاد هستم
محمود نگاهي به بقيه وزرا مي كند: كدوم شون؟
از آن طرف: من زلماي خليل زاد هستم، سفير آمريكا در عراق، حال شما خوب است؟
محمود: هان! پس اين خليل زاد شما هستي؟ اول به اين خانم رايس بگو به تلفن دستي ما زنگ نزنه، دوم هم خود شما زنگ بزن. ضمنا ما از موضع قدرت مذاكره مي كنيم، مي فهمي؟
احمدي نژاد گوشي را محكم مي كوبد زمين....
بار سي ام، احمدي نژاد در جمكران است و شديدا گريه مي كند. موبايلش زنگ مي زند. از آن طرف: سلام عرض شد، من خليل زاد هستم.
احمدي نژاد: برو بي مرام! من باهات حرف نمي زنم.
خليل زاد: براي چه محمود جان؟
احمدي نژاد: شما مي خواي مشكل عراق و ايران و آمريكا حل بشه يا نه؟
خليل زاد: معلوم است كه مي خواهم وگرنه با شما گپ نمي زدم.
احمدي نژاد: پس چرا چهار بار در اين هفته با متكي حرف زدي، شش بار با لاريجاني، برو با همان ها توافق كن، ببين مي شه، فكر كردي به قول گفتني ما شاخ فندقيم؟
خليل زاد: شما كه تلفن ما را قطع كردي؟
احمدي نژاد: معلومه كه قطع مي كنم، باز هم قطع مي كنم، ما از موضع قدرت با شما حرف مي زنيم، الآن هم قطع مي كنم، ولي اگر به اونها زنگ زدي، خودت مي دوني. تلفن را قطع مي كند.
بار سي و هشتم، زلماي خليل زاد در دفتر كارش نشسته است. تلفن زنگ مي زند. خليل زاد: هاي! از آن طرف: هاي! ديس ايز محمود! احمدي نژاد.....
نتيجه گيري اخلاقي: همه راهها به ميز ختم مي شود، يا از اين طرف يا از آن طرف.
نتيجه گيري سياسي: يكي از راههاي حفظ قدرت اين است كه وقتي مذاكره مي كنيد چنان نشان دهيد كه انگار داريد محاكمه مي كنيد، منتهي خودتان مي دانيد كه داريد مذاكره مي كنيد.
عاشقيت پاي پنجره ياهو
بحر طويلواره در وصال ديجيتالي آق جمال و جميله خاتون
آن قصه شنودم كه يكي مرد كهنسال و دولاپشت، به عصا و به كلاه و به لرزان سر و انگشت، زلف بر باد برفته ز سر و عشق پيرانهسري، شده اينك يهوري، بيامد سوي كافينت و برداشت كلاه و بنشست به پشت يكي دستگاه و بكرد باز مسنجر به مثال يكي تينايجر و پس تق تق و لق لق زده بر دكمهي پيسي كه چتد با يه كسي. كه يكي گفت مر او را به زنگولهي لرزانِ پر از سوز كه: !Buzz و چنان برق سهفازي بپريد از سر او كه از آن ضربهي لرزانك و جنبانك بدخيم، لعنتي بيش فرستاد به شيطان رجيم و آمد كه به زنگندهي آن بوز كذايي بگويد كه خودت و همه فاميل تو «بوز» بوَد وين چه طرز چتِش و گفتِش امروز بوَد؟ كه بيامد از آن سوي خط آن صاحب آواز يكي آيدي طناز و بكرد او چتِش آغاز به صد ناز:
jj_joon: من بود نامم جميله، خانه گويندم: «جي جي»، بس كه هستم خوش ادا، نازك خيال.
jamal_khoshtip2007: بنده هم باشم جمال، خانه گويندم به من: هي «جمجمه»! بر اين روال.
jj_joon: هه هه هه! بخورد موش شما را كه چقد بانمكيد، واقعاً كه تكيد، از كجا ميچَتكيد؟
jamal_khoshtip2007: از همين جا ناف تهرون ميچتم/ يكه و تنها و نالون ميچتم/ مرد تنهاي شبم، ياهوگوي/ هاي و هويم توي ياهو ميچتم.
