من همان روز ز فرهاد طمع ببریدم
که عنان دل شیدا به لب شیرین داد
گنج زر گر نبود کنج قناعت باقی است
آن که آن داد به شاهان به گدایان این داد
من همان روز ز فرهاد طمع ببریدم
که عنان دل شیدا به لب شیرین داد
گنج زر گر نبود کنج قناعت باقی است
آن که آن داد به شاهان به گدایان این داد
کسی دیگر نمی کوبد در این خانه متروکه ویران را
کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم!!!
و من چون شمع می سوزم و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند
و من گریان و نالانم و من تنهای تنهایم !!!
درون کلبه ی خاموش خویش اما
کسی حال من غمگین نمی پرسد!!!
و من دریای پر اشکم که توفانی به دل دارم
درون سینه ی پرجوش خویش اما!!!
کسی حال من تنها نمی پرسد
و من چون تک درخت زرد پاییزم !!!
که هر دم با نسیمی میشود برگی جدا از او
و دیگر هیچی از من نمی ماند!!!
.
قصه از حنجــره ای ست که گــره خورده بـه بغـض
صحبـت از خاطـره ای ست که نشستــه لب حوض
یک طـرف خاطــره هــا
یک طـرف پنـجــــره هـــا
در همــه آواز هــا ، حرف آخــر زیباسـت
آخرین حــرف تو چیسـت ؟ کـه بـه آن تکیــه کنـم ؟
حرف من دیدن پــرواز تو در فــردا ها ست ....
.
تمام عکاسخانه های این شهر را
به دنبال یک عکس قدی
شاید تمام رخ از عشق گشته ام...
فتوشاپ بیداد می کند این روزها!
من در این خلوت خاموش سکوت اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم...
تمام زندگی من اینست
دیدن یک دل پاک
که مرا می خواند با لبخند
باور ساده زیبایی آدمها از عمق وجود
نسبت خواب خوش امشب با تازگی فردا
من دلم می خواهد گاهی بروم زیر درخت
حافظی باز کنم
عشق را در صدای مادرم احساس کنم
گیسوانم را به جشن نسیمی ببرم
در سکوت شب بدوم - قد بکشم
من دلم می خواهد گاهی دلخوشی ام این باشد
که فرایِ غم ِمن
دل خوش حتما در دنیا هست
و دلی غمگین تر
زندگی قالبی از نسبت هاست
من دلم می خواهد گاهی دلهره ام را
با سیگاری خاموش کنم
به تماشای تو خوش باشم
پشت یک پنجره نامعلوم
تمام زندگی من اینست
یک دل کوچک با نازکی طبع خیال
دستهايم را بگير
هرچه را که لمس کردي , باور کن .
من هميشه قلبم را کف دستم ميگيرم ....
نمیبینی ؟
به هزار زبان نشانت دادم
نمیفهمی ؟
بگو
نترس و بگو
آن چیز را که نخواهم گفت
اَه
اصلا ولش کن ......
قاصدک هان چه خبر آوردي ؟
از کجا وز که خبر آوردي ؟
خوش خبر باشي اما اما
گرد بام و بر من
بي ثمر مي گردي . . .
انتظار خبري نيست مرا
نه ز ياري نه ز ديّار دياري
برو آنجا که بود چشم و گوشي با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
قاصدک
در دلم من
همه کورند و کرند . . .
دست بر دار از اين در وطن خويش غريب
قاصد تجربه هاي همه تلخ
با دلم مي گويد
که دروغي تو، دروغ
که فريبي تو، فريب !
قاصدک
ابرهاي همه عالم شب و روز
در دلم مي گريند . . . .
برو آنجا که تو را منتظرند...
من سلامِ بی جوابی بوده ام؛
طرحِ وهم اندودِ خوابی بوده ام؛
زاده ی پایانِ روزم، زین سبب،
راهِ من یکسر گذشت از شهرِ شب؛
چون ره از آغازِ شب، آغاز گشت؛
لاجرم راهم همه در شب گذشت؛
...
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)