از كفر ِ من تا دين ِ تو راهي به جز ترديد نيست
دل خوش به فانوسم نكن! اين جا مگر خورشيد نيست؟
با حس ويراني بيا تا بشكند ديوار من
چيزي نگفتن بهتر از تكرار طوطي وار ِ من
بي جستجو ايمان ما از جنس ِ عادت مي شود
حتي عبادت بي عمل وَهم ِ سعادت مي شود
از كفر ِ من تا دين ِ تو راهي به جز ترديد نيست
دل خوش به فانوسم نكن! اين جا مگر خورشيد نيست؟
با حس ويراني بيا تا بشكند ديوار من
چيزي نگفتن بهتر از تكرار طوطي وار ِ من
بي جستجو ايمان ما از جنس ِ عادت مي شود
حتي عبادت بي عمل وَهم ِ سعادت مي شود
در پي زمزمه عشق ....
كجا خواهم يافت؟
دست افسونگر تقدير مبادا سر جنگي دارد...
در گیر و دار ِ گریه و سنگینی ِ لحَد
لبخند می زنم به تو، در جلدِ یک جسد
تصویر ِ محو ِ چشم ِ تو ! سهم من است از
تعقیب لحظه لحظه ی این فیلم مستند
تا شمع تو افرخت پروانه شدم
با صبر ز دیدن تو بیگانه شدم
در روی تو بیقرار شد مردم چشم
یعنی که پری دیدم و دیوانه شدم
ميانِ دشتِ آرزو به انتظار مانده است
نگاهِ سردِ شاخه اي که بي بهار مانده است
و پا نمي نهد کسي به کلبهيِ صداقتم
دلم غريب و بي نشان در اين ديار مانده است
تو ساکت و غریب شبیه فرشته ها
من بی تکان و یخ زده چون آدم آهنی
این سو خیال دست من دست های تو
آن سو برادران مسلمان نا تنی...
یاری اندر کس نمیبینم یاران را چه شد ؟
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد ؟
درویش دوره گردم و در کوچه های شهر
با یاد گریه های تو گیتار می زنم
تو پشت میله های اتاقت اسیر و من
شبها برای بی کسی ام زار می زنم...
مردي كنار ِ پنجره تنها نشسته است
مردي كه بخش ِ اعظم قلبش شكسته است
مردي كه روح ِ زخمي او درد مي كند
مردي كه تار و پودِ وي از هم گسسته است
چيزي درونِ سينه ی او مي خورد تَرَک
سنگي ميانِ تُنگِ بلورش نشسته است
تب بیش از این كه هست میسر نمی شود
عاشق،جهنمی است و كیفر نمی شود
شیرازه بندها همه در باد می دوند
در چالشی عقیم كه دفتر نمی شود
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)