بعد از آن «جيجي» ما گفت: منم لعبتكي تنگ دهان، تنگ كمر، بسته ميان، كه پزم بيش بوَد از جنيفر لوپز و روزي دو سه صد خواستگار از سر و كول و در ديوار به ستوه آورده مرا و همه را رد كنم و من ننهم هيچ محل بر همهشان كه يكي «جِنتلِهمن» بوَد لايق من. بعد از آن گفت كه: «پاپي»ام بهر من آورده فراهم، بسي مال و بسي چيزميز باحال و ملك فراوان به شمال و دو سه مليارد پول و پَله، تا نگويم به كسي: بله. و سپس شرح لب و سايز كمر داد به تفصيل كه چنينم و چنانم و من آن خوشگل ايرانم و دو سه جين ديپلم كوبلندوزي و منجوق فراوان كه بوَد رشك همه دختر تهران.
الغرض آق جمالِِ سر ذوق آمده و بر سر شوق آمده از بخت چنين، گفت كه هين: كه تو اي لعبتك بانمك و خوش سخنك، پس كي آيي اين گونه به ديدار دلك اي جيگرك؟ كه منم آخر تيپي كه «براد پيت» به نزدم چو يكي عنتر زشت است و مادر گيتي چو مرا هيچ نسرشته است. هيكلم به اذعان همه مردم و اهل محل و هم بر و بچ بوده كه بيست، در همه دارِ جهان خوشتيپتر از من نيست كه نيست. دارم اينجانب خوشتيپ بسي مال فراوان و بسي دكتري و ديپلم و مدرك هم ز فيزيك و ز عمران و هنرها و صنايع تا ساخت موشك. مختصر گويم و بيش از اينت ندهم درد سري كه منم مرد نجيب و يك كلام گلپسري.
پس از آن ساعت بسيار چتيدند و دل و قلوه به ميزان فراوان و بسي شكلك بوس و جگر و قلوه و دل ميكليكده به هم و مَلَس و نازنازي و «واي منم»بازي و فرخنده و ميمون و تيتش ساعتي بود ماماني، چنان كه اوفتد و داني.
الغرض آن دو دلافشان و خرامان و غزلخوان بگذاشتند قرار چتي، در كجا؟ توي پارك خلوتي، آنسوتَرَك بر نيمكتي. رفت آق جمالِ دلدادهي ما در سر ساعت كه بديدش ز در پارك بيامد يكي از دور مثال يك پري و چو نزديك بيامد زهرهبَري هم ز ظرافت بري و چيزكي بود به مثال عم قزي كه زده سرخاب فراوان به چه قرمزي. پس كمي هر دو دگر را چو خريدار اسب به بازار ورانداز نموده و سپس آغاز نموده:
- يا امامزاده قطور! جي جي!؟
- وا بلا به دور! جوجو!؟
كه به ناگه چو يكي سيل بلا، ز زمين و ز هوا، گشت ارشاد بيامد به آني و بگفتند:
- چه غلطها؟ به چه نسبت به چه جرأت دو نفر كرده به خلوت كه دو نامحرم و ناجنس بوَند؟ اين بوَد جرم و گناه، بي حساب و بينكاح.
پس بيامد ز زمين و ز هوا و همه جا، چترباز و غواص و كماندو و يگان ويژه و نينجا، بهر آرامش و امنيت كشور آن دو فاسقِ پُرشر بگرفتند و ببردند به محكمه، به هوار و همهمه. پس يكي قاضي اخموي نچسب، آن دو عاشق نالايق و فاسق بدذات بديد و چهره در هم بكشيد:
- چه غلطها؟ به چه نسبت؟ به چه جرأت؟ دو نفر كرده به خلوت كه دو نامحرم و ناجنس بوَند؟ اين بوَد جرم و گناه، بي حساب و بينكاح.
پس از آن حكم نموده بهر رفع اين مَفسده و شر و گناه، بنمايند نكاح. و سپس هر دو به تيپا براندند از آنجا با دگنك كه روند از پي بخت و پي تخت و پي زندگي مشترك.
