من چه می دانم که قند
بار دیگر چای را
شیرین خواهد کرد یا نه
من هیچ چیز نمی دانم
من چه می دانم که قند
بار دیگر چای را
شیرین خواهد کرد یا نه
من هیچ چیز نمی دانم
چقدر سرد است
وقتی که نیستی و می خواهمت ....
نه تنها غم ها را فراموش
می کنیم
بلکه خود را نیز فراموش
خواهیم کرد
و همراه همه چیز به فراموشی
بر می گردیم
گم کردن
چه رهایی بخش است
اگر بدانیم که همه چیز را
گم می کنیم
می رود
می آید
نمی بیند
نمی شنود
نمی خندد
می روم
می آیم
می بینم
می شنوم
نمی خندم
غریب شده ایم.
بیشتر از آنچه فکر می کنی دوستت دارم.تویی که هیچ وقت به هیچ چیز ...فکر نمی کنی!!!
نقاشی تو را می کشم
ولی به جای رنگ قرمز
به قلب فلزی ات ضد زنگ میزنم
تا از آسیب اشک هایم در امان باشد!!!!!!!!!!!!!!!
هرگز حسرتی در هیچ کجای دنیا این چنین یکجا جمع نمیشود که در این سه واژه ی کوتاه!
او دوستم ندارد
چه قلب هایی که در خانه اش شکست و علتش سر به مهر ماند...."عشق" را به جایگاه شهود فرا میخوانم.قیام کنید!!!
خود را رها می کرد تا هرچه می خواهد اتفاق بیافتد!
برایش مهم نبود
از بالاترین به پایین ترین
میرسید
مدتی میماند و از بین میرفت
و
خاموش میشد
برف می آمد!
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)