دلا بسوز که سوز تو کارها بکند!
نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند!
عتاب یار پریچهره عاشقانه بکش
که یک کرشمه تلافی صد جفا بکند!
طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق لیک
چو درد در تو نبیند که را دوا بکند!؟
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند!
نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند!
عتاب یار پریچهره عاشقانه بکش
که یک کرشمه تلافی صد جفا بکند!
طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق لیک
چو درد در تو نبیند که را دوا بکند!؟
درس ها خواندند اما درس عار
اسبها راندند اما بی فسار
دیوها کردند دربان و وکیل
در چه محضر؟ محضر حی وکیل
سجده ها کردند بر هر سنگ و خاک
در چه معبد؟ معبد یزدان پاک
از تنور خود پسندی شد بلند
شعله ی کردار های ناپسند
تا نماند باد عجبش در دماغ
تیرگی را نام نگذارد چراغ
غزل بخوان، به همان لهجه ی شمالی خود
توقعی که ندارم زبان به پا خیزد
بچین شبیهِ غزلواره استکان ها را
که بوی چای، یکی در میان به پا خیزد
خدا کند برسد روزگار ِ شیرینی
که تو الهه شوی، و بنان به پا خیزد
درين غــــربت ســـرا بيمــــــــــار و زارم
بــــه کنج بيکســـــي زار و نـــــــــــــزارم
بيــــــا جـــانا شبــي حال دلـــم پـــــــــرس
دمـــــي تسکين شـــــــود درد هــــــــــزارم
مرا ز هر چه که نيکوست در جهان، پي آن
به طيبِ خاطر ِ روشن مدام کوشيدن
خوش است مثل ِ بهائم گريز از ره شهر
چو رود از پي کهسارها خروشيدن
شبِ دراز نشستن به صحبتِ ياران
به يادِ رفته و ذکر ِ گذشته جوشيدن
نمــی تونم دل ببنــــــــــدم
هـــمه عــمرو به خــیالـت
بـــرسه بایــد دل مـــن
روزی آخـــر بوصــالــــت
مـن فقــط مــاله تو هستــم
تو مـــال منـــی ســر آخــر
دل پـــر از باور عشـــقــه
فقــــط اینـــو داره بــاور!
روزکی چند باش تا بخورد
خاک، مغز سر خیال اندیش
گر کسی خاک مرده باز کند
ننماید توانگر و درویش
دست بر دامن مولا زد در گفت علی بگذرو از ما نگذر
روی الاغ آهنی ات هستم، از دست هات سکه می ندازی
درجا زدن ادامه ی غمگینی ست، تا می رسم به آخر این بازی
یک نفر فانوس چشمان مر ا پایین کشید
باورت می شد که خوابم برد و نشنیدم ترا
باد بر شن ها زد و گنجشک ها ویران شدند
باد جور ترسناکی بود ترسیدم ترا
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)