تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 266 از 312 اولاول ... 166216256262263264265266267268269270276 ... آخرآخر
نمايش نتايج 2,651 به 2,660 از 3117

نام تاپيک: اسرار ماوراء

  1. #2651
    تعلیق عضویت ...
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    محل سكونت
    ایران
    پست ها
    1,419

    پيش فرض

    سلام دوست عزیز درباره این مطالب من توی یه وبلاگ خوندم که نویسنده وبلاگ با اجنه عزیز در ارتباط بود و از اینجور مسائل زیاد براش پیش میومد مثلا یدفعه زمان براش محو می شد یا مادرش را در حین خداحافظی می دید و بعد می دید مادرش جای دیگه ایستاده و اولی یه جن بوده و از این مطالب اگه م یخوای ادرسش را پیدا برات بذارم
    آره بزار
    چون میخوام دیگه اتفاق نیفته
    دارم دیونه میشم

  2. #2652
    اگه نباشه جاش خالی می مونه deer's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    پست ها
    430

    پيش فرض

    سلام دوستان
    یک نفر بگه موضوع جدید این تایپیک چیه ؟

  3. #2653
    داره خودمونی میشه ensan_noor's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2008
    پست ها
    94

    پيش فرض

    سلام دوستان
    یک نفر بگه موضوع جدید این تایپیک چیه ؟
    سلام دیر جون خوبی نیستی دیگه
    خبر جدیدی نیست موضوع اصلی بیداری تو خواب و برونفکنی هست که بحثای کوچولویی هم وارد شده مثل بختک که دارک استریت عزیز زحمتش را کشیدند مطلب گذاشتند بحث همزاد داشت توسط یاسین جان راه میوفتاد که بهم خورد و الانم مشکل سعید عزیز که در برونفکنی که داشتند دچار مشکل شدند.
    شما چه خبر تجربه جدیدی نداری؟
    راستی سعید جان اینم ادرس اون وبلاگی که گفتم مطالب جالب توش هست اگه کسی فکرش مشغول نمی شه بره بخونش .
    کد:
    برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
    البته درباره پرش که بهقول خود این اسما بهش داده گفته که فکر کنم WINTERGIRLSهم به این حالت دچار می شد.

