سایــــــه پـــرورد ِ بهشتم، از چه گشتم صید ِ خاک؟
تیــــــره بـخـتـــــی بیـــــن، کـــجا بودم کجا افتاده ام
جای در بستان سـرای عشـــــق مـــــی باید مـــــــرا
عـنــــدلیــــــبـم، از چــــــه در ماتـــم ســرا افتـاده ام
سایــــــه پـــرورد ِ بهشتم، از چه گشتم صید ِ خاک؟
تیــــــره بـخـتـــــی بیـــــن، کـــجا بودم کجا افتاده ام
جای در بستان سـرای عشـــــق مـــــی باید مـــــــرا
عـنــــدلیــــــبـم، از چــــــه در ماتـــم ســرا افتـاده ام
می نوش که عمر جاودانی این است
خود حاصلت از دور جوانی این است
****
هنگام گل و مل است و یاران سرمست
خوش باش دمی که زندگانی این است
تو نه چنانی که منم من نه چنانم که تویی
تو نه برآنی که منم من نه برآنم که تویی
من همه در حکم توام تو همه در خون منی
گر مه و خورشید شوم من کم از آنم که تویی
یاتمادیم اون سگگیز ایل،بیر سن کیمی جان بسلدیم
خون دل صرف ائیلئیوب،لعل بدخشان بسلدیم
من سنی الحق بو گوندن ئوتری قربان بسلدیم
یاخشی وقتیمده یئتیشدون داده،خوش گلدون اوغول
صرّاف تبریزی
لم داده يک کفتار در پايانِ اين شعر
با احتياط، آقا! نيا! ميدانِ مين! - شعر-
تو لذّتِ آن ميوهی ممنوعه بودی
من شاعر ِ بی واژهيِ بی سرزمين، شعر!
يا روی پاکتها خودم را مینويسم
يا میکِشم دور ِ خودم ديوار چين - شعر-
تقدير ِ من يک عمر پرسه در خيابان
با آدمکهای غليظ و تهنشين، شعر!
حالا بيا نزديک، فالت را بگيرم
حافظ که نه! با خونِ شاعر بر زمين - شعر-
بغض ِ تمام ِ ابرها را من سُرودم
باران نمیبارد بيايی زير اين شعر!
----------------------------------------------------
Last edited by t.s.m.t; 26-12-2008 at 15:55.
رفت و بر عرشه نی تا سرت ای عرش خدا *** کرسی و لوح و قلم بهر عزای تو بپاست
تا آستین به قصدِ تو بالا زدیم، شد...
شمشیرهای تشنه به خون از کمر برون
باید امید هرچه فرج را به گوربرد
بیهوده می بری دلِ ما را، ستون، ستون
این شعر، هم ردیفِ غزل های چشم ِتوست
زخمی نزن که قافیه اُفتد به خاک و خون
نه دل ز داغ تو همچون کباب می سوزد
زآتش لب خشک تو آب می سوزد
قسم به پيکر در آفتاب مانده تو
که تا به روز جزا آفتاب می سوزد
هارونی
درون سينه ام غوغايِ غم بود
نبايد كَس دلِ من شاد ميكرد؟
گلويم خشك بود و ساكت و سرد
سكوتم هر نفس بيداد ميكرد
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)