هواي ديده طوفاني، دلم درياي محنتها
گهي مي بارد اين ابر و گهي مي غرد اين دريا
...
هواي ديده طوفاني، دلم درياي محنتها
گهي مي بارد اين ابر و گهي مي غرد اين دريا
...
آمدي جانم به قربانت ولي حالا چرا
بي وفا حالا كه من افتاده ام از پا چرا
اينهمه غافل شدن از چون مني شيدا چرا؟
آسمان چون جمع مشتاقان پريشان مي كند
در شگفتم من - در شگفتم من
نمي پاشد ز هم دنيا چرا؟
شهريارا بي حبيب خود نمي كردي سفر
راه عشق است اين يكي بي مونس و تنها چرا؟
آن كه خود را آخر خط مي نمود×××بي وجود انتهايي مي نمود×××حال باد از خودش حيران شود×××چونكه اول وآخر يكيست...
تو را خبر ز دل بي قرار بايد و نيست
غم تو هست ولي غمگسار بايد و نيست
اسير گريه ي بي اختيار خويشتنم
فغان كه در كف من اختيار بايد و نيست
تير عشقت گرچه بر دلها نشست×××ليك اين دل ناتوان از گفتنست...
تو را که هر چه مراد است در جهان داری
چه غم ز حال ضعيفان ناتوان داری![]()
ياد باد آن روزگاران ياد باد×××روز وصل دوستداران ياد باد...بيا ببينيم كي كم مي آره دادا...
دوتا شد قامتم همچون کمانی
ز غم پيوسته چون ابروی فرخ
خرم آن دل كه شود يار رفيق×××هر چه دارد بدهد در طلب عشق رفيق...با حالي آق امير 110
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)