تا کي طريق توبه و سالوس و معرفت
جامي بده که توبه بيکبار بشکنم
خواجو بيا که نيم شب از بهر جرعهئي
زنجير و قفل خانه خمار بشکنم
تا کي طريق توبه و سالوس و معرفت
جامي بده که توبه بيکبار بشکنم
خواجو بيا که نيم شب از بهر جرعهئي
زنجير و قفل خانه خمار بشکنم
مائیم و می ومطرب و این کنج خراب
جان و دل و جام و جامه پر درد شراب
****
فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب
آسوده ز باد و خاک و از آتش و آب
بجز آن نرگس مستانه که چشمش مرساد
زير اين طارم فيروزه کسي خوش ننشست
جان فداي دهنش باد که در باغ نظر
چمن آراي جهان خوشتر از اين غنچه نبست
حافظ از دولت عشق تو سليماني شد
يعني از وصل تواش نيست بجز باد به دست
تا کی غم آن خورم که دارم یا نه
واین عمر به خوشدلی گزارم یانه
****
پر کن قدح باده که معلومم نیست
این دم که فرو برم برآرم یا نه
همه کس طالب يارند چه هشيار و چه مست
همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت
سر تسليم من و خشت در ميکدهها
مدعي گر نکند فهم سخن گو سر و خشت
نااميدم مکن از سابقه لطف ازل
تو پس پرده چه داني که که خوب است و که زشت
نه من از پرده تقوا به درافتادم و بس
پدرم نيز بهشت ابد از دست بهشت
حافظا روز اجل گر به کف آري جامييک سر از کوي خرابات برندت به بهشت
تا بتوانی می مصفا میخور
با دوست بر غم دل اعدا میخور
****
مندیش که فردا رمضانست امروز
می میخور و فردا غم فردا میخور
رسيد مژده که ايام غم نخواهد ماند
چنان نماند چنين نيز هم نخواهد ماند
من ار چه در نظر يار خاکسار شدم
رقيب نيز چنين محترم نخواهد ماند
دوران جهان بی می و ساقی هیچ است
بی زمزمه ی ساز عراقی هیچ است
****
هر چند در احوال جهان می نگرم
حاصل همه عشرتست و باقی هیچ است
تو و هر روز و بزم عشرت خويش
من و شبها و کنج محنت خويش
منم با محنت روي زمين خوش
نگه دار آسمان گو راحت خويش
ز هجران مردم و بر سر نديدم
کسي را غير سنگ تربت خويش
مکش زحمت براي راندن ما
که ما خواهيم بردن زحمت خويش
به زير تيغ او ناليد وحشي
فتادش سربه پيش از خجلت خويش
شب شده چشمم تو را دائم تمنا مي کند
دل اسير درد تنهاييست حاشا مي کند
نازنين ،آرام جان ! اين غصه ها از بهر چيست ؟
يا زبهر چيست دل امروز و فردا مي کند
پشت پلکت مينشينم پلک بر هم ميزني
عاقبت عشق است ما را زود رسوا مي کند
اين غم دوريت جا نم را به لب آورده است
دل اسير درد تنهاييست حاشا ميکند
هم اکنون 3 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 3 مهمان)