شراب تلخ ميخواهم كه مرد افكن بود زورش
كه تا يك دم بياسـايم زدنيا وشر وشورش
در ميخانه ببستند خدايــا مپسند
كه در خانه تزوير وريا بگشايند
شراب تلخ ميخواهم كه مرد افكن بود زورش
كه تا يك دم بياسـايم زدنيا وشر وشورش
در ميخانه ببستند خدايــا مپسند
كه در خانه تزوير وريا بگشايند
دوخط غزل بنويسم، اگر امان بدهي
فقط برابر يک پلک اگر زمان بدهي
به يک نگاه خودت سرنوشت شوم مرا
بگيري از قفس و دست آسمان بدهي
توان حرف زدن را بگيري از لبهام
و با مسيح لبانت دوباره جان بدهي
و از دوچشم خودت.کاسه هاي شيروعسل
به اين مسافر خسته کمي توان بدهي
که<عشق چيز بدي نيست>را خود تو
نشان مردمِ دلواپسِ جهان بدهي
نياز نيست جواب سلام هاي مرا ....
فقط همين که برايم سري تکان بدهي ــ
ــ بس است تا غزلي نذر چشمهات کنم
مگر دوباره به من روي خوش نشان بدهي
یاران موافق همه از دست شدند
در پای اجل یکان یکان پست شدند
****
خوردیم ز یک شراب در مجلس عمر
دوری دو سه پیشتر ز ما مست شدند
دریغ قافله ی عمر کانچنان رفتند
که گردشان به هوای دیار ما نرسد
دي وعده داد وصلم و در سر شراب داشت
امروز تا چه گويد و بازش چه در سر است
شيراز و آب رکني و اين باد خوش نسيم
عيبش مکن که خال رخ هفت کشور است
فرق است از آب خضر که ظلمات جاي او است
تا آب ما که منبعش الله اکبر است
ما آبروي فقر و قناعت نميبريم
با پادشه بگوي که روزي مقدر است
حافظ چه طرفه شاخ نباتيست کلک تو
کش ميوه دلپذيرتر از شهد و شکر است
تا مگر جرعه فشاند لب جانان بر من
سالها شد که منم بر در میخانه مقیم
مگرش خدمت دیرین من از یاد برفت
ای نسیم سحری یاد دهش عهد قدیم
مشتاق گل از سرزنش خار نترسد
جویان رخ یار ز اغیار نترسد
عیار دلاور که کند ترک سر خویش
از خنجر خونریز و سر دار نترسد
آن کس که چو منصور زند لاف انا الحق
از طعنه ی نامحرم اسرار نترسد
ای طالب گنج و گهر از مار میندیش
گنج و گهر آن بُرد که از مار نترسد
در سایه ی عشق ایمن از آن است نسیمی
کان شیر دل از عشق جگر خوار نترسد
imadəddin nəsimi
درآستانه ي در مانده ام مردّد تو
چه قدر كم شده اين هفته رفت وآمد تو
رديف آجرها و رديف پنجره ها
رديف هاي غزل هم همه مقيّد تو -
كه شايد از سر اين كوچه بر سر اين بيت
طلوع فرمايد مطلع مجدّد تو
مجدّداً تو براي غزل بهانه شوي
بله، بهانه ي خوبي ست رفت وآمد تو
همين كه مي رسي از بيت قبل تا اين بيت
همين كه مي افتد چشم هام بر قد تو -
دو مصرع بيتم گر گرفته مي سوزد
در التهاب دو تا سيلي مشدّد تو -
كه تو نمي زني و مي زني به راه و هنوز
درآستانه ي در مانده ام مردّد ..،من
نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است
****
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است
توبه کردم که نبوسم لب ساقی و کنون
میگزم لب که چرا گوش به نادان دادم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)