جهان چون خوی تو نقش بر آبست
زمانی خوش اگر گه بد لعابست
گهی عزت دهد گه خوار دارد
ازین بازیچه ها بسیار دارد
جهان چون خوی تو نقش بر آبست
زمانی خوش اگر گه بد لعابست
گهی عزت دهد گه خوار دارد
ازین بازیچه ها بسیار دارد
Last edited by Leyth; 13-12-2008 at 23:41.
در برابر صف سردم واداشته اند
و دهان بند زردوز آماده است
بر سينی حلبی
کنار دسته ای ريحان و پيازی مشت کوب
به آب می زنی و دانه دانه می میرند
فرشته های سپید و حسود دریایی
به آب می زنی و باز رقص ماهی ها
میان بستر آن گیسوی چلیپایی...
یار ما صاحب حسن است جفا چون نکند
می کند خوب جفا دلبر ما چون نکند
نسیمی
دیریست که دلدار پیامی نفرستاد
از این ره بگذشت و سلامی نفرستاد
در آن گلهای رخسارش همی غلطید روزی دل
بگفتم چیست این؟ گفتا: همی غلطم در احسانش
شايد حضور ِ گرم تو بار آورم کند
اين نامه ها که حال به عاشق نمی دهد
گفتی چرا اسير ِ غم ِ زندگی شدم
چون فرصتِ سوال به عاشق نمی دهد
فرزندِ شعر ِ حافظم و پير ِ سرنوشت
معشوقه را که فال به عاشق نمی دهد
ديری است تا دم برنياورده ام اما اکنون
هنگام آن است که از جگر فريادی برآرم
که سرانجام اينک شيطان که بر من دست می گشايد
صف پيادگان سرد آراسته است
و پرچم
با هيبت رنگين
برافراشته
تشريفات در ذروه ی کمال است و بی نقصی
راست درخور انسانی که برآن اند
تا هم چون فتيله ی پردود شمعی بی بها
به مقراضش بچينند
دیدمت
شاید حتی زیبا تر از گذشته
با خنده هایی که روزی
تنها دوای شانه های زخمیم بود
می دویدی و
عطر گیسوانت
هوا را مست می کرد
دل خسته ام از این تفکرهای بی درد
ای زخم ِ خوب خانگی برگرد، برگرد!
یادش به خیر آن روزهای دل تپیدن
وقتی کبوتر در نگاهم لانه می کرد
از بس که با پاییز گشتم، باورم شد
یک روز دریایِ دل هم می شود زرد
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)