دی کوزه گری بدیدم اندر بازار
بر پاره گلی لگد همی زد بسیار
و آن گل بزبان حال با او می گفت
من همچو تو بوده ام، مرا نیکو دار
دی کوزه گری بدیدم اندر بازار
بر پاره گلی لگد همی زد بسیار
و آن گل بزبان حال با او می گفت
من همچو تو بوده ام، مرا نیکو دار
روز پوچي همچو روزان دگر
سايه اي ز امروز ها ‚ ديروزها
خاك ميخواند مرا هر دم به خويش
مي رسند از ره كه در خاكم نهند
آه شايد عاشقانم نيمه شب
گل به روي گور غمناكم نهند...
دولدی قانیله، کؤنول کاسه سی، پیمانه کیمی
تئل به تئل زولفی خیالین گئزرم شانه کیمی
یوز قویام چوللره واردیر یئری دیوانه کیمی
بسکه سودازده ی زلفی پریشانم آنا
صرّاف تبریزی
از مردم افتاده مدد گیر که این قوم
با بی پر و بالی پر و بال دگرانند
(صائب)
دراين تقدير بي رنگي ، حرير روح رؤيايي
طلوع آبي يادي ، نگاه سبز دريايي
تو خون پاك خورشيدي شكوه شعر پروازي
غرور بال انديشه خيال روح صحرايي
چه پيونديست با چشمت زلال آب و آيينه
كه تير ديده ي دل را تو آماج تماشايي
یک عمر گنه کردم و شرمنده که در حشر
شایان گذشت تو مرا نیست گناهی
بهجت تبریزی
آيا پس از گذشتن شبهاي تلخ درد
خواهد رسيد روز پشيماني شما؟...
يا اينکه تا هميشه بمانم صبور و سرد
چشم انتظار لحظه ي ويراني شما ؟
ای وای کی ساغ کن قاپیمیز هیچ دؤیولمور(تا وقتی که زنده بودم درمان زده نشد)
گؤزوموز یولدا اولان کن کیمسه گؤرونمور(چشمم در راه بود کسی را ندیدم)
کؤنلوموز شاد اولالی یا کی سؤیونمور(دل تنگم شاد نشد)
ایندی اغیار اولوب یار(حالا اغیار هم یار شده)
گلیر هر گون(هر روز می آید)
وئریر آزار قلبیمی،هردم(قلبم را به درد می آورد)
دؤیور اول قبریمی آرتیق(حال که مرده ام هر روز بر در قبرم می کوبد)
ق
pəkər
قطار می رود
تو می روی
تمام ایستگاه می آورد
و من چقدر ساده ام
کهسالهای سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و همچنان
برنرده های ایستگاه رفته
تکیه داده ام
خانمان زیبا نیست
پنجره اش رو به هیچ درختی گشوده نمی شود
تنها گاهی گنجشکی خودش را محکم به شیشه پرتاب می کند
من تمام امروز را تاریخ مغول خوانده ام
به آشپزخانه می روم و به اخبار ساعت ده گوش می دهم
_ نسل گنجشکها در حال انقراض است...
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)