زندگي آنچه که زيسته ايم نيست بلکه خاطراتي است که از گذشته داريم ....
زندگي آنچه که زيسته ايم نيست بلکه خاطراتي است که از گذشته داريم ....
هيچ وقت مغرور نشو ، برگ ها وقتي مي ريزند که فکر مي کنند طلا شده اند...
اگر صدايم کنی ،شادمانه بال ميگشايم
غصه هايم را در سبدی ميريزم و پشت در ميگذارم .
آنگاه به آسمان خيره ميشوم تا فرشته ها
از پله های ستاره پايين بيايند و مرا با خود ببرند .
اگر همه درختان مال من بودنددفتر هايی گرد مياوردم
هر درخت دفتری و هر دفتری پر از عاشقانه های من برای تو ...
اگر همه پنجره ها حتی در دورترين نقطه اين کره خاکی مال من باشند ،
از قاب رنگين و تازه يا رنگ و رو رفته آنها فقط تو را نگاه ميکنم
و جز تو هيچ کس و هيچ چيز را به چشمهايم راه نميدهم ...
اگر به قامت کلماتی که بسويت ميفرستم نگاه کنی قيامت را خواهی ديد ،
کلماتی را که رنگ و بوی بهشت ميدهند ميدانم که به قله ات نخواهم رسيد ..
من برای اينکه بدانم چگونه دوستت داشته باشم سالها در کنار آفتابگردانها درس خوانده ام و
برای اينکه بدانم چگونه به تو برسم سالها
در کنار شنهای ساحل نشسته ام و پيوستن اولين قطره به دريا را تماشاکرده ام ...
ای خورشيد دست نيافتنی من ! باور کن به چشمهايت ايمان دارم
واگر چشم در چشمهايم بدوزی از هزار شمعِ زيارتگاه روشن تر ميشوم ...
برگرفته از [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
نقیض یک قضیه صادق یک قضیه کاذب است، اما نقیض یک حقیقت ژرف گاهی حقیقت ژرف دیگری است....
بسیاری از مردم مانند واگن های قطارند . آنها با اراده خود نمی توانند کاری را انجام دهند ، باید به کار کشانده شوند.فقط عده کمی مانند لکوموتیو هستند که هم قادرند با اراده و اختیار خود کار کنند و هم دیگران را به کار وادارنمایند ...
انسان نقطه ای است بین دو بی نهایت . بی نهایت لجن و بی نهایت فرشته ....
زندگي مثل يك پيانوست . همان چيزي را مي شنوي كه مي نوازي...
خرسند شديم از اين كه امروز
رنگي دگر است، نه رنگ ديروز
تا شب نشده، رنگ دگر شد
گفتند از اين نكته، هزار نكته بياموز
فرياد زديم كه چرخ گردون
ليلا تو را نداده اي به مجنون
فرياد بر آمد آن كه، خاموش
كم داد اگر، نگيرد افزون
خاموش شديم و در خموشي
رفتيم سراغ مي فروشي
فرياد زديم دواي ما كو
گويند دواست، باده نوشي
هشيار نشد مگر كه مدهوش
اين بار گران بگيرم از دوش
آرام كنار گوش ما گفت
اين بار گران تو مفت مفروش
از خود به كجا شوي تو پنهان
از خود به كجا شوي گريزان
بيداري دل چنين مخوابان
سخت امده است
مبخش آسان
هشيار شديم از اين كه هستيم
رفتيم و در ميكده بستيم
با خود به سخن چنين نشستيم
ما باده نخورده ايم و مستيم
مسجد، سر راه از آن گذشتيم
بر روي درش چنين نوشتيم
در ميكده هم خداي بيني
با مرد خدا اگر نشيني
فعلا تا چمعه
دوست داشتن بهترين شکل مالکيت است و مالکيت بدترين شکل دوست داشتن...
به هم رسيدن شروع است با هم ماندن پيشرفت است با هم كاركردن موفقيت است...
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)