    .همونطور که پست قبل گفتم جن ها گاهی میومدن خونه ی ما و به قصد آزار مدتی پیشمون می موندن و ما هم قدرت بیرون کردنشون رو نداشتیم.
    یکی از کابوسهای بچگی من 9 سال همخونگی با جن مردم آزار کافری بود که قد بلند و بدنی سنگین داشت و ضربه های زیادی به ما زد.
    کوچکترینش ترسوندن من بود که تا اون زمان برخورد زیادی با جن های کافر نداشتم وقتی از مدرسه بر می گشتم، مامانم پشت پنجره می ایستاد و من عادت داشتم از حیاط نگاهش کنم و براش دست تکون بدم، اما خیلی مواقع دو تا مامان می دیدم. یکی پشت پنجره ی آشپزخونه ، یکی پشت پنجره ی پذیرایی که هردو منو تماشا می کردن.گاهی با تقلید صداهامون ما رو به اشتباه مینداخت یا صدای فامیل یا دوستامونو می شنیدیم که از اتاق دیگه ای با گریه و جیغ یا اینکه عادی صدامون می کنن.
    البته این جریانات مال چندین سال پیشه، زمانی که امنیتمون در مقایسه با الان صفر در صد بود. مدتی ست که با کمک دوست و استاد عزیزی که اینجا M می نامم، از شر جن های کافر در امانیم و اگر کسی هم به خونه مون بیاد، مدت زیادی نمی تونه بمونه و آزار زیادی نداره. در این مدت با جن های مهربان و خردمند هم آشنا شدیم که کمکهایی زیادی بهمون کردند.خب به موضوع اصلی برگردیم.
    تا قبل از 6-7 سالگی رو یادم نیست ولی حدودا از اون سن به بعد با مشکل "پرش" روبرو بودم. البته خودم اسمشو پرش گذاشتم. یه جور از دست رفتن حالت خودآگاهی. مثلا ممکنه الان که در حال تایپ این مطلبم، لحظه بعدی که پلک زدم و چشمامو باز کردم، در حالی خودمو پیدا کنم که توی کوچه با مشمای خرید تو دستم هستم! اوایل فکر می کردم جایی غیب میشم و بعد جای دیگه ای ظاهر میشم، اما اگر اینطور بود باید اطرافیانم در لحظه ی ظاهر شدنم تعجب می کردن. بعلاوه من وقتی غیب هستم چطور خرید کردم؟ بدون اینکه اصلا یادم باشه. تازه ساعتی که من مثلا جلوی کامپیوتر بودم تا زمانی که خودمو تو کوچه پیدا می کنم، حداقل یک ساعت فاصله داره درحالیکه برای من اندازه یک پلک زدن گذشته.
    به کمک استاد M یک نمونه از پرش رو در کتابی به اسم "من بزرگ" پیدا کردم. نویسنده ی این کتاب دن چاون که جایی گفته خودش تجربه ی پرش داشته، این تجربه رو در شخصیتی به اسم "اندی" در کتابش نشون داده. از قلم سلیس و زیبای "دن چاون" توصیف پرش رو بخونید:"" داشتم آرام از کنار کوچه راه می رفتم و به عکسی در دستم نگاه می کردم. چند لحظه بعد خودم را سر میز شام دیدم و دیدم که دارم قاشق را می برم طرف دهانم. حسی شبیه پریدن از خواب بود، فقط سریع تر. انگار در یک چشم بهم زدن از جایی به جایی منتقل شده بودم. انگار خانواده ام متوجه نبودن من نشده بودند. همه شان ساکت و جدی مشغول خوردن بودند. انگار همه چیز کاملا عادی بود. بنظر نمی رسید کسی از ظاهر شدن ناگهانی ام یکه خورده باشد.یه ساعت دیواری نگاه کردم، یک جوریهایی حجم زیادی از زمان از دستم رفته بود، دست کم نیمساعت، سه ربع. آخرین چیزی که بوضوح یادم می آمد خیره شدنم به عکسی بود که در دست داشتم. انگار به یک نحوی از خودم، از تنم خارج شده بودم.کجا رفته بودم؟ در ذهنم هیچ خاطره ای نبود، فقط خلا بود و بس.""
    چند بار سعی کردم با کمک خانواده م از اینکه چه کاری موقع پرش انجام میدم، سردربیارم. اما اونا هیچ تغییری نمی بینن، گویا در مدتی که زمان از دستم در میره عادی ام و کارای معمولی می کنم. اما وقتی به خودم میام هیچی یادم نیست. این مسئله باعث میشه فکر کنن فراموشکارم. مثلا حرفی رو همین دیروز زدم و حالا به هیچ وجه یادم نیست! چون وقتی اون حرفو زدم در حال پرش بودم. استاد M چیزی در موردش بهم نمیگه اما من فکر می کنم این پرش از دسته گلهای همون جن کافر همخونه مون بوده باشه.
    ----------------
    پ.ن: اگر شما تا حالا پرش یا چیزی شبیهش رو تجربه کردین، حتما برام پیام بذارین و درموردش توضیح بدین.
    کد:
    برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

  4. #2654
    تعلیق عضویت ...
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    محل سكونت
    ایران
    پست ها
    1,419

    پيش فرض

    سلام دیر جون خوبی نیستی دیگه
    خبر جدیدی نیست موضوع اصلی بیداری تو خواب و برونفکنی هست که بحثای کوچولویی هم وارد شده مثل بختک که دارک استریت عزیز زحمتش را کشیدند مطلب گذاشتند بحث همزاد داشت توسط یاسین جان راه میوفتاد که بهم خورد و الانم مشکل سعید عزیز که در برونفکنی که داشتند دچار مشکل شدند.
    شما چه خبر تجربه جدیدی نداری؟
    راستی سعید جان اینم ادرس اون وبلاگی که گفتم مطالب جالب توش هست اگه کسی فکرش مشغول نمی شه بره بخونش .
    کد:
    برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
    البته درباره پرش که بهقول خود این اسما بهش داده گفته که فکر کنم WINTERGIRLSهم به این حالت دچار می شد.

