دوش با من گفت پنهان کارداانی تیز هوش
کز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش
دوش با من گفت پنهان کارداانی تیز هوش
کز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش
Last edited by roohi_rsh; 17-11-2008 at 12:00.
شعرهاي عاشقانه ام
بافته انگشتان توست
و مليله دوزي
زيبايي ات .
پس هرگاه
مردم شعري تازه از من بخوانند
تو را سپاس مي گويند !
درین کنج غم آباد نشانش نتوان دید
اگر طالب گنجید به ویرانه بگردید
کلید در امید اگر هست شمایید
درین قفل کهن سنگ چو دندانه بگردید
رخ از سایه نهفته ست ، به افسون که خفته ست ؟
به خوابش نتوان دید ، به افسانه بگردید
تن او به تنم خورد ، مرا برد ، مرا برد
گرم باز نیاورد ، به شکرانه بگردید
دو یار زیرک واز باده کهن دو منی
فراغتی و کتابی و گوشه چمنی
امشب تو و اين تخت و يک سر درد ديگر
که رفته امشب عشق تو با مرد ديگر
يک عشق پاک مسخره [اين زندگی نيست...
يک انتخاب تازه را خب کرده ديگر]
از خاطرش رفتی و از دنيا و از هر
عشق و خدا و مرگ و دستاورد ديگر
از رنگ زرد عق زدن بر روی هستی
تا رنگ های دلربای زرد ديگر!
از پنجره تا قرص ماه [اين قرص ها کو؟!]
ماه و ستاره گيج يک دل درد ديگر
حالا دو تايی نقش های تازه داريد
او يک فرشته و تو يک شبگرد ديگر
با غرغر يک رفتگر يک مرد مرده
يک نعش بی نام و نشان سرد ديگر
راه طولانی و سخت، همرهی شیدا نیست
ابرها در گذرند، سایه این بالا نیست
دل من دریایی، ساحل دریا نیست
رفته آرام و قرار، دگرم پروا نیست
تا نبینم او را، چشم من بینا نیست
تشنه ام تشنه ی او، آب در صحرا نیست
تنها با گلها گویم غمها را چه کسی داند ز غم هستی چه به دل دارمپ-
----
سلام سلام
مرکز گوهر برون گرد خط گرداب نيست
هرکجا حرفي از آن لب سرزند گوشيم ما
کي بود يا رب که خوبان ياد اين بيدل کنند
کز خيال خوش دلان چون غم فراموشيم ما
آن موجم که آرامش ندارم
به آسانی سر سازش ندارم
همیشه در گریز و درگزارم
نمی مانم به یک جا بی قرارم
سفر یعنی من و گستاخی من
همیشه رفتن وهرگز نماندن
هزاران ساحل و نا دیده دیدن
به پرسش های بی پاسخ رسیدن
مناز طبار دریام
از نسل چشمه سارم
رها تر از رهایی
حسار بی حسارم
ساحلوصال من نیست
پایان کار من نیست
همدرد و یار من نیست
کسی که یار مننیست
در انتظار من نیست
صدای زنده بودن در خروشم
به ساحل چو یادمخموشم
به هنگامی که دنیا فکر ما نیست
برای مرگ هم در خانه جا نیست
اگرخاموش بشینم روا نیست
دل از دریا بریدن کار ما نیست
ترا که هر چه مرادست در جهان داری
چه غم زحال ضعیفان ناتوان داری
میان نداری و دل از بنده روان بستان
که حکم بر سر آزادگان روان داری
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)