تو رو بايد تو تمام كتابا ، نه كمته
حرف تو خلاصه نيس ، پس توي انشا نمي شه
چشاتو نمي شه گفت چه رنگيه بس كه گلي
هيچ چشي ، چش نزنم ، انقد زيبا نمي شه
راستي تو منو يادت رفته ،آره ؟
من همونم كه بدون تو شباش به غير يلدا نمي شه
تو رو بايد تو تمام كتابا ، نه كمته
حرف تو خلاصه نيس ، پس توي انشا نمي شه
چشاتو نمي شه گفت چه رنگيه بس كه گلي
هيچ چشي ، چش نزنم ، انقد زيبا نمي شه
راستي تو منو يادت رفته ،آره ؟
من همونم كه بدون تو شباش به غير يلدا نمي شه
هــــــــــــنوز دیده به ابـــــــــــــر کرامتت دارد
دلم ، که تشنه تر از شوره زار دلتـنـگی اسـت
چقدر میشود آیا به انتظـــــــــــــــــــــ ار نشست
بیا که بی تو دلم داغدار دلتـنـــــــــــــگی اسـت
تو رو اونجا ، منو اينجا
ساكن بيروني كردن
حالا كه رفتم و گشتم
مي بينم تكي تو دنيا
نمي شه تو رو عوض كرد
حتي با شباي رؤيا
اگر صالح آنجا بديوار باغ
برآيد بگفتش بدرم دماغ
چو مرد اين سخن گفت شنيد
دگر بودن آنجا مصاح نديد...
دلربايی همه آن نيست که عاشق بکشند
خواجه آن است که باشد غم خدمتگارش
شنيدم كه مردي غم خانه خورد
كه زنبور بر سقف كرد
زنش گفت از اينان چه خواهي مكن
كه مسكين پريشان شوند از وطن...
نمي داني مرور ديدادهاي پشتِ سر چه كيفي دارد!
به خاطر آوردن ِ خوابهاي هر دم ِ رؤيا...
هميشه قدمهاي تو را
تا حوالي همان شمشادهاي سبز ِ سر ِ كوچه مي شمردم،
بعد بر مي گشتم
و به ياد ترانه ي تازه اين مي افتادم!
حالا، بعضي از آن ترانه ها،
ديگر همسن و سال ِ سفر كردن ِ تواند!
مي بيني؟ عزيز!
برگِ تانخورده ِ آن چركنويس قديمي,
دوباره از شكستن ِ شيشه ي پر اشك ِ بغش ِ من تر شد!
مي بيني!
یادته گفتی و گفتم ، که چه تنگه قفسامون
توی این تنگی وحشت، چه می گیره نفسامون
تو می خواستی که رها شی، من می خواستم که رها شم
تو می خواستی که فنا شی ، من می خواستم که نباشم
چه غریبونه نگاهت ، درو دیوا رو نگا کرد
انگار از توآسمونا، یه کسی تو رو صدا کرد
تونگاه تو رضا یت ، با غروری عاشقونه
شوق پرواز توی چشمات ، پنداری میری به خونه
گفتی آروم زیر گوشم ، زندگی یه حرف پوچه
چرا موندن و پوسیدن؟ آخرش رفتن و کوچه
حرف هر دومون یکی بود ، تو چه زیبا پرکشیدی
قفسو ساده شکستی ، چتر گل به سر کشیدی
حالا حتی آسمونام ، وسعتش به زیر پاته
می دونستی پر کشیدن ، بهترین راه نجاته
قدرتت به قدر دنیا ، قلب تومثل یه دریا
این حقارت واسه من بس ، که تو اونجا و من اینجا
من تو مرداب زمینم ، تو به معبودت رسیده
من توی بهت عمیقم ، توبه مقصودت رسیده
میدونی که تا ابد هم یادت از دلم نمیره
تو عقاب پرغرور و دل پرنده ای اسیره
اگه زندونم نباشه ، من توی دنیا اسیرم
تو می دونستی پر کشیدی ، من می پوسم و می میرم
ما بدهكاريم
به كسانيكه صميمانه ز ما پرسيدند :
" معذرت مي خواهم چندم مرداد است؟"
و نگفتيم چون كه
مرداد گور عشق گل خونرگ دل ما بوده است .
ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــ
خيلي اين شعرا دوست دارم
تا بردم گاهگاه وسوسه با خويش
كاي دله دل! چشم از اين گناه فرو پوش,
ياد گناهان دلپذير گذشته
بانگ بر آرد كه: آي, شيطان! خاموش.
هم اکنون 3 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 3 مهمان)