مانده ام اینک پس ابر زمان
همچو خورشیدی به کنج آسمان
مجید صبّاغ ایرانی
مانده ام اینک پس ابر زمان
همچو خورشیدی به کنج آسمان
مجید صبّاغ ایرانی
نا بهنگام زند نوبت صبح و شب وصل
من گرفتم که بهنگام چه خواهد بودن
چند کوشی که به فرمان تو باید ایام
نه تو باشی و نه ایام چه خواهد بودن
نئدن أوزوم گؤلسؤن بابا گؤرگؤروم
آز قالیبدی شیرین عقلیم چیلدیروم
سندن باشقا دردیم کیمه بیلدیریم
بو ایشه بیر چاره آللاه عشقینه
چوخ واراییق بنزیریک چوخ دوشکونه
بندر اوغلو
هوای قریه را مسموم کردند
قناری هایمان را بوم کردند
حیاط خانه مان را تنگ کردند
تمام شیشه ها را رنگ کردند
تمام دختران در خواب بودند
زنان قربانی مهتاب بودند
حرامی ها خدا را کور کردند
و از این دور و بر ها دور کردند
Last edited by Leyth; 09-12-2008 at 20:44.
دیل دئمک دن کسیلیب،تن حرکت دن وه کیم
کنج ِ غم خانه یه بیر صورتِ دیوار اولوبام
مولانا حکیم محمد فضولی بغدادی
.................................................. ....
Last edited by دل تنگم; 10-12-2008 at 04:46.
من شاخه ی خشکم، تو بیا برگ و برم ده
با زمزمه ی عاطفه هایت ثمرم ده
در باديه ی رخوتِ اين باغ ِ خزان زا
از چشمه ی مواج نگاهت گذرم ده
در تیرگی این شب ظلمانی هجران
با مطلع خورشید صدایت اثرم ده
هر کار که هست جز به کام تو مباد
هر خصم که هست جز به دام تو مباد
هر سکه که هست جز به نام تو مباد
هر خطبه که هست جز به بام تو مباد
دونیا أوزو سربه سر اگر حور اولسون
گیرمز گؤزومه یوز گؤزو مخمور اولسون
ای زهره جبین،ماه روخوندن آیری
خورشیده اگر باخسا گؤزوم خار اولسون
سید عظیم شیروانی
نگاهی کن دل رنجور خود را
زدی تا پای آخر زور خود را
نفسها را رساندی گرچه بر لب
به دستت کندی آخر گور خود را
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)