تا دلم زان رخ گلگون غم چون كوه كشيد
رنگ رخسار و تن زرد و نزار است چو كاه
تا دلم زان رخ گلگون غم چون كوه كشيد
رنگ رخسار و تن زرد و نزار است چو كاه
Last edited by amir 69; 27-10-2008 at 20:43.
هر صبح به یاد او سرم را از زمین بر می دارم تا شاید دوباره سلام او را بشنوم ولی او نیست ...
برای یک لحظه باز چشم هایم پر از اشک می شود ...
خدایا این کار هر روز من است ...
شب به امید این که او را در رویا هایم می بینم سرم را بر زمین می گذارم ...
ولی افسوس ...
او هم دیگر مرا نمی شناسد ...
دارم ميان آتشتان آب مي شوم
پس کو؟ کجاست روح مسلماني شما؟!
من خواب ديده ام که شبي مي رسد ز راه
فصل غريب و سرد غزلخواني شما...
از دل من به کجا می روی ای غم دگر
تو که هر جا روی آخر به برم باز آیی...
نظام وفا
يكهو صورتش ورق خورد
از هولم كوري تير برق
دستانم جوگندمي پاشيد
پاييز آبي سبز دوخته بود
و تنها مانكن
از پشت سوتين عاشقي كرد
درِ خواب بروي چشمانم بسته است
روزها مي آيند و شبها مي روند
و در فواصل ميان روزها
شبهاي بسياري خواهد آمد
دست ساقي چون سر خم را گشود
جز محمد هيچ كس آنجا نبود
جام آن آيينه را سيراب كرد
وز جمالش خويش را بيتاب كرد
موج زلف مصطفي را تاب داد
ذوالفقار غيرتش را آب داد
در پي احمد علي آمد پديد
بر كف او بود ميزان و حديد
بوالعجب بين روح حق را در دو جسم
هر دو يك معني وليكن در دو اسم
من آن ابرم که می خواهد ببارد
دل تنگم هوای گریه دارد
دل تنگم غریب این در و دشت
نمی داند کجا سر می گذارد
.
.
.
در میان من و تو فاصله هاست.
گاه می اندیشم
میتوانی تو به لبخندی این فاصله را برداری!
تو توانایی بخشش داری.
دستهای تو توانایی آن را دارد
که مرا زندگانی بخشد.
آه.................
ساختی دنیای خاکی را و می دانی
پای تا سر جز سرابی جز فریبی نیست
ما عروسکها و دستان تو در بازی
کفر ما عصیان ما چیز غریبی نیست...
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)