اينم از يك سوتي هاي بنده :
يك روز توي اتاق پاي كامپيوترم نشسته بودم بعدش چون نور اتاق كم شده بود ( لامپها سوخيده بود) رفتم پرده ي اتاق رو بكشم كنار ميديدم چرا نميره كنار چون خيلي سفت شده بود هر چي سعي و تلاش كردم نميرفت كنار! آخرسر به زور متوصل شدم و محكم كشيدم ولي چشمتون روز بد نبينه پرده از وسط به بالا و به پايين تا آخرش جر خورد!!
-----------------------
يك روز سر كلاس تاريخ هنر نشسته بوديم كه معلممون بهم گفت برو آب بيار منم يك ليوان از دفتر برداشتم رفتم توي حياط تا آب بيارم همين زمستون امسال هم بود و هوا خيلي سرد بود به خاطر همين تمام شير هاي آب يخ زده بود منم ديدم از هيچ كدومشون آب نمياد رفتم توي دفتر به مدير گفتم همه ي آبها يخ زده از كجا برم آب بيارم بعدش در كمال تعجب بهم گفت از دستشويي! منم اينطوري شدم
.gif)
بعدشم گفت ولي به معلمتون نگو!( انگار بدش نميومد از دست معلمه خلاص بشه
.gif)
) بعدش منم به اجبار رفتم از دستشويي آب آوردم دادم به معلممون بعدش گفت از كجا اب آوردي؟
منم مثل اين گيجا اصلا حواسم نبود گفتم : از توي دستشويي چطور مگه؟!
بيچاره معلممون آب پريد توي گلوش نزديك بود خفه بشه!
.gif)