كليساي فرانسيس قديس
در زلزله ايتاليا ويران شد
از دنيا چه كم شده است
كليساي فرانسيس قديس
كليساي فرانسيس قديس
در زلزله ايتاليا ويران شد
از دنيا چه كم شده است
كليساي فرانسيس قديس
چه بيهوده است
كوشش ما
براي رسيدن به جهنم
آنگاه كه دست ما
از رسيدن به بهشت
كوتاه است
پاییز یه امر شخصیه
کافیه آدم مثلن یه جفت جوراب بلند سبز بخره
تا پاییز بیاد
باد بوزه ته کوچه
و خاک و برگش بره تو چشم آدم
خب
پاییز من از دیروز بعد از ظهر شروع شد.
روزهای بارانی شاعر پرور است
برف نویسنده های بزرگ خلق می کند
داستان های پاورقی محصول روزهای آفتابی
رنگین کمان مخصوص قصه های کودکان
رعد و برق کارآگاه ها را وارد نوشته می کند
توفان فیلسوف می زاید
و روزهای ابری
به پاره کردن همه آنچه
روزهای قبل نوشته شده
می گذرد.
امروز
جانانه می جنگیم
سلام ما
صفیر گلوله خواهد بود
مگر دشمنان من
چشم به راه تو
و دشمنان تو
چشم به راه من نیستند؟
شلیک کن!
امروز
جانانه می جنگیم
فردا
خون من
سردوشی تو خواهد بود
یا خون تو
سردوشی من؟ ...
به چشمانت عادت کرده بودم
با دستانت رفاقت کرده بودم
نمى آیى توامشب کاش دیشب
دل سیرى نگاهت کرده بودم
همه /لرزش دست ودلم /از آن بود /که عشق /پناهی گردد /پروازی نه /گریزگاهی گردد/
باز باران بی ترانه
چکه کرد از بام خانه
یک اتاق سرد و پر غم
یک اجاق بی زبانه
روح سرگردان یک زن
در پی تابوت می گشت
مرگ را دشنام می داد
خسته و مبهوت می گشت
آتش دوزخ کماکان
در درونش شعله ور بود
دستهایش تاول و خون
چشمهایش خیس وتر گشت
عقده ْ یک تکه نان
در نگاهش موج می زد
دستهایش پر ز خالی
حسرتش تا اوج می زد
مرگ بر لبهای ظلمت
بوسه می زد عاشقانه
می سرود از رنج یورقون
باز باران بی ترانه....
من به آیینه شبیه ترم تا تو.
تو به هیچکدام شبیه تر نیستی حتی خودت.
این را من می دانم و تو.
و آیینه ها ندانسته تکرار می کنند.
این نوشته ها ضربه دارند.
تا آخر بخوان.
شاید ضربه اش آیینه ات را شکست.
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)