    .همونطور که پست قبل گفتم جن ها گاهی میومدن خونه ی ما و به قصد آزار مدتی پیشمون می موندن و ما هم قدرت بیرون کردنشون رو نداشتیم.
    یکی از کابوسهای بچگی من 9 سال همخونگی با جن مردم آزار کافری بود که قد بلند و بدنی سنگین داشت و ضربه های زیادی به ما زد.
    کوچکترینش ترسوندن من بود که تا اون زمان برخورد زیادی با جن های کافر نداشتم وقتی از مدرسه بر می گشتم، مامانم پشت پنجره می ایستاد و من عادت داشتم از حیاط نگاهش کنم و براش دست تکون بدم، اما خیلی مواقع دو تا مامان می دیدم. یکی پشت پنجره ی آشپزخونه ، یکی پشت پنجره ی پذیرایی که هردو منو تماشا می کردن.گاهی با تقلید صداهامون ما رو به اشتباه مینداخت یا صدای فامیل یا دوستامونو می شنیدیم که از اتاق دیگه ای با گریه و جیغ یا اینکه عادی صدامون می کنن.
    البته این جریانات مال چندین سال پیشه، زمانی که امنیتمون در مقایسه با الان صفر در صد بود. مدتی ست که با کمک دوست و استاد عزیزی که اینجا M می نامم، از شر جن های کافر در امانیم و اگر کسی هم به خونه مون بیاد، مدت زیادی نمی تونه بمونه و آزار زیادی نداره. در این مدت با جن های مهربان و خردمند هم آشنا شدیم که کمکهایی زیادی بهمون کردند.خب به موضوع اصلی برگردیم.
    تا قبل از 6-7 سالگی رو یادم نیست ولی حدودا از اون سن به بعد با مشکل "پرش" روبرو بودم. البته خودم اسمشو پرش گذاشتم. یه جور از دست رفتن حالت خودآگاهی. مثلا ممکنه الان که در حال تایپ این مطلبم، لحظه بعدی که پلک زدم و چشمامو باز کردم، در حالی خودمو پیدا کنم که توی کوچه با مشمای خرید تو دستم هستم! اوایل فکر می کردم جایی غیب میشم و بعد جای دیگه ای ظاهر میشم، اما اگر اینطور بود باید اطرافیانم در لحظه ی ظاهر شدنم تعجب می کردن. بعلاوه من وقتی غیب هستم چطور خرید کردم؟ بدون اینکه اصلا یادم باشه. تازه ساعتی که من مثلا جلوی کامپیوتر بودم تا زمانی که خودمو تو کوچه پیدا می کنم، حداقل یک ساعت فاصله داره درحالیکه برای من اندازه یک پلک زدن گذشته.
    به کمک استاد M یک نمونه از پرش رو در کتابی به اسم "من بزرگ" پیدا کردم. نویسنده ی این کتاب دن چاون که جایی گفته خودش تجربه ی پرش داشته، این تجربه رو در شخصیتی به اسم "اندی" در کتابش نشون داده. از قلم سلیس و زیبای "دن چاون" توصیف پرش رو بخونید:"" داشتم آرام از کنار کوچه راه می رفتم و به عکسی در دستم نگاه می کردم. چند لحظه بعد خودم را سر میز شام دیدم و دیدم که دارم قاشق را می برم طرف دهانم. حسی شبیه پریدن از خواب بود، فقط سریع تر. انگار در یک چشم بهم زدن از جایی به جایی منتقل شده بودم. انگار خانواده ام متوجه نبودن من نشده بودند. همه شان ساکت و جدی مشغول خوردن بودند. انگار همه چیز کاملا عادی بود. بنظر نمی رسید کسی از ظاهر شدن ناگهانی ام یکه خورده باشد.یه ساعت دیواری نگاه کردم، یک جوریهایی حجم زیادی از زمان از دستم رفته بود، دست کم نیمساعت، سه ربع. آخرین چیزی که بوضوح یادم می آمد خیره شدنم به عکسی بود که در دست داشتم. انگار به یک نحوی از خودم، از تنم خارج شده بودم.کجا رفته بودم؟ در ذهنم هیچ خاطره ای نبود، فقط خلا بود و بس.""
    چند بار سعی کردم با کمک خانواده م از اینکه چه کاری موقع پرش انجام میدم، سردربیارم. اما اونا هیچ تغییری نمی بینن، گویا در مدتی که زمان از دستم در میره عادی ام و کارای معمولی می کنم. اما وقتی به خودم میام هیچی یادم نیست. این مسئله باعث میشه فکر کنن فراموشکارم. مثلا حرفی رو همین دیروز زدم و حالا به هیچ وجه یادم نیست! چون وقتی اون حرفو زدم در حال پرش بودم. استاد M چیزی در موردش بهم نمیگه اما من فکر می کنم این پرش از دسته گلهای همون جن کافر همخونه مون بوده باشه.
    ----------------
    پ.ن: اگر شما تا حالا پرش یا چیزی شبیهش رو تجربه کردین، حتما برام پیام بذارین و درموردش توضیح بدین.
    کد:
    برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
    تشکر
    ولی من جن ندیدم و اعتقاد زیادی به جن ندارم

