شهاب شب زده اي در مدار تاريكي
هجوم از چپ و از راست دام در هر راه
عبوروحشت ماهي در آبهاي سياه
بگو به دوست اگر حال ما بپرسد دوست
نمي كشند كسي را نمي زنند به دار
دگر به جوخه آتش نمي دهند طعام
شهاب شب زده اي در مدار تاريكي
هجوم از چپ و از راست دام در هر راه
عبوروحشت ماهي در آبهاي سياه
بگو به دوست اگر حال ما بپرسد دوست
نمي كشند كسي را نمي زنند به دار
دگر به جوخه آتش نمي دهند طعام
مي رسد نغمه اي از دور بگوشم, اي خواب
مكن, اين نغمه جادو را خاموش مكن:
«زلف, چون دوش, رها تا بسر دوش مكن
اي مه امروز پريشانترم از دوش مكن»
نامت شبيه قاره اي گمشده
من هم براي زندگيم قاره اي كشف كرده ام
بي مرز و بي حصار ، اما نه مستقل
شبه جزيره اي
كه با سراب زمان بندي شد
اليانا
آرامشي خوش بود, چون آرامش صلح
آن خلوت شيرين و اندك ماجرا را
روشنگران آسمان بودند, ليكن
بيش از حريفان زهره مي پائيد ما را
وز شوق چشمك ميزد و رويش به ما بود
در اين درگه كه گه گه كه كه و كه كه شود
مشو غره به امروزت كه از فردا نه اي اگه
همگي تشنه و از آب نباشد خبري
در اين حال...
خرقه پوشان ريا را بنگر
كه نقاب سادگي پوشيدند!!!
صبر كرديم و صدا در قفس انداخته ايم
اي خدا
واي كه آنان آبرومان به چه رو نوشيدند؟
داني كه به ديدار تو چونم تشنه؟
هر لحظه كه بينمت فزونم تشنه
من تشنه آن دو چشم مخمور تو ام
عالم همه زين سبب به خونم تشنه
هرچند كه در كوي تو مسكين و فقيريم
رخشنده و بخشنده چو خورشيد منيريم
خاريم و طربناك تر از باد بهاريم
خاكيم و دلاويزتر از بوي عبيريم
از ساغر خونين شفق، باده ننوشيم
وزسفره رنگين فلك، لقمه نگيريم
من از آن ابتداي آشنايي
شدم جادوي موج چشم هايت
تو رفتي و گذشتي مثل باران
و من دستي تكان دادم برايت
تــــا مـــرد سخن نگفته باشــــد ××× عیب و هنرش نهفته باشد
هر بیشه گمان مبر که خالیست ××× شایـد که پلنگ خفته باشد
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)