در سپیدی های آسمانی که ابر،اندودش کرده است
ادراک حسی گنگ مرا
از درد،از زخم
و از نیامده ها میترساند.
***
پاییز نگاه های هراسانم در آئیینه
لبریز خیرگی در
نیمرنگی های عاطفه و نیازست
که در برگ های خموشی های اندیشه ام
باغ های ویران خیالم را
انباشته اند.
به زیر پلکهای من که دنیایی از بهار خفته بود
این خزان،آزارم میدهد و گم میشود در حیرانی فصول
وقتی که زمستان دلم
بی ابر،بارانش میگیرد.
از راههای نپیموده خسته ام
و از آرزوهای نارسیده،سرشار!
علیرضا ذیحق