وفا تو را نازم اي اشك غم
كه در ديده عمري تو را ديده ام
وفا تو را نازم اي اشك غم
كه در ديده عمري تو را ديده ام
وفا نكردي و كردم، جفا نديدي و ديدم
ثبات عهد مرا ديدي اي فروغ اميدم
من دوست ندارم که ترا دوست ندارم
تو شرم نداری که زمن شرم نداری
یار از غم من خبر ندارد گویی
یاخوب بمن گذر ندارد گویی
تاریک تر است هر زمانی شب من
یارب شب من سحر ندارد گویی
يك چند به كودكي به استاد شديم
يك چند به استادي خود شاد شديم
پايان سخن شنو كه ما را چه رسيد
از خاك درامديم و بر باد شديم
مرغ صیاد توام، افتاده ام در دام عشق
ا بکش، یا دانه در یا از قفس آزاد کن
دلم می خواست: دنیا خانه مهر و محبت بود
دلم می خواست: مردم در همه احوال با هم آشتی بودند...
مراد خویش را در نامرادی های یکدیگر نمی جستند...
...چه شیرین است وقتی سینه ها از مهر آکنده است...
چه شیرین است وقتی زندگی خالی ز نیرنگ است...
مگو "این آرزو خام است!"
مگو "روح بشر همواره سرگردان و ناکام است"
اگر این کهکشان از هم نمی پاشد؛
وگر این آسمان در هم نمی ریزد؛
بیا تا ما فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم
به شادی: "گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
مرغ صیاد توام، افتاده ام در دام عشق
یا بکش، یا دانه در یا از قفس آزاد کن
نشنو از ني ني حصير بورياست
بشنو از دل دل حريم كبرياست
تا توانی دلی بدست آور
دل شکستن هنر نمی باشد
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)