الغرض يك دو سه ماهي كار آن دو به جدال و به هوار و به كشيدن گيس و سبيل و پرتش بالش و بيل، طي گشته و زندگي به كام يك نموده زهر، پس سر و دست لت و پار و دماغِ ناكار و با جيغ و هوار بسيار شدند راهي محكمه مثل همه:
- ايهاالقاضي نازنازي عادل، من از اين پير كچل كه مرا كرده مَچَل بِرَهان جان شما!
- ايهاالقاضي، ولله كه تو كارسازي، بگُشايم تو گره، من از اين مادر فولادزره، برَهان بهر خدا!
چون كه قاضي سخنان هر دو عاشق سابق بشنيد، چهره در هم بكشيد:
- چه غلطها!؟ برويد گم بشويد كه نبوده فعل من دفتر و محضر و ثبت طلاق، اي الاغ!
آري اي عزيزان! اين چنين گشت كه آن دو نوباوهي خوشبختِ «وبي» به كام دل خود اين گونه رسيدند.
دنياي وارونه!
ديروزبود يا كه پريروز
دقيقا يادم نيست
دو نفر را ديدم كه به هم عشق تعارف مي كردند!
آن يكي رد ميشد كه به ما گفت سلام !
ديگري در صف نان
شكر مي كرد و مي گفت : خدايا چقدر خوشبختم !
من فروشنده با اخلاقي ديدم
كه مرتب به همه مي خنديد !
كارمندي ديدم كه به مانند مسيح
پاي ارباب رجوعي مي شست !
همگان با احساس همگي نيك انديش
همه در مهر و وفا بي همتا
همه درخوبي و نيكي تك بودند
وجواني را ديدم كه كه پر از عقل و شعور
و متانت مي باريد از او !
دختري را ديدم چه موقر با ايمان
و زني را كه به شوهر مي گفت
شوهرم ! هيچ نمي خواهم از تو
من نمي خواهم پول
نه طلا نه ماشين
من تو را مي خواهم!! تو عزيزي در هر حال!
نيمه شب پشت چراغ قرمز
من سواري ديدم
منتظر بود
چه جالب ! قانون را رعايت مي كرد !
كارمندي ديدم كه نگفت
فعلا امروز برو تا فردا
من وزيري ديدم
كه به آواز بلند
داد ميزد : مردم !
بخدا من به شما بد كردم !
من شايسته اين پست نبودم هرگز
من پزشكي ديدم
به مريضش مي گفت من نمي دانم علت درد تو را
پيش آن دكتر ديگر برگرد
بهتراز من مي فهمد
من كسي را ديدم
پول در دست به دنبال فقيري مي گشت
من صفا مي كردم
چقدر عالم زيبايي بود
گرگ با ميش به آسايش و صلح
زندگي مي كردند
قصه هاي ننه شهرزاد به هم مي گفتند !
پادشاهي ديدم كه بدنبال رعيت مي گشت
تا كه از چهره زردش غم دل بزدايد
كاسبان با كرم و خوش رويي
بذله گويي مي كردند
به همه مردم شهر
پول تعارف مي كردند
در مريضخانه شهر
هيچ بيمار نبود
همه آسوده و سالم بودند
و همه مردم شهر
با كتابي در دست
توي هر برزن و كوي
به تفكر مشغول
الغرض عالم بسيار مصفايي بود
خوش و خرم همه جا عدل حكومت ميكرد
شهروندان همه در آسايش
وکسی مکر نميكرد
كسي حقه نمي زد
و كسي هيچ نمي گفت دروغ
نا گهان
نا گهان نعره مستانه شنيدم مي گفت :
تن لش ! بر خيز!!! چقدر مي خوابي!!!!!!
