تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 269 از 934 اولاول ... 169219259265266267268269270271272273279319369769 ... آخرآخر
نمايش نتايج 2,681 به 2,690 از 9340

نام تاپيک: اشعـار عاشقـانـه

  1. #2681
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض

    آتش نشسته بر در و دیوار خانه‌ها
    باران ببار بر تب تند جوانه‌ها
    نَم‌نَم ببار و از دل پُرغصه‌ات بخوان
    بگذار غمگنانه سرت را به شانه‌ها
    کو آن صدای جرجر تو، تا که بشکفد
    بر پشت‌بام خانه‌ی هاجر، ترانه‌ها؟
    حالا سکوت مانده و جاری نمي‌شود
    آوازهای پُرتپش رودخانه‌ها
    یک جرعه از زلال تو کافی‌ست تا شود
    لبریز از طراوت گُل، آشیانه‌ها
    یک روز می‌رسید تو و از شوق دیدنت
    گُل می‌کند به دفتر من عاشقانه‌ها

  2. این کاربر از Ghorbat22 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  3. #2682
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض

    حالا كه پابند تو هستم ميگريزي

    پا بند لبخند تو هستم ميگريزي

    با خندهايت زندگي مي آفريني

    تا ديدمت فهميدم اين را ...

    آخريني ...

    از بوسه پرهيزم نمودي

    با غصه لبريزم نمودي

    بارون غم غرقم نموده

    عشقت حواسم را ربوده

    ميگريزي ميگريزي ميگريزي ...

    روزي تو زمن گر جدا بشوي

    با غير دلم آشنا بشوي

    بي وفايي ...

  4. 3 کاربر از Ghorbat22 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #2683
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض

    دل من روی زمینه دل تو تو آسمونه
    انقدر دوست دارم من که فقط خدا می دونه
    بیا یه عهدی ببندیم ببینیم کدوم یک از ما
    تا ته جاده ی دنیا بر سر عهدش می مونه
    بعضی قلبا بی ستارن یه ستاره هم ندارن
    شایدم ستاره هاشون مثل ما تو کهکشونه
    برجای غرور بلندن که دارن به ما می خندن
    کاش با هم بریم یه جا که بر خلاف شهرمونه
    یادمه پرسیدم از تو که می شه با هم بمونیم ؟
    گفتی این که دست ما نیست بذارش پای زمونه
    چه بباری چه بتابی چه بخندی چه بخوابی
    عزیزم چه فرقی داره واسه اون که شد دیوونه
    نکنه بری یه روزی با یه قایق از کنارم
    واسه ی دلم نذاری نه اشاره نه نشونه
    می دونم یه جای این عشق خستگی کار می ده دستت
    مرغ عشقمون رو آخر می کنی بی آشیونه
    من نمی دونم چی میشه نمی شه بگذرم از تو
    شاید اون موقع ببارم تا شاید بیای به خونه
    خلاصه فقط می خواستم قصمون رو گفته باشم
    می دونم که آخر عشق با خدای مهربونه
    دل من فکراشو کرده که صبور و باوفا شه
    کاش دل تو هم صبور شه این روزا اگر بتونه
    دیگه حرفی نیست عزیزم بجز اشکی که می ریزیم
    کاش بپرسی راز عشق و از گلای ناز پونه ..........

  6. 2 کاربر از Ghorbat22 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #2684
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض

    كوه ميزارم رو دوشم
    رخت هر جنگه ميپوشم
    ميارم ماه تو خونه
    ميگيرم باد نشونه
    همه خاك زمينو
    ميشمارم دونه به دونه
    اگه چشمات بگن اره
    هيچكدوم كاري نداره

  8. این کاربر از Ghorbat22 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  9. #2685
    اگه نباشه جاش خالی می مونه rahgozare tanha's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2007
    محل سكونت
    موطن آدمی قلب کسانیست که دوستش دارند
    پست ها
    316

    پيش فرض ما زیاران چشم یاری داشتیم !

