دردمندان تو هر لحظه دلی می طلبند
تا به درد و غم عشق تو گرفتار کنند
نسیمی
دردمندان تو هر لحظه دلی می طلبند
تا به درد و غم عشق تو گرفتار کنند
نسیمی
در سینه ام شور ِ تغزّل می شکوفد
چشمانِ تو آیینه ی شوریدگی هاست
از دستِ چشمانت که باغی آفتابی ست
در کوچه ی تاریکِ دل فریاد و غوغاست
امشب حدیثِ چشم هایت را نوشتم
از روزنِ دل تنگی مردی که تنهاست
تا نيمه خود را از پنجره بيرون کشيده ام
با عِطرش مست میشوم
مست در آغوشش به رقص میآیم
با سر انگشتانم
با صورتم
قطراتش را به جان ميخرم ...
باران را می گویم ...
باران را ...
السلام ای ساکن محنت سرای کربلا
السلام ای مستمند و مبتلای کربلا
السلام ای هر بلای کربلا را کرده صبر
السلام ای مبتلای هر بلای کربلا
![]()
آسمان یک ریز می بارد
روی بندر گاه
روی دنده های آویزان یک بام سفالین در کنار راه
روی آیش ها که شاخک خوشه اش را می دواند
روی نوغانخانه روی پل _ که در سرتاسرش امشب
مثل اینکه ضرب می گیرند _ یا آنجا کسی غمناک می خواند
همچنین بر روی بالاخانه ی همسایه ی من ... مرد ماهیگیر مسکینی که او را می شناسی
خالی افتاده است......
تماشايي ام در حضور ِ نگاهت
به من يك نگاهِ تماشا بينداز
زمستاني ام بي تو، خورشيدِ من: تو
نگاهي به من گرم و گيرا بينداز
بسوزانم اي از همه شعله ورتر
و خاكسترم را به دريا بينداز
عجب رسم ِ خوبي است عاشق كُشي هم!
به هر قيمت، اين رسم را جا بينداز
زاهید مئی نابدادندیر اکراه،غلط
سن خواه سؤزوم صحیح توت،خواه غلط!
مسجدلره گیردیگیم دگیل رغبتدن
سرمستلیگیمدن ائیله رم راه غلط
فضولی
طاعت آن نیست که بر خاک نَهی پیشانی
صِدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست
توتیا تک چشم ارباب نظردیر منزلیم
گر چی خاک رهگذارم دیده ی بد خواهیما
فضولی
آن که گویند که بر آب نهاده ست جهان
مشنو ای خواجه که تا در نگری بر باد است
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)