نوشتم اين چنين نامه به الله// فرستادم دوقبضه سوي درگاه
به نام تو که رحمان و رحيمي// خداي قادرو رب کريمي
منم فرزند آدم، پور حوا // سلامت مي کنم من ازهمين جا
همان آدم که اورا آفريدي // ولي از خلقتش خيري نديدي
ازاوّل او به راهي بس خطا رفت// به سوي کشتن و جرم و جفا رفت
زتو بخشش ازاوعصيان گري بود// زتو نرمش از اوويرانگري بود
خدايا از خودم شرمنده هستم // ازاينکه ظاهراً من بنده هستم
نياوردم به جا من بندگي را // وبالم كرده ام شرمندگي را
ندادم گوش برفرمانت اي دوست// ومي دانم كه مي گويي چه پُررّوست
زبس از آدميّت گشته ام دور// نكردم اعتنا بر لوح و منشور
لذا با عرض پوزش من ازامروز// وبا شرمندگي واز سر سوز
شوم مستعفي از شغلي كه دادي// و نام آدمي بر آن نهادي
اگر باشد جواب نامه مثبت// و استعفا قبول افتد زسويت
خدايي را در حق ّ اين خطا كار// در حق بند? مستعفي زار
به جا آور زروي لطف و ياري// كه باشد از صفات ذات باري
به جاي دستمزد اين همه سال // که بودم بنده ات باري به هر حال
عطا كن خانه اي در كنج جنّت// براي دور? خوب فراغت
بكن هم خانه ام يك حور زيبا // که تا تنها نباشم من در آنجا
چو نامه خوانده شد از سوي يزدان// ندا آمد زسوي حي سبحان
تواي« جاويد » گرچه پررّو هستي// ودست سنگ پا از پشت بستي
ولي چون برگنُه اقرار کردي// به ناداني خود اصرار کردي
قبول افتاده شد موضوع خانه// چه چيزي را دگر گيري بهانه ؟
به عزراييل گفتم تا بيايد// تورا فوراً به اين خانه رساند
بلرزيدم زنام مالک موت// چنان گويي که دارم مي کنم فوت
پريدم من زخواب خوش به يکبار//نگشتم لاجرم نائل به ديدار
اصفهان- خبرنگار كيهان:
با فتواي مراجع ديني براي اولين بار در كشور، شست وشوي و تغسيل اموات در اصفهان به صورت مكانيزه انجام خواهد شد.
مهندس «محسن رنجبر» مديرعامل آرامستان باغ رضوان شهرداري اصفهان با اعلام اين خبر و با بيان اينكه غسالي يكي از مشكل ترين شغل هاست گفت: با كسب اجازه از مراجع ديني از سال آينده شست و شوي اتوماتيك متوفا در اين آرامستان آغاز خواهد شد.
وي هدف از اتوماتيك كردن شست و شوي متوفا را ....
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
لطفا با لهجه بخونيد
-----------------------------------
- بفرمائيد!
- - ببخشيد از پريروز كه پدر بزرگمونو آورديم اينجا هنوز شسته نشده!.......
- - چند سالش بودس؟
- - چه فرقي ميكنه آقا؟
- - آخه به ترتيب سن ميشوريم. اول بزرگترها.
- - نود و سه سالشون بوده.
- - پس تأخير فوت هم داشتن!
- - بله؟
- - هيچي. عرض كونم اشكالي فني پيش اومدس. خدمت همه صاحابمرده ها معروضم كه تسمه پروانه ي دستگاه بريدس. تا ماشين راه نيفتد يدونه هم مرده نيميشد شست.
- - خب با دست بشورين مثل سابق.
- - اهه. ديگه چي؟ مكانيزش كرديم كه با دس بشوريم؟ ايولله بابا.
- - پس كي درست ميشه؟
- - نيميدونم. فعلاً كه مسئول خريدش رفتس سوريه.
- - مگه از سوريه ميخرين؟
- - نه جونم. رفتس زيارت. از اونجا كه اومد ميرد منچستر ميخرد برميگردد.
- - چند روز طول ميكشه؟
- - والله ماگزيمم فوقش از منچستر كه رسيد دوهفته ميكشد از تهرون بياد دفتر صنايع معادن اينجا كه تحويل شهرداري بشد و مهندس بياد نصبش كوند.
- - مهندس هم بايد از تهران بياد؟
- - نه خير ديگه. مهندس از آبادان مياد. مهندس حفاريس اما خب اينجور دستگاه هارم واردس.
- - تكليف پدربزرگ ما چي ميشه؟
- - هيچي. نشسته ميموند تا دستگاه راه بيفتد.
- - آخه اين درست نيست.
- - چرا درست نيست؟ مگه وقتي زنده بود چند وقت به چند وقت ميرفت حموم؟
- - راه ديگه اي نداره؟
- - نه به امامزمون. ما اجازه نداريم با دس بشوريم. حتماً باهاس اتوماتيك باشد. البته روز اول كه دستگاه خراب شد ماشين موكت شور آورديم ولي عملي نبود. ضمناً از حالا طي كنم هرشب اضافه توي سردخونه بموند اضافه چارج دارد ها.
- - دستگاه شما خرابه ما باهاس اضافه چارج بديم؟
- - ميتٌتون بيمه خرابي دستگاه دارد؟
- - نه. كسي چيزي به ما نگفت. ما هم حاضر نيستيم اضافه چارج سردخونه بديم.
- - ندين. ميٌتا با خودتون ببرين خونه. هروقت دستگاه درس شد خبرتون ميكنيم. اصلاً بگين خودش به ما زنگ بزند!
- - چرا مسخره ميكني؟!
- - مسخره نيست. جوكس. تازه ميخواستم با بابا بزرگتون يك جمله هم بسازم.
- - چقدر طول ميده تا بشوره؟
- - بستگي دارد چقذه پول بدين. كم بدين با دور تند ميشورد در 2 دقيقه. دور معمولي هم داريم. خوب پول بدين با اسلوموشن ميشورد يكدفه هم ري وايند ميكوند.
- - چي شد كه دستگاه خراب شد؟
- - واله يك بابابزرگ ديگه آورده بودن. اين كيسه كه كشيده بود مرده را. وقت برگشت، گيره ي اهرم كيسه كش گير كرده بود به دماغ ميٌت؛ تسمه پروانه بريد!
- - چرا؟
- - ميٌت رشتي بود. دستگاه جاي ديگه ديزاين شدس. اونجا ها دماغشون كوفته ايس. دماغ رشتي پيش بيني نشده بود.
- - پس چرا تسمه پروانه اش بايد از منچستر بياد؟
- - نيميدونم. هروقت اين دستگاه يك واشر كوچيكم ميخواد يك هيئت از جمهوري اسلامي ميرد به منچستر. چند تا مأمور امنيتي هم همراشونس.
- - شايد براي برنامه ديگه اي ميرن.
- - نيميدونم. من اينجا مسئول مرده شوري مكانيزه ام. كاري به برنامه ريزي هاي تروريستي رژيم ندارم. اصلاً از من نشنيده بگيرين. مرگ اين ميٌتتون فراموش كنين چي گفتم.
- - يك دستگاه يدكي ندارين واسه وقتي اين خراب ميشه؟
- - مرده تونو كفن كردين چيزي به كسي نگين.
- - زاپاس ندارين؟
- - داريم. اين خودش زاپاسس. اصليه اصلاً از كار افتادس. مراجع ديني هم صلاح نميدونن دوباره راه بيفته چون با استانداردهاي مذهبي مغايرت داشت.
- - اينو شما نميشه يك جوري تعميرش كني؟
- - والله ميشد. با جوراب نايلون زنانه مي بندمش ولي خوب كار نميكوند. لنگر ميندازه. سطل آبو كه خالي ميكند روي ميٌت موقع برگشتن شپلاق سطلو ميكوبد توي مغز اون مرحوم.
- - يا مرحومه.
- - نه. دستگاه زنشوريمون درست كار ميكوند. مال مردونه ايراد دارد.
- - نميشه از همون دستگاه ...
- - نه. معصيت دارد. ميٌت از همينجا صاف ميرد جهنم. بدون محاكمه و محشر.
- - پس هر وقت دستگاه درست شد به ما خبر بدين.
- - اطاعت. اما خيالتون راحت باشد. ميت شما ميرد به بهشت.
- - چطور؟
- - آخه روز اول كه آوردينش، اينقذه اين دستگاه اتوماتيك سطل را توي ملاجش كوبيد كه ميباس تمام گناهانش بخشوده شده باشه!
Last edited by رويا خانوم; 19-11-2008 at 10:26.
تفاوت های دخترا با خانم های مسن چیه؟
دخترا بعد از اتمام برنامه اشون می رن خونه و منتظر می شن که نامزداشون تلفن بزنه و برنامه رو اعلام کنه.
خانم های مسن خودشون برنامه رو می چینن و به شوهر می گن که چیکار کنن.
**********
دخترا می خوان که مردشون رو کنترل کنن.
