تـک درخـت آرزوهایـم سوخـت ... بگـذار جنـگل نیـز بسـوزد
تـک درخـت آرزوهایـم سوخـت ... بگـذار جنـگل نیـز بسـوزد
چه بودی ار دل آن ماه مهربان بودی
که حال ما نه چنین بودی ار چنان بودی
بگفتمی که چه ارزد نسیم طره دوست
گرم بهر سر مویی هزار جان بودی
...
تنهايـي يـعني ...
يـه بـغض ِ*كهـنه و يـه چشـم ِ*خـيس و
يـه موزيك لايت و
يـه فـنجون قهـوه ي ِ تـلخ...
من در قفس مي ميرم
حالا
چه در دست هاي تو باشم
يا در دست هاي غير ...
ميميرم ...
هیچ وفت شعری به این خوبی حال و احوال من رو بیان نکرده بود
دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است
غروب است
با آن که سخت مضطربم
با آن که می ترسم
باز تا آخر دنیا با تو خواهم ماند.
دیگران راحت و من اینهمه غم میبینمهمه کس خرم و من درد و الم میبینم
لطف بسیار طمع دارم و کم میبینمهستم آزرده و بسیار ستم میبینم
دلم را سپردم به بنگاه دنیا
و هی آگهی دادم اینجا و آنجا
و هر روز
برای دلم
مشتری آمد و رفت
و هی این و آن
سرسری آمد و رفت
ولی هیچ کس واقعا
اتاق دلم را تماشا نکرد
دلم قفل بود
کسی قفل قلب مرا وا نکرد
یکی گفت:
چرا این اتاق
پر از دود و آه است
یکی گفت:
چه دیوارهایش سیاه است
یکی گفت:
چرا نور اینجا کم است
و آن دیگری گفت:
و انگار هر آجرش
فقط از غم و غصه و ماتم است
و رفتند و بعدش
دلم ماند بی مشتری
و من تازه آن وقت گفتم:
خدایا تو قلب مرا می خری ؟
و فردای آن روز
خدا آمد و توی قلبم نشست
و در را به روی همه
پشت خود بست
=====
تو دست در دست دیگری ....
من در حال نوازشِ دلی که سخت گرفته است از تو ....
مدام بر او تکرار می کنم که نترس عزیز دل...
...
آن دستها به هیچ کس وفــ ــ ـ ـا ندارند....
رسم زندگی این است
یک روز کسی را دوست داری
و روز بعد تنهایی
به همین سادگی!
او رفته و همه چیز تمام شده است
مثل یک مهمانی
که به آخر میرسد
و تو ...او...به حال خود رها میشوید!!
چرا غمگینی؟!
رسم زندگی این است!
تو نمیتوانی آن را تغییر دهی
پس تنها آواز بخوان
این تنها کاریست که از دست تو
بر می آید
آوازی بخوان...
اگر "او"
برای "تو" ساخته شده !
"من"
برای "تو" ویران شدهام !
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)