    حال من بد نیست غم کم می‌خورم
    کم که نه! هر روز کم کم می‌خورم
    آب می‌خواهم، سرابم می‌دهند
    عشق می‌ورزم عذابم می‌دهند
    خود نمیدانم کجا رفتم به خواب
    از چه بیدارم نکردی آفتاب؟؟
    خنجری بر قلب بیمارم زدند
    بی گناهی بودم و دارم زدند
    دشنه‌ای نامرد بر پشتم نشست
    از غم نامردمی پشتم شکست
    سنگ را بستند و سگ آزاد شد
    یک شبه بیداد آمد، داد شد
    عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام
    تیشه زد بر ریشه ی اندیشه ام
    عشق اگر اینست مرتد می شوم
    خوب اگر اینست من بد می شوم
    بس کن ای دل نابسامانی بس است
    کافرم دیگر مسلمانی بس است
    در میان خلق سردرگم شدم
    عاقبت آلوده مردم شدم
    بعد ازاین با بی‌کسی خو می کنم
    هر چه در دل داشتم رو می کنم
    درد می بارد چو لب تر می کنم
    طالعم شوم است باور می کنم
    من که با دریا تلاطم کرده ام
    راه دریا را چرا گم کرده ام؟
    قفل غم بر درب سلولم مزن!
    من خودم خوش‌باورم گولم مزن!
    من نمی گویم که خاموشم مکن
    من نمی گویم فراموشم مکن
    من نمی گویم که با من یار باش
    من نمی گویم مرا غم خوار باش
    من نمی گویم؛ دگر گفتن بس است
    گفتن اما هیچ نشنفتن بس است
    روزگارت باد شیرین! شاد باش د
    ست کم یک شب تو هم فرهاد باش
    آه! در شهر شما یاری نبود
    قصه هایم را خریداری نبود!!!

    وای! رسم شهرتان بیداد بود

    شهرتان از خون ما آباد بود

    از درو دیوارتان خون می چکد

    خون من،فرهاد،مجنون می چکد

    خسته ام از قصه های شومتان

    خسته از همدردی مسمومتان

    اینهمه خنجر، دل کس خون نشد

    این همه لیلی، کسی مجنون نشد

    آسمان خالی شد از فریادتان

    بیستون در حسرت فرهادتان

    کوه کندن گر نباشد پیشه ام

    بویی از فرهاد دارد تیشه ام

    عشق از من دورو پایم لنگ بود

    قیمتش بسیار و دستم تنگ بود

    گر نرفتم هر دو پایم خسته بود

    تیشه گر افتاد دستم بسته بود

    هیچ کس دست مرا وا کرد؟ نه!

    فکر دست تنگ مارا کرد؟ نه!

    هیچ کس از حال ما پرسید؟ نه!

    هیچ کس اندوه مارا دید؟ نه!

    هیچ کس اشکی برای ما نریخت

    هر که با ما بود از ما می گریخت

    چند روزی هست حالم دیدنیست

    حال من از این و آن پرسیدنیست

    گاه بر روی زمین زل می زنم

    گاه بر حافظ تفأل می زنم

    حافظ دیوانه فالم را گرفت

    یک غزل آمد که حالم را گرفت:


    "ما زیاران چشم یاری داشتیم

    خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
    "

  10. این کاربر از rahgozare tanha بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  11. #2686
    اگه نباشه جاش خالی می مونه rahgozare tanha's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2007
    محل سكونت
    موطن آدمی قلب کسانیست که دوستش دارند
    پست ها
    316

    پيش فرض می میرم ...