  5. #2655
    داره خودمونی میشه ensan_noor's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2008
    پست ها
    94

    پيش فرض

    وای منم نگفتم جن دیدی ولی حالاتی شبیه اون داری حال داشتی یه نگاه بهش بکن
    در ضمن بهتره به وجود جن باور داشته باشی چون اونا خوب باورت دارند..........

  6. #2656
    پروفشنال winter+girl's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    محل سكونت
    رشت
    پست ها
    749

    پيش فرض

    وای من باورم نمیشه
    البته قبلش سلام به همگی
    منظورم همین قضیه ی پرش هستش که یه مدت بهتون میگفتم همتون میگفتین از خستگی و تلقینه یادتون هست که یه مدت عجیب همه چیز رو فراموش میکردم البته بعد ها انقدر به خودم تلقی کردم که همه چیز حل شد منم مشکل پرش داشتم اما نه شدید و انقدر زیاد که الان حل شده چون فکر میکردم از خستگیه یا چون یه مدت زیاد درس خوندم
    حالا پرش چیکار میکنه؟؟؟
    ضرر که نداره خدا رو شکر من که خلاص شدم
    راستی ببخشید اینجا میگم اما دارک استریت جان اون آزمون رو از همیشه افتضاح تر دادم جوابهاشو امروز دیدم حتی ضمیر ناخود آگاهم خالی خالیه ( بدتر از ذهنمه )
    شاد باشید

  7. #2657
    تعلیق عضویت ...
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    محل سكونت
    ایران
    پست ها
    1,419

    پيش فرض

    وای منم نگفتم جن دیدی ولی حالاتی شبیه اون داری حال داشتی یه نگاه بهش بکن
    در ضمن بهتره به وجود جن باور داشته باشی چون اونا خوب باورت دارند..........
    معنی این جمله چیه؟!

  8. #2658
    داره خودمونی میشه ensan_noor's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2008
    پست ها
    94

    پيش فرض

    معنیش اینه که درسته خیلی از ما انسانها نمی تونیم جنها را ببینیم یا بهشون اعتقاد نداریم اما همونطور که تو قران گفته اونا وجود دارند و خیلی هم خوب ما را می بینند. بابای

  9. #2659
    اگه نباشه جاش خالی می مونه man7tomani's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2006
    محل سكونت
    VS/Projects
    پست ها
    439

    پيش فرض

    سلام دوستان
    شرمنده که نمیتونم سر بزنم
    بشدت فعلا سرم شلوغه و نمیتونم فعلا تمرین کنم(دلم هم واسعه شما و هم واسعه تمرین تنگ شده)(تازه داشتیم به یه جاهیی میرسیدیم که ....هییییییییی)
    انشالله که همیشه خوش باشین
    بابای..

  10. #2660
    Banned
    تاريخ عضويت
    Aug 2006
    محل سكونت
    Birjand
    پست ها
    475

    پيش فرض

    دوستان سلام
    هچ معلوم هست کجا هستید؟ چرا کسی تجربه جدیدی انجام نمی ده؟

    راستی در مورد wintergirl من شما رو توی خوابم دیدم فکر کنم چهارشنبه یا سه شنبه همین هفته بود تقریبا نزدیک ها صبح البته خواب بود ولی با توجه به اینکه من خواب هام با ادم های معمولی فرق داره و به خاطر تلاش برای برون فکنی تغییراتی توی اون بوجود اومده احتمال می دم ما با هم دیگه ملاقات کرده باشیم
    اگه شما هم توی این هفته خواب من رو دیده بودید خبرم کنید

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •