مردم همه
تورا به خدا
سوگند ميدهند
اما براي من
تو آن هميشهاي
که خدا را بهتو
سوگند ميدهم!
مردم همه
تورا به خدا
سوگند ميدهند
اما براي من
تو آن هميشهاي
که خدا را بهتو
سوگند ميدهم!
ما با در و دریچه و روزن غریبهایم
با ما سخن همیشه ز دیوار گفتهاند
واکن ز نور پنجرهای رو بهروی ما
کز ابرهای تیره به تکرار گفتهاند
برخیز و پرده برکش از آن روی تا که ما
باور کنیم آنچه زدیدار گفتهاند
دل من قایق وچشم تو دریاست
نشستن در کنار هردو زیباست
دل من قایق گم کرده راهی
که درآرامش چشم تو پیداست
تو با سرودن، از آغوش صبح می بری ام
به رقص دسته ی گنجشک در مزارع ِ باد
و من دوباره همان دوره گرد خواهم خواند
سکوت... زخمه... غزل، خط فاصله، فریاد...
تیرت چو ره نشان پران گیرد
هر بار نشان زخم پیکان گیرد
از حیرت آن قدرت بخت اندازی
مردم لب خود بخش به دندان گیرد
دشنه در دست و به سر بادِ غرور و نخوت
خودپرستانه در اقلیم ِ چمن می تازید
مرغکان، بال به بال هم و در اوج ِ سپهر
وین شمایید که پا بسته ی آب و خاکید
دارنده چو ترکیب طبایع آراست
از بهر چه او فکندش اندر کم و کاست
گر نیک آمد شکستن از بهر چه بود
ور نیک نیامد این صور عیب کراست
تـــــا کــــجا راحـــــت پــــذیــرم، یا کجا یابم قـــرار؟
بــــرگ ِخـــــشکم، در کـــــف ِبـاد ِصبا افتــــاده ام
بر من ای صاحبدلان رحمی، که از غم های عشــــق
تـــــا جـــــــدا افـتــــــاده ام، از دل جــــــدا افــتاده ام
لب فرو بستم رهــی، بی روی ِگلچــــین و امــــــــیر
در فــــراق ِهـمــــــنوایــان، از نــــــوا افــــــتــاده ام
من به تکرار تو می اندیشم...
وبه غمبارترین لحظه خویش...
****که شکستی درمن
*وشکستم در خویش!
شعلهور آمد زدود آه ابوالفضل آیینه آب در نگاه ابوالفضل
از جگر آب مشک ریخته بر خاک
موج عطش خیمه زد زآه ابوالفضل
تا نبرد آب در حریم پیمبر
لشکر بیداد بست راه ابوالفضل
هست یقین روز حشر پیش خداوند
دست و سر و چشم و تن گواه ابوالفضل
کیست جز از ذات کردگار به محشر
تا شود از عدل دادخواه ابوالفضل
هرسحر از چاهسار مغرب، خورشید
روی به خون شسته در پگاه ابوالفضل
می شنوم از نوای نای حسینی
نغمه الا ز لا الاه ابوالفضل
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)