تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 27 از 58 اولاول ... 1723242526272829303137 ... آخرآخر
نمايش نتايج 261 به 270 از 575

نام تاپيک: داستانهای مینیمالیستی

  1. #261
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Feb 2008
    محل سكونت
    Ceaf.ir
    پست ها
    2,661

    پيش فرض

    بیرون آمد برای آزادی ، و پس از شنیدن صدای شلیک خود را در آسمان ها آزاد یافت !!!



  2. 3 کاربر از amirtoty بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #262
    پروفشنال Rainy eye's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    پست ها
    864

    پيش فرض

    مردی گفت: وقتی که آب دریا بالا آمده بود با نوک کفشم روی ماسه های ساحل چیزی نوشتم که مردم همواره می ایستند و آن را می خوانند و مواظبند که در آینده چیزی آن را پاک نکند!!
    ومرد دوم گفت :
    من هم بر ماسه ها چیزی نوشتم ، اما وقتی که آب دریا فرو نشسته بود .
    از این رو امواج دریا نوشته مرا پاک کردند. ولی تو به من بگو تو روی ماسه ها چه نوشتی؟
    مرد اول در جواب گفت:
    _ نوشتم" من همانم که هستم" تو چه نوشتی؟!
    و مرد دوم گفت : من نوشتم " من جز قطره ای از این اقیانوس بزرگ نیستم"

    جبران خلیل جبران

  4. 8 کاربر از Rainy eye بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #263
    پروفشنال Leyth's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2008
    محل سكونت
    کرج
    پست ها
    802

    پيش فرض

    به دلم آمد که می آیی ، آمدی و دلم رفت. —
    مهدی فرج الهی
    آدم یاد سعدی می افته:

    گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
    چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی


  6. 2 کاربر از Leyth بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #264
    داره خودمونی میشه paiez's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    146

    پيش فرض

    نویسنده:خودم
    دخترک کبریت فروش در حالی که صدا میزد: "کبریت دارم.آقا کبریت می خرید؟... خانم کبریت بدم؟..." کتاب دخترک کبریت فروش را ورق می زد..دیگر شب شده بود ولی حتی یک بسته کبریت هم نفروخته بود...آرام و قرار نداشت...هوا سرد بود او در خود مچاله شده بود..اگر امشب هم با خود پولی نمیبرد نامادری حتما کتکش میزد...آرام کتاب کوچکش را ورق میزد.یک حس همدردی با آن دختر کبریت فروش احساس کرد..( هوا سرد تر و سردتر شد...دیگر برف می آمد.) دستهایش یخ بسته بود ولی می خواست کتاب را تمام کند..به آنجا رسید که دخترک کبریت فروش اولین کبریت را روشن کرد...
    دخترک ذوق زده خواست اولین کبریت را روشن کند اما دستانش یخ زده بود.قدرت کاری را نداشت..(هوا یخ زده بود) نفسهایش به شماره افتاد.چشمانش را بست و.... بدون اینکه آخر داستان را بخواند

  8. 5 کاربر از paiez بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #265
    داره خودمونی میشه 4khane's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2008
    پست ها
    126

    پيش فرض

    وفاي عهد
    نقل است كه يك بار عبدا... بن مبارك به جنگ رفته بود. با كافري جنگ مي‌كرد. وقت نماز شد. از كافر مهلت خواست و نماز كرد.
    چون وقت نماز كافر شد او نيز مهلت خواست تا نماز بگذارد. چون كافر روي به بت آورد، عبدا... با خود گفت: اين ساعت بر وي ظفر يافتم. با تيغ بر سر او رفت تا او را بكشد. آوازي شنيد كه « از وفاي عهد خواهند پرسيد» عبدا... بگريست.
    كافر سر از نماز برداشت، عبدا... را ديد با تيغي كشيده و گريان. گفت: تو را چه افتاد؟
    عبدا... شرح حال گفت.
    كافر چو اين بديد في‌الحال مسلمان شد.

  10. 2 کاربر از 4khane بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #266
    داره خودمونی میشه P30 Love's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2008
    پست ها
    36

    پيش فرض

    مرکب ابیُ مرکب قرمز

    روزی در جمهوری دموکراتیک آلمان سابق یک کارگر آلمانی کاری در سیبری پیدا می کند.
    او که می دانست سانسورچی ها همه نامه ها را می خوانند، به دوستان اش می گوید «بیایید یک رمز تعیین کنیم؛ اگر نامه یی که از طرف من دریافت می کنید با مرکب آبی معمولی نوشته شده باشد، بدانید هر چه نوشته ام درست است. اگر با مرکب قرمز نوشته شده باشد، سراپا دروغ است.
    یک ماه بعد دوستان اش اولین نامه را دریافت می کنند که در آن با مرکب آبی نوشته شده است:
    اینجا همه چیز عالی است؛ مغازه ها پر، غذا فراوان، آپارتمان ها بزرگ و گرم و نرم، سینماها فیلم های غربی نمایش می دهند و تا بخواهی دختران زیبای مشتاق دوستی

    - تنها چیزی که نمی توان پیدا کرد مرکب قرمز است.

