البته من تا اخر نخوندم یه سئوال دارمباز هم سلام
خواب شما رو همون شب که بهتون گفتم دیدم یعنی براتون تعریف کردم
اما دیشب یا شب قبل تر هم خواب یه افراد تازه وارد رو دیدم یه عده افراد جدید
راستی گفتید از تجربه ها بگید من این هفته از 6 شب خواب قبلی تو 3 یا 4 تاش اختیارم دست خودم بووود وراحت شرایط رویام رو تغیییر میدادم البته قبلا هم اینطوری میشد اما این چند شب کاملا با فکر و منطقی
خیلی جالب بوووود
چند شب پیش هم خواب دیدم تو همون نقطه از خونمون که برون فکنی ناقص یا بختک داشتم با یه موجود عجیب برخورد داشتم که همون حالت های بختک رو داشت با این تفاوت که با من حرف میزد همیینطور که نفسم بند میومد هی از من یه چیزهایی میخواست که تکرار کنم قضیه ی خواب مفصله بماند چقدر باهام حرف زد وچطور از دستش نجات پیدا کردم اما وقتی بیدار شدم همونجایی بودم که باید باشم یعنی رو تختم
حالا این موجود چی بووود؟؟؟؟ نمیدونم
چند شب بعدش هم خواب یه دختری رو دیدم که همه جای خوابم بووود موهای بلند و صاف مشکی داشت و یه لباس یه دست سفید چشماش وحشتناک ببووود انگار یه نور ابیه عجیب توش بووود صورتش مثل مرده ها سفید بووود
تمام خوابم با من بووود نمیذاشت اونطور که مییخوام خوابم رو پیش ببرم چون گغفتم که الان چند وقتیه خواب هام رو هر جور بخوام تغییر میدم نمیذاشت هی بهش میگفتم جای تو اینجا نیست نباید اینجا باشی اما بهم توجه نداشت فقط لبخند وحشتناک میزد دیگه داشتم ازش میترسیدم تصمیم گرفتم برگردم و بیدار شم که دیدم بالای بدنم واستادم و اونم کنارم نشسته یعنی من داشتم خودم رو میدیدم که خوابیدم واونم بالای سرم یه جور انگار رو هوا میپرید اومد جلو دست رو موهام کشید گفت این موها اصلا به صورتت نمیاد صورتمو بوسید و رفت با بوسیدنش از خواب بیدار شدم هر چی دوررم رو نگاه کردم دیگه نبود اما بوسیدنش رو کاملا حس کردم حالا این موجود چی بود؟؟؟؟ نمیدونم
دیشب هم خوابم زیاد مهم نبووود وقتی واسه نماز صبح بیدار شدم یکم با خودم فکر کردم که چرا امشب هیچ خواب یادم نمیاد بعد نماز هم رفتم بخوابم البته قبلش یکم دعا کرده بووودم
همینطور که داشتم میخوابیدم گفتم ما هر شب برون فکنی میکنیم هر شب رویا میبینیم فقط کافیه سعی کنم بدنم بخوابه بعد در بیام تو همین فکرا بودم یعنی سعی داشتم خودم رو بیدار نگه دارم یکم که گذشت فکر کردم بهتره اشتباه همیشه رو تکرار نکنم شابد الان بدنم خوابیده به امتحانش می ارزه
یکدفعه حس کردم میتونم بلند شم
انگار دو تا شده بودم
تا یکم بلند شدم انگار مثل کنده شدن چسب چطور تق تق صدا میخوره اومدم بلند بشم که گفتم چرا اینطوری خودم رو به سمت افقی کشیدم بیرون اینو کاملا حس کردم خیلی خوب بووود اولین بار بووود که بیرون رفتن رو واقعا حس کردم
بعدشم بالای جسمم واستادم بالای خودم یعنی بدنم واستاده بودم و نگاش میکردم راستش تو هوا بووودم میترسیدم ازش دور شم و دیگه نتونم برگردم یا پیداش کنم انگار دلم واسه خودم که اونقدر قشنگ خوابیده بودم سوخت همه چیز همونطور بوووود همه ی فضای اتاق هیچ چیز عجیبی نبووود یکم دورم رو نگاه کردم و سریع برگشتم و بیدار شدم وقتی بیدار شدم پشیمون شدم که چرا ترسیدم و خرابش کردم
احساس میکنم وقتی برون فکنی میکنیم افکارمون با این چیزی که داریم فرق میکنه آخه من این همه منتظر این موقعیت بودم اونوقت به همین سادگی واسه یه ترس الکی و غیر معقول از دستش دادم
ببخشید یکم زیاده روی کردم چیکار کنم اینترنت مشکل دارم نمیتونم تند تند بیام!!
از بار تاپیک چقدر کم شده دوستان خسته نباشید
اگه یکی پیدا بشه یکم توضیح بده ممنون میشم خصوصا اینکه امکان داره شخصی بخواد از زبون یه مرده صحبت کنه مثلا اتفاقی
بازم ممنونم ( میدونم کسی جواب نمیده )
از کجا شروع کردی ؟
منظور چیکار کردی که اینطوری شدی ؟