خانم های مسن می دونن که اگه مردشون حقیقتاً مال اونا باشه، دیگه نیازی به کنترل کردنشون ندارن.
**********
دخترا همیشه آمار دارن که چه مدته باهاشون تماس نگرفتی.
خانم های مسن سرشون خیلی شلوغه که بفهمن شما تماس گرفتی یا نه.
**********
دخترا خیلی می ترسن که تنها بمونن.
خانم های مسن به این ایمان دارن که تنها بودن زمانی است برای رسیدن به کارهایی که وقت نکردن بهشون برسن.
**********
دخترا به مردهای خوب زیاد توجه نمی کنن.
خانم های مسن به مردهای بد زیاد توجه نمی کنن.
**********
دخترا یه کاری می کنن که شما زود بیای خونه.
خانم های مسن یه کاری می کنن که شما خودتون مایل باشی برگردی خونه.
**********
دخترا همیشه نگرانن که یه موقعی نکنه برا مردشون زیبا و جداب نباشن.
خانم های مسن می دونن که اونا برا مردشون زیبا و جذابند.
**********
دخترا سعی می کنن که زمان اضافی ای برای مردشون نمونه. (تا نرن با دوستانشون گردش و تفریح).
خانم های مسن می دونن که یکم زمان دادن به مردشون می تونه زندگی رو بهتر کنه حتی اون موقع هم اونا می تونن یکم از زمانشون رو با دوستانشون بگذرونن.
**********
دخترا فکر می کنن مردی که گریه کنه ضعیفه.
خانم های مسن وقتی با این صحنه روبرو می شن به مردشون دستمال و حوله تعارف می کنن.
**********
دخترای جوان وقتی یک مرد ناراحتشون می کنه، تلافیش رو می خوان همه مردا پس بدن.
خانم های مسن می دونن که اون فقط یک مرده که اینکار رو کرده و بقیه بی گناهن
**********
دخترای جوان وقتی عاشق یکی می شن، دیگه هیچ کس رو نمی بینن بجز کسی که عاشقش شدن! اگه از طرفشون رانده بشن، خیلی براشون سخت میشه.
خانم های مسن می دونن که اگه اونا عاشق یکی بشن، ممکن اون طرف عاشقشون نباشه. برا همین اگه یه جورایی رونده شدن زیاد به دل نمی گیرن.
**********
دخترای جوان وقتی یه مطلبی رو می خونن یا یه چیز یاد گرفتنی رو کسب می کنن، برا خودشون می ذارن و قیافه می گیرن.
خانم های مسن وقتی یه چیزی رو کسب می کنن سعی می کنن به همه خانم ها و آقایون اطرافشون منتقلش کنن.
**********
دخترای معنی کار دارم و الآن سرم شلوغه و نمی تونم حرف بزنم رو نمی دونن.
خانم های مسن سعی می کنن که در زمان های پرکار مزاحم مردشون نشن.
**********
دخترا همیشه منتظرن مورد آزار قرار بگیرن و سریع نسبت به طرفشون جبهه بگیرن.
خانم های مسن اگه همچین مسئله ای پیش بیاد سعی می کنن سریع طرفشون رو ببخشن.
**********
دخترا نسبت به طرز برخورد طرف مقابلشون حساسند.
خانم های مسن سعی می کنن طرفشون رو درک کنن.
