وآمد اسير محرم اين عرصه ي نبرد
آن بارور درخت بهنگام چاره كرد
همچون يكان يكان همكارها بكار.
------------------
دوست عزيز چرا دو تا پست؟
وآمد اسير محرم اين عرصه ي نبرد
آن بارور درخت بهنگام چاره كرد
همچون يكان يكان همكارها بكار.
------------------
دوست عزيز چرا دو تا پست؟
رازدار عشقمو حال دگر دارم ولي...با خدايم هم دغل بازي همي...((الهي العفو))
یکدم زگرد پیکر من بشکاف
بشکاف این حجاب سیاهی را
شاید درون سینه من بینی
این مایه گناه و تباهی را
...
امشب ز غمت میان خون خواهم خفت ××× وز بــستر عافیــت برون خواهم خفت
بـــاور نکنی خیــــال خـــود را بــفرست ××× تا درنگرد که بی تو چون خواهم خفت
تکراری بود
............
تا کي مي توانم تو را بسرايم؟
تا وقتي که آخرين ستاره را بشمارم؟
يا وقتي همه ي درختان به پرواز در آيند؟
تا کي مي توانم تو را دوست داشته باشم؟
تا وقتي که بهشت ادامه دارد؟
يا وقتي همه ي کبوترها به هواي تو بال مي زنند؟
تا کي مي توانم در آغوش مهربان تو بگريم؟
تا وقتي که نهالي ترد و شکننده ام؟
يا وقتي سنگين ترين برفها روي سرم نشسته است؟
........
تا هستم اي رفيق نداني كه كيستم×××روزي سراغ وقت من آيي كه نيستم.لطفا كم نياريد اينا همش سروده خودمه نه اينكه تو ديوان شعرا كش برم(جهت اطلاع)...
مرا دردي است اندر دل كه درمانش نمي دانم
جوابي هم نمي آيد ز هر در هر كه را خوانم
...
من به دریا رفتم
خاک ساحل ها را بو کردم
سینه ام پر ز غبار آه است
چشم پر سو کردم
من به اندازه ی اشک خندیدم
قدر سر دفتر هر موجودی نالیدم
من به وزن ملکوت آبی را حس کردم
وز شدت خاموشی ریگی که ز خورشید بیابان داغ است،
به شگفت آمدم و صبر و ادراک شکیبایی را حس کردم
وز خمودی، سادگی بگذشتم.
ته حرفم این است:
من به اندازه ی زیبایی قرمز مستم!
ولی از محنت مرغان هوا غمگینم
دل من غم زده و رنجور است
تو که نوشُم نـئی نيشُم چرائی؟
تو که يارم نـئی پيشُم چرائی؟
تو که مرهم نـئی زخم دلم را
نمک پاشِ دلِ ريشُم چرائی؟
....
يه عصر پاييز بذاريد سر بذارم رو شونتون
بذايد اين ديوونتون مثل پرنده ها باشه
ديگه گذشته از جنون ، رد شدم از ديوونگي
يقين دارم كه جام بايد توي بيابونا باشه
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)