نخستین رؤیای آدمی
غوطهور شدن
در برکهای کوچک بود
که او
اقیانوساش میپنداشت.
آخرین رؤیای آدمی
فرو شدن
در اقیانوسی است
که او
برکهاش میپندارد.
نخستین رؤیای آدمی
غوطهور شدن
در برکهای کوچک بود
که او
اقیانوساش میپنداشت.
آخرین رؤیای آدمی
فرو شدن
در اقیانوسی است
که او
برکهاش میپندارد.
دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمی گیرد
ز هر در میدهم پندش ولیکن در نمی گیرد
خدا را ای نصیحت گو حدیث از خط ساقی گو
که نقشی در خیال ما ازین خوشتر نمی گیرد
در مذهب ما باده حلال است وليکن
بي روي تو اي سرو گل اندام حرام است
گوشم همه بر قول ني و نغمه چنگ است
چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است
در مجلس ما عطر مياميز که ما را
هر لحظه ز گيسوي تو خوش بوي مشام است
تا که فرزندِ سفر کرده ز راه آید باز
پدر ِ منتظر از غصه به جان می آید
ای جوان در بر ِ پیران چو رسی، طعنه مزن
هنر ِ تیر زمانی ز کمان می آید
شمع ِ بزم سخنم، شعر تب آلوده ی من
شعله هایی ست که از دل به زبان می آید
هوشیاران همه سرمستِ غزل های من اَند
مگر این سان هنر از پیر مغان می آید
در ستايش موهايت
می بویم گیسوانت را
تا فرشته ها حسودی کنند به عطر تو.
شانه می زنم موهایت را
تا حوری ها سرک بکشند از بهشت برای تماشا.
شعر می گویم برای تو
تا کلمات کیف کنند
مست شوند
بمیرند.
در ستايش دستهايت
وقتي كه دل دستهايم
تنگ ميشود براي انگشتان كوچكت
آنها را ميگذارم برابر خورشيد
تا با ترکیبی از كسوف و گرما
دوريات را معنا كنم.
در ستايش چشمهايت
دست خودشان نیست
وقتی از فرط معصومیت
با تابشی از جنس عشق
روحهای ولگرد بعدازظهر را
بر نیمکتی سنگی
کشتار میکنند،
چشمهایت ...
تنها نرو
این راه رفتن نیست
دنیای تو، چیزی به جز من نیست
تو از خودت چیزی نمیدونی
تنها نرو
تنها نمیتونی ...
يك نفس با من بمان و يك هزاره غم بخوان
از كتابي آسماني در نگاهي، رهگذر
در دو سمتِ فاصله با طنز ِ تلخي بين ما
بركه مي گويد غم ِماهي به ماهي، رهگذر
با دلِ غمديده ي من فالِ حافظ مي زند
اين سَر ِ شوريده در اعماقِ چاهي، رهگذر
Last edited by دل تنگم; 29-11-2008 at 00:19.
روزي هزار شيوه بر انگشت مي زند
اما به سرنوشت سليمان شبيه نيست
گرگي كنار خانه ام آغوش كرده است
اما ديار من كه به كنعان شبيه نيست
تا کي بود اين گرگ ربايي، بنماي
سرپنجهي دشمن افکن اي شير خداي
اي کاش که بخت سازگاري کردي
با جور زمانه يار ياري کردي
.
.
.
ما عاشق و رند و مست و عالم سوزيم
با ما منشين اگر نه بدنام شوي
یک جرعه ی می ز ملک کاووس به است
از تخت قباد و ملکت توس به است
****
هر ناله که رندی به سحرگاه زند
از طاعت زاهدان سالوس به است
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)