چهار پند و نتایج اخلاقی (نخونی از دستت دفته)
پند اول
بوقلمونی، گاوی بدید و بگفت:در آرزوی پروازم اما چگونه؟ ندانم
گاو پاسخ داد: گر ز تپاله من خوری قدرت بر بالهایت فتد و پرواز کنی
بوقلمون خورد و بر شاخی نشست
تیراندازی ماهر، بوقلمون بر درخت بدید
تیری بر آن نگون بخت بینداخت و هلاکش نمود
نتیجه اخلاقی
با خوردن هر گندی شاید به بالا رسی، لیک در بالا نمانی
-------------------------------------------------------------------
پند دوم
گنجشکی از سرمای بسیار قدرت پرواز از کف بداد و در برف افتاد
گاوی گذر همی کرد و تپاله بر وی انداخت
گنجشک ز گرمای تپاله جان بگرفت و به آواز مشغول شد
گربه ای آواز بشنید، جست و گنجشک بدندان بگرفت و بخورد
نتیجه اخلاقی
هر که گندی بر تو انداخت، حتماً دشمن نباشد
هر که از گندی بدر آوردت، حتماً دوست نباشد
گر خوشی، دهان ببند و آواز، بلند مخوان
--------------------------------------------------------------------
پند سوم
خرگوش از کلاغی بر سر شاخه پرسید
که آیا من نیز میتوانم چون تو نشسته ، کار نکنم؟
کلاغ پاسخ داد: چرا که نه
خرگوش بنشست بی حرکت
روباهی از ره رسید و خرگوش بخورد
نتیجه اخلاقی
لازمت نشستن و کار نکردن بالا نشستن است
-------------------------------------------------------------------
پند چهارم
برای تعیین رئیس، اعضاء بدن گرد آمدند
مغز بگفت که مراست این مقام که همه دستورات از من است
سلسله اعصاب شایستگی ریاست، از آن خود خواند
که منم پیام رسان به شما ، که بی من پیامی نیاید
ریه بانگ بر آورد، هوا، که رساند؟ ...
من، بی هوا دمی نمانید، پس ریاست مراست
و هر عضوی به نحوی مدعی
تا به آخر که سوراخ مقعد دعوی ریاست کرد
اعضاء بنای خنده و تمسخرنهادند و مقعد برفت و شش روز بسته ماند
اختلال در کار اعضاء پدیدار گشت
روز هفتم، زین انسداد جان ها به لب رسید و سوراخ مقعد با اتفاق آراء به ریاست رسید
نتیجه اخلاقی
چون لازمت ریاست علم و تخصص نباشد، هر سوراخ مقعدی ریاست کند
صبح: تو رخت خواب.....
9 صبح: یکم وول میخوره یه لنگه از پاشو از زیر پتو میده بیرون کفش های مارک دارش هنوز پاشه از پارتی دیشب
اومده زحمت در آوردنشم نکشیده....
10 صبح: مامان در و باز میکنه میبینه پسرش خوابه (الهی مادر فدات شه بچه ام تا صبح خونه دوستش کارای پایان نامه اش رو میدیده گناه داره صداش نکنم یکم دیگه بخوابه!)
11 صبح : از جا میپره سمت دستشویی............ .(اگه نه که باز خوابه)
12 صبح یا ظهر: موبایلشو میبینه 99 تا میس کال 199 تا اس ام اس سرش گیج میره سونیا - رزا- سارا-بهناز -نازی-ژیلا- الناز- بیتا و.........اقدس و شوکت هم آخریاشن اوه باز زنگ میخوره؟ سایلنت بهترین راه حله!
میشه یه ساعت دیگه هم خوابید!
1 ظهر: مامان اومد دم در باز خوابه؟ پسر گلم علی جان بیدار شو مادر لنگه ظهر پاشو ضعف می کنیا! خوشگلم مامانت قوربونه ابروهای شمشیریت بره ....علی جاااااان عللللللللللللی (پتو رو میکشه)....ا....مامان!! بزار بخوابم پاشو دیگه. پرتش میکنه...
2 ظهر:ماماااااااااااااان .....ناهار
3 ظهر:مامااااان جورابام کو؟
4عصر: مامااااااااااان ....سوییچ؟؟
5 عصر: اولین اتو...(مسافرکشی صلواتی پسرا بیشتر برا ثوابش این عمل انسان دوستانه رو انجام میدن)
6 عصر:به دستور مامان میره دنبال آبجی کوچیکه کلاس زبان البته این کار هم فقط از روی علاقه به خواهر انجام میده نه برای دید زنی چشم ها مثل چراغ پلیس میگرده که کسی از قلم نیوفته البته این کار هم برای نظارت وحس انسان دوستی انجام میده و فقط کافیه یک پسر 10 ساله بیاد بیرون از کلاس خواهر پشت کنکوریشو خفه میکنه که ..آره کلاس مختلطه تو هم این همه کلاس حتما باید بیای اینجا! حالا باشه خونه حسابتو میرسم به لیدا بگو بیاد برسونیمش دیر وقته زشته..(داداش آخه اون که خونه اش 2ساعت با ما فاصله است....امان از این خواهر ها که درد برادراشونو نمی فهمن نمی دونن برادر ضون بیچاره کمک و امداد...)
