با سلام .
میشه لطفا توضیح بفرمایید چرا اینکه بنا به مقتضیاتی ، برخی افراد تا 30 سالگی نمیتونن خونه پدری رو ترک کنن چندش آوره ؟
می پرسم چون خودم جزو این دسته هستم و می تونم سه صفحه راجع به دلایلم بنویسم !!!
با سلام .
میشه لطفا توضیح بفرمایید چرا اینکه بنا به مقتضیاتی ، برخی افراد تا 30 سالگی نمیتونن خونه پدری رو ترک کنن چندش آوره ؟
می پرسم چون خودم جزو این دسته هستم و می تونم سه صفحه راجع به دلایلم بنویسم !!!
خود اون کامنت دوستمون متاسفانه یکی از چندش آور ترین کامنتهایی بود که من تا حالا تو اینترنت خوندم.
نمونه ای دیگه از سطح فرهنگی فوق پایین ما و جامعه کثیف قضاوت زده.
آدمهای چهل پنجاه ساله ای هستن که با وجود تلاش شبانه روزی هنوز نمیتونن خودشون و خانوادشونو بچرخونن ، دو سه تا هم بچه پس انداختن
اونوقت موندن ما خونه پدرمادرامون چندش آوره؟
سلام ، من هم با واژه چندش موافق نیستم ولی به نظر من هم واقعا یه جوری هست که شخصی از اواسط دهه ۲۰ زندگیش با والدینش زندگی کنه.
من خودم الان بیش از ۱۰ سال هست که خونه پدری رو ترک کردم از وقتی که دانشگاه تهران قبول شدم نه فقط خونه پدری که شهر تقریبا کوچک آبا و اجدادی رو هم ترک کردم نمیگم همش خوب بود ولی تلخی و بدیش هم تجربه بود ، من تو شرایط جدا از خانواده خیلی تجربه کسب کردم از دوست ضربه خوردم ، پولم رو از دست دادم ، شکست عشقی ، تا مرز مشروط شدن همه و همه این شرایط در حالی که فقط خودم و خودم بودم خیلی شخصیت منو شکل داد بعدش هم که کارشناسی ارشد و سربازی و کار همه تو شهرهای دیگه و دور از خانواده بودم . برای من هم اصلا توجیه پذیر نیست چرا یه مرد بالغ باید به خودش بگه پسر ۳۰ ساله و زیر سقف والدینش زندگی کنه.
من بازم دلیلی نمی بینم که ایرادی داشته باشه. من دیگرانو نمیدونم ، ولی نمیتونم تصمیم خرکی بگیرم و بگم چون سنم گذشته باید مستقل بشم
این دقیقاً مثل اینه که شما بگید یه نفر سنش 30 رو رد کرده ، باید حتماً ازدواج کنه.
هر کسی باید با ظرفیت و حد خودش پیش بره ، ربطی هم به سن نداره.
تو فامیلای خود ما کسایی هستن که هم سن من و حتی از من بزرگترن و هنوز مجردن و با پدر و مادرشون زندگی می کنن.
پدر و مادرها هم تو بیشتر موارد به موندن بچه پیش خودشون علاقه دارن ؛ راحتترن بچه پیش خودشون باشه ، تا بره خونه مجردی و خطر الکل و اعتیاد و فاحشه بازی و اینا
البته من خودم تا آخر امسال به احتمال زیاد مستقل میشم ، ولی دلیل شخصی داره.
اگه اون آدم از پدر و مادر پیرش پول توجیبی بگیره ، آره .
من شغل و کار خودم رو دارم و دستم توی جیب خودمه و جالبه بدونید که خونه شخصی هم دارم !!! ولی اصلا دوست ندارم تنها زندگی کنم تا وقتی که شریک زندگیم رو پیدا کنم . اتفاقا خانواده من هم با توجه به دلبستگی عاطفی که دارند ترجیح میدن من تا وقتی مجردم پیش خودشون باشم . والا من سربازی رفتم ، سه سال هم اهواز تنها زندگی کردم . اینجوری نیست که نتونم از پس زندگیم به تنهایی بر بیام یا محتاج شام و ناهار و لباسشویی خانوادم باشم !!!
همانطور که هر گردی گردو نیست ، هر پسری هم که از خانواده ش جدا شده مرد نیست و هر مجردی که زیر سقف پدر و مادرش زندگی می کنه هم بی عرضه و پخمه نیست !!!
قبلا هم عرض کردم . سیستم الا بختکی و این داستان که هرچه پیش آید خوش آید و حالا میریم جلو ببینیم چی پیش میاد و . . . . از نظر من مطروده .
وقتی مستقل خواهم شد که خانواده خودم رو تشکیل داده باشم و زمانی ازدواج خواهم کرد که صد درصد همه جوانب رو سنجیده و از خودم مطمئن باشم و زمانی پدر خواهم شد که مطمئن باشم پدر خوبی خواهم بود و اینکه بتونم از پس وظایفم در اموری که در اختیار منه به طور شایسته بربیام و نیز اموری که در اختیار من نیستند( مثل محیط و آینده اجتماع و . . . )مناسب و مطلوب باشند .
شاید قدری کمال گرایی داشته باشم ولی خب ما دهه شصتی ها یکمی چشممون ترسیده !!![]()
Last edited by PLAΨMID; 20-04-2017 at 00:08.
باز هم به نظر من شما قدری سخت گیری دارید میکنید.
من خودم کسی بودم واسه دوست دختری که قرار بود باهاش وارد یه رابطه بشم حتی سخت پسند بودم اصلا هر کسی تا صد در صد به قول شما جوانب رو نمیسنجیدم و از هر نظر برام اوکی نبود حتی دوست هم نمیشدم.
ولی شاید باور نکنید کاملا سنتی ازدواج کردم والدینم همسرم رو واسم انتخاب کردند کل فرایند خواستگاری تا عقدمون 1 هفته طول کشید کلا فکر کنم 6-5 ساعت با همسرم صحبت کرده باشم اونم یا تو خونه اونا یا ما!! و الان خیلی خیلی راضی هستم از زندگیم ولی اگه میخواستم خودم با سخت گیری و خدای نکرده دوستی قبل از ازدواج و عشق و عاشقی زن بگیرم با چیزی که از خودم سراغ دارم حالا حالاها زن بگیر نبودم.
چطور سرکوب میکنین؟!
با بهونه بودن کاری ندارم ولی اون سیاسته خیلی مهمه
فرمودید که چشم بسته ازدواج کردید . . . خب شما انسان ریسک پذیری هستید .
اولا من بسیار خوشحالم که از زندگیتون راضی هستید و تجربه موفقی داشتید ولی ممکنه این اتفاق واسه همه نیفته ، ثانیا من اصلا به سنتی یا مدرن بودن قضیه کار ندارم . این بحث که اگه ازدواج نکنیم آسمون به زمین میرسه یا اگه از خونه پدری نریم بیرون ، بچه و بی تجربه خواهیم ماند ، این یکمی واسم قابل قبول نیست .
به نظرم ازدواج کار درستیه ولی باید از نظر شاخص ریسک در وضعیت قابل قبولی باشه . و اینطور نیست که بگیم چون داره دیر میشه پس باید به هر قیمتی ازدواج کنم ! بخصوص خانوم ها که میترسن به سنی برسن که دیگه نتونن بچه دار بشن .
خب فرض کنید ازدواج نکنیم ، چی میشه ؟
یا مثلا بچه نداشته باشیم و نسلمون به انقراض بیفته.
متاسفانه ما از وقتی به دنیا میاییم به طور کوک وار و برنامه ریزی شده لحظه شماری می کنیم برای ازدواج و بچه دار شدن . البته قدری غریزی و ژنتیکی و طبیعی هست ( به هر حال انسان هم از گونه جانوران هستش) .
خانومایی رو میشناسم که چون سنشون قدری بالا رفته بود ، فکر میکردند در این سن برای بچه دار شدن به مشکل برخواهند خورد . به قدری عجله داشتند برای ازدواج و بچه دار شدن که بقیه جوانب رو درست نمی دیدند . به همین خاطر ازدواج های ناموفقی داشتند .
پس ، در نهایت با قسمت آخر حرفتون مخالفم . این که ممکنه من حالا حالاها ازدواج نکنم ، دلیل نمیشه که به تکاپو بیفتم که به هر قیمتی ازدواج کنم .
Last edited by PLAΨMID; 20-04-2017 at 14:00.
میگه قبل از اینکه راجع به راه رفتن کسی قضاوت کنید باید با کفش ها او راه برین
شما هم از زندگی شخصی و مشکلات خانوادگی من خبری ندارید و به این سادگی درست نیست راجع بهم قضاوت کنید ...
من بعد یک پست بعد از اون هم نوشتم و توضیح دادم که شرایطشو ندارم و داشتن شرایط قبل از ازدواج چقدر از نظرم لازمه ... و این یعنی از اونایی نیستم که همینجوری الاغرتکی برم زن بگیرم و ببخشید توله هم پس بندازم و بعد انواع و اقسام مشکلات بیکاری و بی پولی هم گردنمو بگیره و مثل افرادی که شما گفتی بعد دو دستی بزنم توی سرم
اون که اونجا گفتم ازدواج و مستقل شدن و رفتن از پیش خانواده خوبه هم نظر خودم بود یعنی نسبت به همین خانواده ی خودم ... به بقیه کاری ندارم ...
من با خانوادم زاویه دارم ... حرف همو نمیفهمیم ... انگار من از یک دنیای دیگه ام و اونا از یک دنیای دیگه ... 180 درجه با هم فرق داریم ... سلایق و علایقمون کاملا متضاد هم است ... و این اختلافات و نگرش های بیش از اندازه متفاوت این چند سال منو از پا درآورده ... شما حرف منو متوجه نمیشید ... وقتی توی بزرگترین بزنگاه های زندگیت ننه بابات پشتتو خالی کنند و بهت از پشت خنجر بزنند خیلی سخته ... آدم از غریبه وقتی نارفیقی ببینه هضمش آسونه ... اما از اونایی که نزدیکترین افرادت اند و دلیل بوجود اومدنت توی این دنیا اونایند نه ... توضیح هم دادم که نوجوون و نابالغ نیستم که این حرفا رو مسخره و لوس بازی حساب کنید ... حتما یه چیزایی بوده که دارم اینا رو میگم... درست هم نیست دیگه عینا اتفاقاتی که افتاده رو تعریف کنم.... تا همینجاشم با گفتن همین حرفا آبرو و حیثیت ام از بین رفته ...![]()
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)