ای گرفتار پای بند عیال
دیگر آسودگی مبند خیال
غم فرزند و نان و جامه و قوت
بازت آرد ز سیر در ملکوت
همه روز اتفاق می سازم
که به شب با خدای پردازم
شب چو عقد نماز می بندم
چه خورد بامداد فرزندم؟
ای گرفتار پای بند عیال
دیگر آسودگی مبند خیال
غم فرزند و نان و جامه و قوت
بازت آرد ز سیر در ملکوت
همه روز اتفاق می سازم
که به شب با خدای پردازم
شب چو عقد نماز می بندم
چه خورد بامداد فرزندم؟
می خواست که در عبارت آرد
وصف رخ او به استعارت
نور رخ او زبانه ای زد
هم عقل بسوخت هم عبارت !!
بیا ب...یم به این روزگار
که فردا نتوان ... در این کار زار...
ادامه داستان قسمت بعد
در تقطه چین اول { رین} بزار جای تقطه چین .و در دوی {رید}
Last edited by s-a-l-i-m; 06-12-2008 at 23:55.
ربط من چون لاله با داغ جنون امروز نیست
بود دائم اخگری در زیر پیراهن مرا
صائب
Last edited by t.s.m.t; 06-12-2008 at 23:56.
آنگاه که خنده بر لبت می میرد
چون جمعه ی پاییز دلم می گیرد
دیروز به چشمان تو گفتم که برو
امروز دلم بهانه ات می گیرد
دیده ی قربانیان چشم سخنگو گشته است
بس که مردم را تماشای تو حیران کرده است
صائب
تر مانده چشمم ز دود سیگارت/زودتر خاموشش کن وگرنه ...نم به قیافت!
تا زجوش افتاد می،میخانه شد زندان من
سینه های گرم را بی جوش دیدن مشکل است!
صائب
تا دل به تو بربستم
عهد همه بشکستم
بعد از تو روا باشد
نقض همه پیمان ها
از این چراغ توام چشم روشنایی نیست
که کَس ز آتش بیداد، غیر ِ دود ندید
گذشت عمر و به دل عشوه می خریم هنوز
که هست در پی ِ شام ِسیه، صبح سپید
چه جایِ من؟ که در این روزگار ِ بی فریاد
ز دستِ جور ِ تو ناهید بر فلک نالید
که راست سایه در این فتنه ها امیدِ امان
شد آن زمان که دلی بود در امانِ امید
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)