ماه من گر پیشتر از صبح برخیزد زخواب
تا به شب بیرون نیاید از خجالت آفتاب
ماه من گر پیشتر از صبح برخیزد زخواب
تا به شب بیرون نیاید از خجالت آفتاب
به روز نبرد آن يل ارجمند
به شمشير و تيغ و به گرز و كمند
بريد و دريد و شكست و ببست
يلان را سر و سينه و پا و دست
تو نيز از آن شبي: -
بيارام، رها کن خود را،
تو سپيدي و تنفسي
ضرباني، ستاره يي جدا افتاده اي
جرعه و جامي
ناني که کف هي ترازو را به سوي سپده دمان فرو مي آورد
درنگ خوني
تو
ميان اکنون و زمان بي کرانه
هر يار اهل نيرنگ هر دوست اهل حيله
با پشت خورده خنجر موندم تو اين قبيله
تو وچشمی که ز دل ها گذرد مژگانش
من و دزدیده نگاهی که به مژگان نرسد
هر خم زلف تو یک جمع پریشان دارد
وه که این سلسله صد سلسله جنبان دارد
در اين سراي بي كسي كسي به در نمي زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمي زند
در جوی زمان در آب تماشای تو می رویم.
سیمای روان با شبنم افشان تو می شویم.
پر هایم؟ پرپر شده ام. چشم نویدم. به نگاهی تر شده ام.
این سو نه، آن سویم
و در آن سوی نگاه چیزی را می بینم، چیزی را می جویم
سنگی می شکنم رازی با نقش تو می گویم
برگ افتاد، نوشم باد: من زنده به اندوهم. ابری رفت،
می کوهم: می پایم. من بادم: می پویم
در باغ گل افسوسی چو بروید، می آیم می بویم
دزدیه فکندی بمن از ناز نگاهی
قربان نگاه تو شوم باز نگاهی
یارب چه چشمه ایست محبت
که من از آن یک قطره آب خوردم و دریا گریستم
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)