در میخانه ام بگشا که هیچ از خانقه نگشود
گرت باور بود ور نه سخن این بود و ما گفتیم
من از چشم تو ای ساقی خراب افتاده ام لیکن
بلایی کز حبیب آمد هزارش مرحبا گفتیم
در میخانه ام بگشا که هیچ از خانقه نگشود
گرت باور بود ور نه سخن این بود و ما گفتیم
من از چشم تو ای ساقی خراب افتاده ام لیکن
بلایی کز حبیب آمد هزارش مرحبا گفتیم
من ملک جهان،جهان منم من
من حقّه مکان،مکان منم من
من عرشیله فرش و کاف و نونم
من شرح و بیان،بیان منم من
عمادالدین نسیمی
نکته ها رفت و شکایت کس نکرد
جانب حرمت فرو نگذاشتیم
مثل همین تفاله ی برفِ پیاده رو
دارم تمام می شوم، امّا بدون تو
مثل همین سپیدِ لگدکوب، در سرم
می پیچد آی، آیِ هزاران پیاده رو
و آنگاه خاموش می ماند یا آه می زد .
با جرعه و جام های پیاپی
من سایه ام را چون خود مست کرده ام ;
همراه آن لحظه های گریزان
از کوچه پس کوچه ها باز گشتم
با سایه خسته و مستم ، افتان و خیزان .
<<مهدی اخوان ثالث >>
نوشت مرد که منظور ِ آفرینش بود
و زن که وصله ی ناجور ِ آفرینش بود
گره گشود همیشه، ز روح ِ درهم ِ مَرد
اگر چه خود گرهِ کور ِ آفرینش بود
دونیاده ییغیشسا جنّ و انسان
بو یوادا دا قویسالار بوتون جان
بیر آیه سینی گئتیرمک اولماز
بیر جمله سینی یئتیرمک اولماز
مجید صبّاغ ایرانی
(اگر کل جن و انسان جمع شوند
در این راه جان خود را بگذارند
آیه ای از آن نتوانند آورد
جمله ای از آن را نتوان ساخت)
ز هجر ِ قاصدک های خیالش
دمادم بی قراری دارد امشب
به توصیفش همین یک جمله کافی ست
که شیدا انتظاری دارد امشب
بهشت عدن اگر خواهی بیا با ما به میخانه
که از پای خمت یکسر به حوض کوثر اندازیم
من شــــــروع ِ دردِ پنهـــــانِ خـــــودم
من خـــــودم هم خطِّ پــــايان مـــی شوم
مثـــل ِ پيــــله ی پوکِ پوکـــــم پوکِ پوک
از درونِ خويش داغــــــــان مــــی شوم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)