تقديرمان نبود که با هم سفر کنيم
دنيا چه زود خواست که تنها شوم! چه بد!
از آن نگاه گرم نصيبي نداشتم!
بايد مسافر شب سرما شوم! چه بد!
گفتم: نرو! بدون تو ناچار مي شوم
هم صحبت اهالي دنيا شوم! چه بد!
تقديرمان نبود که با هم سفر کنيم
دنيا چه زود خواست که تنها شوم! چه بد!
از آن نگاه گرم نصيبي نداشتم!
بايد مسافر شب سرما شوم! چه بد!
گفتم: نرو! بدون تو ناچار مي شوم
هم صحبت اهالي دنيا شوم! چه بد!
در مکتب حقایق پیش ادیب عشق
هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی
تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم
در میان لاله و گل آشــــــیانی داشتم
گرد آن شمع طرب می سوختم پروانه وار
پای آن سرو روان اشــــــک روانی داشتم
آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود
عشق را از اشک حسرت ترجمانی داشتم!
درد بی عشــــــــــــقی ز جانم برده طاقت
ور نه من داشتم آرام تا آرام جانی داشتم!
چون سرشک از شوق بودم خاکبوس درگهی
چون غبار از شـــــوق سر بر آستانی داشتم
بلبل طبعم کنون باشد ز تنهایی خموش
نغمه ها بودی مرا تا همزبانی داشتم
من از رطوبت سبز نگاه او دیدم
که در نهایت چشمش کبوتر دل من،
قلمرویی ز برهنه ترین هواها داشت
و اشتیاق تب آلود بام های بلند،
در آفتاب زپرواز دور او می سوخت.
تن ز جان و جان زتن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست
تا به دور چشم مست یار بفروشد به می
بر در میخانه مولانا کتاب آورده است
عمادالدین نسیمی
تو استدلال لفظ آبی آب
به سبزه زار چشمت پونه خواب
شب دلتنگی و طولانیت را
بنوشد جرعه جرعه نور مهتاب
بر پشت من از زمانه تو می آید
وز من همه کار نانکو می آید
جان عزم رحیل کرد و گفتم بمرو
گفتا چه کنم خانه فرو می آید
دوستان را ياد كردن عار نيست
قيمت كاغذ كه صد دينار نيست
دوستان را ياد كن تا زنده اي
بعد مردن دوستي در كار نيست
ترا دانش و دین رهاند درست
در رستگاری ببایدت جست
وگر دل نخواهی که باشد نژند
نخواهی که دائم بوی مستمند...
هم اکنون 5 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 5 مهمان)