ميازار موري كه دانه كش است
كه جان دارد و جان شيرين خوش است
ميازار موري كه دانه كش است
كه جان دارد و جان شيرين خوش است
تا دست بر اتفاق بر هم نزنيم
پايي ز نشاط بر سر غم نزنيم
خيزيم و دمي زنيم پيش از دم صبح
كاين صبح بسي دمد كه ما دم نزنيم
من آن ابرم كه مي خواهد ببارد
دل تنگم هواي گريه دارد
دل تنگم غريب اين در و دشت
نمي داند كجا سر مي گذارد
مشکل عشق بفکرت نشود طی، ورنه
رخنه در سنگ کند ناخن اندیشه ما
الهی باشی و بسیار باشی
بشرط آنکه با ما یار باشی
دست طمع چو پیش کسان می کنی دراز
پل بسته ای که بگذری از آبروی خویش
اگر این کهکشان از هم نمی پاشد؛
وگر این آسمان در هم نمی ریزد؛
بیا تا ما فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم
به شادی: "گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم!"
از خون دل نوشتم نزديك دوست نامه
اني رايت دهرا من هجرك القيامه
هم ز دل دزدید صبر و هم دل دیوانه را
دزد ما با خانه می دزدد متاع خانه را
آمدم از ره به رویم در چو کس نگشود رفتم
گرم پیکر آمدم، افسرده تار و پود رفتم
جای آسودن چون نبود رهروان، رنج سفر به
آمدم از ره، نشسته رو، غبار آلود رفتم...
... بی نشان از زین ره نشاید رفت، از این منزل شتابان
تا غبار کاروان در راه پیدا بود رفتم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)