در میان جان ما و زلف عنبر سای دوست
نیست اسراری که این باد صبا داند که چیست
نسیمی
در میان جان ما و زلف عنبر سای دوست
نیست اسراری که این باد صبا داند که چیست
نسیمی
تا سوز عطش فاجعه بار آمده است
دریای فرات شرمسار آمده است
با شیهه درد، ذوالجناح است مگر
کز مقتل عشق بی سوار آمده است
سلام دوست عزیزم!
من از روئیدن بن بر سر دیوار دانستم / که نا کس کس نمی گردد بدین بالا نشینی ها
شعر بسیار خوبی رو انتخاب کردید... فقط خواهشا نسخه درست و قابل قبول شعرها رو بنویسید!
با تشکر!
شعر بعدی:
تفرج کنان از هوا و هوس
گذشتیم بر خاک بسیار کس
کسانیکه از ما به غیب اندرند
بیایند و بر خاک ما بگذرند
سعدی
Last edited by Leyth; 02-12-2008 at 20:58.
دئییرلر درمند اولان بیلر همدرد حالینی
یئتیشمز خسته لر حالینا نیچون چشمی- بیمارین؟
صائب تبریزی
نتوان دل شاد را به غم فرسودن
وقت خوش خود به سنگ محنت سودن
****
کس غیب چه داند گه چه خواهد بودن
می باید و معشوق و به کام آسودن
ناتوان ائتمه دی اول سنگیدله نالن اثر
گئجه گوندوز نه قدر ناله و افغان ائتسین
خورشید بانو ناتوان
ندانمت به حقیقـــــت که در جهان به که مانی!؟
جهان و هر چه در او هست صورت اند و تو جانی
به پای خویشتن آیند عاشقان به کمندت!
که هر که را تو بگیری ز خویشتن برهانی
من ای صبا ره رفتن به کوی دوسـت ندانم
تو می روی به سلامت! سلام ما برسانی!
تو پرده پیش گرفتی و ز اشتیاق جمالت
ز پرده ها به در افتاد رازهای نهانــــــی!
مرا مپرس که چونی، به هر صفت که تو خواهی!
مرا مگو که چه نامی، به هر لقـــب که تو خوانی!
بر آتش تو نشستیم و دود شــــوق برآمد!
تو ساعتی ننشستی که آتشی بنشانی!
يك شب به چشم هاي تو ايمان مي آورم
در راه سبز آمدنت جان مي آورم
در امتداد غربتِ اين جاده ها عزيز
ايمان به بي پناهيِ انسان مي آورم
گفتي كه قلب هاي پريشان بياوريد
باشد، بروي چشم!پريشان مي آورم
عمري شبيه عابر ِ اين كوچه هاي خيس
هر شب براي پنجره باران مي آورم
وقتي كه چشم هاي تو لبخند مي زند
از من تو جان بخواه، به قرآن... مي آورم
من آن ابرم که می خواهد ببارد
دلِ تنگم هوای گریه دارد
دلِ تنگم غریب این در و دشت
نمی داند کجا سر می گذارد
دل گرچه در این بادیه بسیار شتافت
یک موی ندانست ولی موی شکافت
اندر دل من هزار خورشید بتافت
آخر به کمال ذره ای راه نیافت!
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)