ديريست كه دلدار پيامي نفرستاد
ننوشت سلامي و كلامي نفرستاد
ديريست كه دلدار پيامي نفرستاد
ننوشت سلامي و كلامي نفرستاد
دردم از یارست و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
می انگاشتم که مرا
سپیده دمی بیدار خواهد کرد
کنون اما
بیداری صبح
به دستان من و توست
و سحرگاهان
تو خواهی گفت: اینت حاصل عمر
که بیگانه به هر جای از این خاک...
یاد یاران قدیمم نرود از دل تنگ
چون هوای چمن از یاد اسیران قفس
ساقي اي كاش قاسدكي بودم
تا كه ارمغاني بودم
سمن بويان غبار غم چو بنشينند، بنشانند
پري رويان قرار از دل چو بستيزند، بستانند
به فتراك جفا دلها چو بربندند، بر بندند
به اوج عنبرين جانها چو بگشايند، بفشانند
دوش از بی مهری آن ماه سیما سوختم
با کمال تشنه کامی پیش دریا سوختم
مكن كاري كه بر پا سنگت آيو
جهان با اين فراخي تنگت آيو
چو فردا نامه خوانان نامه خوانند
تو رت از نامه خواندن ننگت آيو
وصالم هست، اما زهره بوس و کناری نیست
گلم در خوابگاه و خار در پیراهن است امشب
بس که بی رنگم چو آب از هر چه می بینم رنگ می گیرم
بی صدایم همچو کوه از هر ندا آهنگ می گیرم...
... خار پر، خورشید سوزان، خستگی، شنزار بی پایان
پای اگر فراتر می نهم فرسنگ می گیرم
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)