در آن زمین که نسیمی وزد ز طره دوست
چه جای دم زدن نافهای تاتاریست
در آن زمین که نسیمی وزد ز طره دوست
چه جای دم زدن نافهای تاتاریست
از روزی که نامت ملکه ی ذهنم شد،
احساس می کنم
جمجمه ام با شکوه ترین امپراتوری دنیاست...
احساس یک پرانتزی را دارم...
که تمام اتفاقهای خوب دنیا بیرون از من اتفاق می افته ...
هر چند که دلتنگ تر از تنگ بلورم
با کوه غمت سنگ تر از سنگ صبورم
اندوه من انبوه تر از دامن الوند
بشکوه تر از کوه دماوند غرورم
یک عمر پریشانی دل بسته به مویی است
تنها سر مویی ز سر موی تو دورم
ای عشق به شوق تو گذر می کنم از خویش
تو قاف قرار من و من عین عبورم
بگذار به بالای بلند تو ببالم
کز تیره ی نیلوفرم و تشنه ی نورم
در این دنیا که ممنوع است پرواز
نداری جرات یک لحظه آواز
کجای آسمان مال من و توست
که می گویی:
کبوتر با کبوتر ،باز با باز....
دیشب صدای تیشه از بیستون نیامد
شاید به خواب شیرین،فرهاد رفته باشد
خدا حافظ همین حالا،همین حالا که من تنهام
خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شده چشمام
خداحافظ کمی غمگین،به یاد اون همه تردید
به یاد آسمونی که منو از چشم تو می دید
اگه گفتم خداحافظ، نه اینکه رفتنت ساده است
نه اینکه میشه باور کرد دوباره آخر جاده است
خداحافظ واسه اینکه نبندی دل به رویاها
بدونی بی تو و با تو همینه رسم این دنیا
هر وقت توانستی بار مسئولیت احساس خود را به دوش بکشی
عاشق شو....
اين يه بيت شعر رو من خيلي خيلي دوست دارم
كرم از خداي خواهم كه به بايش اندر افتم كه در آب مرده بهتر كه در آرزوي آبي
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)