    طبیبان بر سر بالین من
    آهسته می گویند :
    که امشب تا سحر
    این عاشق دیوانه می میرد
    دلم در سینه می سوزد
    تو را ندیده می میرم

  12. 2 کاربر از rahgozare tanha بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #2687
    اگه نباشه جاش خالی می مونه rahgozare tanha's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2007
    محل سكونت
    موطن آدمی قلب کسانیست که دوستش دارند
    پست ها
    316

    پيش فرض

    یا رب مباد کز پا جانان من بیفتد
    درد و بلای او کاش بر جان من بیفتد
    من چون ز پا بیفتم درمان درد من اوست
    درد آن بود کز پا جانان من بیفتد
    یک عمر گریه کردم ای آسمان روا نیست
    دردانه ام زچشم گریان من بیفتد
    ماهم به انتقام ظلمی که کرده با من
    ترسم به درد عشق و هجران من بیفتد
    از گوهر مرادم چشم امید بسته ست
    این اشک نیست کاندر دامان من بیفتد
    من خود به سر ندارم دیگر هوای سامان
    گردون کجا به فکر سامان من بیفتد ؟
    خواهد شد از ندامت دیوانه شهریارا
    چون آن پری به دستش دیوان من بیفتد

    شهریار

    فقط توصیه می کنم زیاد این شعر رو با احساس نخونین چون پارسال بهمن ماه عزیزترین انسانی که دوسش داشتم تا پای مرگ رفت و برگشت من خیلی ناراحت بودم و همش همین شعر رو یا زمزمه می کردم یا هرجا می رسیدم می نوشتم دقیقا پس فردای همون روز چنان دستم سوخت که 15 روز پانسمان شده می گشتم و بدتر از عزیزم شدم پس مواظب خودتون باشین ... یا حق
    Last edited by rahgozare tanha; 20-11-2008 at 11:56.

  14. 2 کاربر از rahgozare tanha بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #2688
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    دستم بگیر

    دارم به یادت ...



    ... می افتم

  16. 3 کاربر از magmagf بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #2689
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض

    تو از عشق چه مي داني؟
    اولين بارعشق را كجا ديدي؟
    چه وقت با او حرف زدی ؟
    چه كسي به تو گفت :
    عشق چه رنگي است؟
    من ازعشق وضو مي سازم.
    من باعشق نماز مي خوانم.
    من در عشقغرق مي شوم
    من بي عشق در كنج قفسي كه
    ميله هايش از حسرت است مي پوسم
    من بي عشق مي ميرم
    با عشق ميتوان حرف زد.
    با عشق ميتوان راه رفت
    با عشق ميتوان گريه كرد
    باعشق ميتوان همه ي ديوارها
    را برداشت و به جاي آن پنجره كاشت

  18. #2690
    آخر فروم باز eshghe eskate's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2008
    محل سكونت
    In Others Heart
    پست ها
    1,107

    پيش فرض

    یاد داری که زمن خنده کنان پرسیدی
    چه رهآورد سفر دارم از این راه دراز ؟
    چهره ام را بنگر تا بتو پاسخ گوید
    اشک شوقی که فروخفته به چشمان نیاز
    چه رهآورد سفر دارم ای مایه عمر؟
    سینه ای سوخته در حسرت یک عشق محال
    نگهی گمشده در پرده رویایی دور
    پیکری ملتهب از خواهش سوزان وصال
    چه رهآورد سفر دارم ... ای مایه عمر ؟
    دیدگانی همه از شوق درون پر آشوب
    لب گرمی که بر آن خفته به امید نیاز
    بوسه ای داغتر از بوسه خورشید جنوب
    ای بسا در پی آن هدیه زیبنده تست
    در دل کوچه و بازار شدم سرگردان
    عاقبت رفتم و گفتم که ترا هدیه کنم
    پیکری را که در آن شعله کشد شوق نهان
    چو در اینه نگه کردم دیدم افسوس
    جلوه روی مرا هجر تو کاهش بخشید
    دست بر دامن خورشید زدم تا بر من
    عطش و روشنی و سوزش و تابش بخشید
    حالیا... این منم این آتش جانسوز منم
    ای امید دل دیوانه اندوه نواز
    بازوان را بگشا تا که عیا نت سازم
    چه رهآورد سفر دارم از این راه دراز
    فروغ فرخزاد

  19. 3 کاربر از eshghe eskate بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •