زندگی صحنه ی زیبای نظر کرده ی ماست
زندگی عاقبت عمر سفر کرده ی ماست
زندگی صحنه ی زیبای نظر کرده ی ماست
زندگی عاقبت عمر سفر کرده ی ماست
تا شمع تو افرخت پروانه شدم
با صبر ز دیدن تو بیگانه شدم
در روی تو بیقرار شد مردم چشم
یعنی که پری دیدم و دیوانه شدم
مي شد از بودن تو تا لبي ترانه ساخت
كهنه ها رو تازه كرد از تو يك بهانه ساخت
تنگ شد از غم دل جای به من-
یکدل و اینهمه غم؟ وای به من
نه سرو سامان توان گفت نه خورشید نه ماه
آه از تو که در وصف نمی آیی آه
هر کس بر هن میرود اندر طلبت
گر ره بتو بودی نبدی اینهمه راه
هواي گريه دارم
تو اين شب بي پناه
دنبال تو ميگردم
دنبال يه تكيه گاه
دنبال اون دلي كه
تنهايي رو ميشناسه
دستاي عاشق من
لبريز التماسه
هزار و يك شب من
پر از صداي تو بود
در یک غروب سرد
بیرنگ و پر ز درد
در یک غروبی که سیمای زندگی
تب دار و خسته بود
من آمدم به سوی تو
اما دریغ و درد
آنجا میان در
طفلی نشسته بود
با چشمهای تو!
وقتی ديدم تو چشمات يه دنيا غم نشسته
بغض سياه حسرت راه گلو تو بسته
برای آخرين بار دست منو گرفتی
وقتی که گفتی نرو
گريه امونم نداد
وقتی می خواستم بگم
می خوام بمونم باهات
تاکی بتمنای وصال تو یگانه
اشکم بود از هر مژده چون سیل روانه
گه معتکف دیرم و گر ساکن مسجد
یعنی که تو را میطلبم خانه به خانه
همه شب تا سحر مي دوختم با تارهاي نرم ابريشم
هزاران نقش رويايي بر آنها در خيال خويش
و چون خاموش مي افتاد بر هم پلكهاي داغ و سنگينم
گياهي سبز ميروييد در مرداب روياهاي شيرينم
ز دشت آسمان گويي غبار نور بر مي خاست
گل خورشيد مي آويخت بر گيسوي مشكينم
نسيم گرم دستي حلقه اي را نرم مي لغزاند
در انگشت سيمينم
هم اکنون 8 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 8 مهمان)