7 عصر: لیدا خانم شما تشنه تون نیست؟ آبجی؟ تو چی؟ با یه آب زرشک چطورین؟
(زود خودش میخوره دوتا هم میاره میده به خواهرش و لیدا جون سریع راه میوفته یه ترمز شدید که لیدا جان نیازمند به دستمال کاغذی علی آقا هم که نقشه اش گرفت دستمال حاوی شماره موبایل رو تقدیم میکنه .....)با یه عالمه شرمندگی لیدا که خشکش زده ترجیح میده با مانتوش پاک کنه ...
8 غروب: دم خونه لیدا و لحظه فراق ....چه زود دیر می شود....!!!
9 شب: آقا این خانم برسونین به این آدرس (با آژانس خواهرو پیچوند).....
10شب: یه مهمونی کوچیک طرفای کامرانیه حیلی خلوت فقط از دور شبیه تظاهرات میمونه...
2شب:مادر کجا بودی؟ دلم هزار راه رفت .... چقدر برای پاایان نامه ات زحمت میکشی دیگه جون نمونده برات بیا یه لقمه غذا بخور جون بگیری؟ نه مامان خسته ام با لباس تو رختخواب ولو میشه (مادر: الهی مادرت بمیره باز بی غذا خوابید خدا لعنت کنه هر چی دانشگاه بچه های مردم اسیرن برا یه درس هر شب تحقیق!!!)
اين شعر مال كيه؟ خيلي عالي گفته....دنياي وارونه!
ديروزبود يا كه پريروز
دقيقا يادم نيست
دو نفر را ديدم كه به هم عشق تعارف مي كردند!
آن يكي رد ميشد كه به ما گفت سلام !
ديگري در صف نان
شكر مي كرد و مي گفت : خدايا چقدر خوشبختم !
من فروشنده با اخلاقي ديدم
كه مرتب به همه مي خنديد !
كارمندي ديدم كه به مانند مسيح
پاي ارباب رجوعي مي شست !
همگان با احساس همگي نيك انديش
همه در مهر و وفا بي همتا
همه درخوبي و نيكي تك بودند
وجواني را ديدم كه كه پر از عقل و شعور
و متانت مي باريد از او !
دختري را ديدم چه موقر با ايمان
و زني را كه به شوهر مي گفت
شوهرم ! هيچ نمي خواهم از تو
من نمي خواهم پول
نه طلا نه ماشين
من تو را مي خواهم!! تو عزيزي در هر حال!
نيمه شب پشت چراغ قرمز
من سواري ديدم
منتظر بود
چه جالب ! قانون را رعايت مي كرد !
كارمندي ديدم كه نگفت
فعلا امروز برو تا فردا
من وزيري ديدم
كه به آواز بلند
داد ميزد : مردم !
بخدا من به شما بد كردم !
من شايسته اين پست نبودم هرگز
من پزشكي ديدم
به مريضش مي گفت من نمي دانم علت درد تو را
پيش آن دكتر ديگر برگرد
بهتراز من مي فهمد
من كسي را ديدم
پول در دست به دنبال فقيري مي گشت
من صفا مي كردم
چقدر عالم زيبايي بود
گرگ با ميش به آسايش و صلح
زندگي مي كردند
قصه هاي ننه شهرزاد به هم مي گفتند !
پادشاهي ديدم كه بدنبال رعيت مي گشت
تا كه از چهره زردش غم دل بزدايد
كاسبان با كرم و خوش رويي
بذله گويي مي كردند
به همه مردم شهر
پول تعارف مي كردند
در مريضخانه شهر
هيچ بيمار نبود
همه آسوده و سالم بودند
و همه مردم شهر
با كتابي در دست
توي هر برزن و كوي
به تفكر مشغول
الغرض عالم بسيار مصفايي بود
خوش و خرم همه جا عدل حكومت ميكرد
شهروندان همه در آسايش
وکسی مکر نميكرد
كسي حقه نمي زد
و كسي هيچ نمي گفت دروغ
نا گهان
نا گهان نعره مستانه شنيدم مي گفت :
تن لش ! بر خيز!!! چقدر مي خوابي!!!!!!
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)