  12. 7 کاربر از P30 Love بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #267
    آخر فروم باز محمد88's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2007
    محل سكونت
    Tehran
    پست ها
    1,602

    11

    در روزگاری نه چندان دور یک هیات از گرجستان برای ملاقات با استالین به مسکو آمده بودند .
    پس از جلسه استالین متوجه شد که پیپش گم شده است و به همین خاطر از رییس " کا.گ.ب " خواست تا ببیند آیا کسی از هیات گرجستانی پیپ او را برداشته است یا نه ؟
    پس از چند ساعت استالین پیپش را در کشوی میزش پیدا کرد و از رییس " کا.گ.ب " خواست که هیات گرجی را آزاد کند .
    اما رییس " کا.گ.ب " گفت : " متاسفم رفیق ، تقریبا نصف هیات اقرار کرده اند که پیپ را برداشته اند و تعدادی هم موقع بازجویی مرده اند !
    Last edited by محمد88; 10-08-2009 at 11:48.

  14. 2 کاربر از محمد88 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #268
    در آغاز فعالیت mahrokh_85's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2009
    محل سكونت
    in the sky
    پست ها
    12

    پيش فرض


    مرد جوان وارد فروشگاه شد گوشی تلفن را برداشت شماره اول دوم .... گوشی زنگ خورد خانمی گوشی رابرداشت مرد جوان کلویش صاف کرد گفت مغازه ای جدید در ابتدای خیابان تاسیس کرده و اجناس خود را معرفی کرد . خانم در جواب گفت : مغازه ای می شناسد با سابقه که اجناس خود را از انجا تهیه میکند مرد گفت قیمتها مناسب تر از انجاست 1 بار امتحان کنید .
    خانم" همانطور که گفتم از انجا خرید می کنیم" مرد با اصرار هدیه به مشتریان هم میدهیم. خانم نه همان فروشگاه خودم . جوان با لبخند گوشی را قطع کرد صاحب فروشگاه که جوان را زیر نظر داشت گفت جوان از رفتارت خوشم مییاد از کدام فروشگاه هستی جوان در حالی که لبخند بر لب داشت گفت: من همان فروشگاه قدیمی بودم فقط می خواستم عملکردم را بسنجم .

  16. 3 کاربر از mahrokh_85 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #269
    داره خودمونی میشه poneღ's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2009
    پست ها
    25

    پيش فرض

    اوايل حالش خوب بود ؛ نميدونم چرا يهو زد به سرش. حالش اصلا طبيعي نبود .همش بهم نگاه ميكرد و ميخنديد. به خودم گفتم : عجب غلطي كردم قبول كردم ها.... اما ديگه براي اين حرفا دير شده بود. بايد تا برگشتن اونا از عروسي پيشش ميموندم.
    خوب يه جورائي اونا هم حق داشتن كه اونو با خودشون نبرن؛ اگه وسط جشن يهو ميزد به سرش و ديوونه ميشد ممكن بود همه چيزو به هم بريزه وكلي آبرو ريزي ميشد.
    اونشب براي اينكه آرومش كنم سعي كردم بيشتر بش نزديك بشم وباش صحبت كنم. بعضي وقتا خوب بود ولي گاهي دوباره به هم ميريخت. يه بار بي مقدمه گفت : توهم از اون قرصها داري؟ قبل از اينكه چيزي بگم گفت : وقتي از اونا ميخورم حالم خيلي خوب ميشه . انگار دارم رو ابرا راه ميرم....روي ابرا كسي بهم نميگه ديوونه...! بعد با بغض پرسيد تو هم فكر ميكني من ديوونه ام؟؟؟ ... اما اون از من ديوونه تره . بعد بلند خنديد وگفت : آخه به من ميگفت دوستت دارم . اما با يكي ديگه عروسي كرد و بعد آروم گفت : امشبم عروسيشه....

  18. این کاربر از poneღ بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  19. #270
    داره خودمونی میشه poneღ's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2009
    پست ها
    25

    پيش فرض

    سلام خدا ...
    خیلی وقت بود که میخواستم بیام و ازت تشکر کنم ٬ ولی نشد ... تشکر کنم از بابات همه چیز ٬ خیلی وقت ها اون روی دنیا رو بهم نشون دادی ولی میدونم که هیچکدوم بی حکمت نبوده ...
    نمیدونم ولی دارم شکرت رو بجا میارم واسه دلم ٬ واسه نامردیهای روزگار ٬ واسه مشکلاتم ٬ واسه همه چیز ٬ که البته این کار یه نوع وظیفه هست ٬ ولی نمیدونم چرا حال من مثله بقیه نیست ... !!
    دلیلش رو نمیدونم ولی میدونم تو دلم چی میگذره ٬ همه چیز رو میدونم ولی تنها چیزی که نمیدونم اینکه چرا اینطوری شدم ... خدا داقونه داقونم ... !!
    این روزا خسته تر از همیشم ٬ از همه چیز و همه کس بریدم ...
    نمیخوام وانمود کنم که یه آدم شکست خورده ام نه ٬ ولی بزار واست توضیح بدم ...
    خدا یه بغض سنگین که تلخ تر از همیشه هست داره خفم میکنه و یه قطره اشک هم نسیبم نمی شه تا یه مقدار آرومم کنه ...
    و ای کاش دلیلش رو میدونستم ٬ ای کاش ...
    .
    تنها یادتوست که در تنهایی مطلق به دادم میرسد و دنیای پر تلاطم مرا آرامش می دهد و هرگاه از کسی دلگیر میشوم و هرگاه از دنیا فاصله میگیرم فقط و فقط تو می مانی و یادت ..

  20. 2 کاربر از poneღ بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •